English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (10 milliseconds)
English Persian
largeof limb درشت اندام
Search result with all words
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
tortricid پروانه بید درشت اندام
tortricidae پروانه بید درشت اندام
tortrix پروانه بید درشت اندام
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
wolf hound تازی درشت اندام
Other Matches
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
mayhen اندام
organs اندام
the unruly اندام سر کش
memberless بی اندام
member اندام
members اندام
dismemberment اندام
organ اندام
limbs اندام زیرین
organology اندام شناسی
phantom limb اندام خیالی
plasticity اندام پذیری
hemialgia دردنیمه اندام
anthropometry اندام سنجی
plastisity اندام پذیری
prosthesis اندام مصنوعی
golgy tendon organ اندام گلژی
flabelliform اندام بادبزنی
sense modality اندام حسی
organography اندام شناسی
organ of corty اندام کورتی
petite ریزه اندام
limb اندام زیرین
terminal organ اندام پایانی
mutilate بی اندام کردن
olfactory organ اندام بویایی
shape ریخت اندام
shapes ریخت اندام
puny ریزه اندام
lithe لاغر اندام
handsome <adj.> خوش اندام
effector اندام مجری
sense organ اندام حسی
extirpation قطع اندام
svelt باریک اندام
swimming bell اندام شنا
organic موثردرساختمان اندام
extirpation اندام برداری
Lilliputian ریزه اندام
end organ اندام انتهایی
well set up خوش اندام
body building پرورش اندام
body-building پرورش اندام
slimpsy باریک اندام
f. of uterus اندام رحم
svelte باریک اندام
mutilates بی اندام کردن
flabellate اندام بادبزنی
mutilating بی اندام کردن
slim باریک اندام
slimmed باریک اندام
slimmest باریک اندام
slimming باریک اندام
slims باریک اندام
electric organ اندام برقزن
slighting باریک اندام پست
mutilated اندام بریده مغلوط
slight باریک اندام پست
slightest باریک اندام پست
slighter باریک اندام پست
slighted باریک اندام پست
slights باریک اندام پست
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
lachrymals اندام های اشک
lachrymals اندام های اشکی
amputating قطع اندام کردن
amputated قطع اندام کردن
body building ورزش زیبایی اندام
exairesis برش اندام زیادی
amputate قطع اندام کردن
body-building ورزش زیبایی اندام
amputates قطع اندام کردن
statuettes تندیس ریزه اندام
slimsy باریک اندام نحیف
statuette پیکره کوچک اندام
statuette تندیس ریزه اندام
paidle اندام شنا پرک
figurines پیکره کوچک اندام
hobbies اسب کوچک اندام
midgets ریز اندام ریزه
organic اندام دار اساسی
hobby اسب کوچک اندام
midget ریز اندام ریزه
statuettes پیکره کوچک اندام
figurine پیکره کوچک اندام
membered دارای .....اندام یا عضو
tegument جلد پوشش اندام
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
slim jim شبیه ادم لاغر اندام
to cut a figure عرض اندام یاجلوه کردن
sculpture in miniature پیکر تراشی کوچک اندام
dismembers اندام های کسی رابریدن
launce سگ ماهی باریک اندام خاردار
dismembering اندام های کسی رابریدن
dismembered اندام های کسی رابریدن
dismember اندام های کسی رابریدن
Give ( get , have ) somebody the shivers . ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
limbs قطع کردن عضو اندام زبرین
limb قطع کردن عضو اندام زبرین
rachis اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
slenderize لاغر اندام شدن باریک کردن
malfunction [ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
mammila اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
scal away ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
coarse fibred نخ درشت
majuscular درشت
macro generator درشت زا
rough-hewn درشت
rough hewn درشت
coarse grained درشت
jumbo درشت
shank درشت نی
shin bone درشت نی
of a coarse fibre نخ درشت
magnifier درشت کن
macrosomatic درشت تن
macro درشت
abrupt درشت
roughest درشت
grosses درشت
jumbos درشت
grossest درشت
grossing درشت
tibias درشت نی
tibia درشت نی
gruff درشت
hulking درشت
coarse درشت
coarser درشت
coarsest درشت
grosser درشت
harshest درشت
harsher درشت
harsh درشت
crass درشت
grained درشت
sturdy درشت
rough درشت
sturdiest درشت
gross درشت
sturdier درشت
grossed درشت
saury ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
macro difinition درشت تعریف
macrocode دستورالعملهای درشت
macro processor درشت پردازشگر
magnifier درشت نما
magnified درشت کردن
macrocycle درشت حلقه
macrocode درشت برنامه
magnifies درشت کردن
macroinstruction درشت دستور
macro instruction درشت دستور
macro instruction درشت دستورالعمل
macro library درشت کتابخانه
macropsia درشت بینی
macrograph خط و تصویر درشت
megalopsia درشت بینی
megalopsis درشت بینی
macroscopic درشت نمود
macrography درشت نویسی
majuscule حرف درشت
showers درشت باران
macro درشت دستور
text hand دستخط درشت
grosser درشت بافت
grossed درشت بافت
gross درشت بافت
coarse gravel شن درشت دانه
chesty درشت پستان
largest درشت لبریز
larger درشت لبریز
grosses درشت بافت
grossest درشت بافت
rappee انفیه درشت
rough spoken درشت سخن
rudas درشت گنده
showering درشت باران
showered درشت باران
shower درشت باران
brutish بی شعور درشت
grossing درشت بافت
snowberry اقطی گل درشت
large درشت لبریز
macro definition درشت تعریف
rough درشت ناهموار
costard سیب درشت
crus درشت نی ساق
lump تکه درشت
buckshot ساچمه درشت
engross درشت نوشتن
exaggerated stereoscopy درشت نما
hulking درشت استخوان
gaint molecule درشت مولکول
macromolecule درشت مولکول
cobnut فندق درشت
grumpish ترشرو درشت
lumped تکه درشت
lumps تکه درشت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com