Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (36 milliseconds)
English
Persian
magnified
درشت کردن
magnifies
درشت کردن
magnify
درشت کردن
magnifying
درشت کردن
Search result with all words
rough hew
درشت بریدن طرح کردن
roughhew
درشت بریدن طرح کردن
Other Matches
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
coarse fibred
نخ درشت
sturdier
درشت
grained
درشت
macro generator
درشت زا
harsh
درشت
harsher
درشت
harshest
درشت
rough
درشت
coarsest
درشت
gruff
درشت
sturdiest
درشت
sturdy
درشت
coarser
درشت
coarse grained
درشت
of a coarse fibre
نخ درشت
jumbos
درشت
jumbo
درشت
hulking
درشت
coarse
درشت
macro
درشت
abrupt
درشت
roughest
درشت
majuscular
درشت
rough hewn
درشت
grosses
درشت
crass
درشت
grosser
درشت
shank
درشت نی
shin bone
درشت نی
grossed
درشت
rough-hewn
درشت
magnifier
درشت کن
gross
درشت
grossest
درشت
tibias
درشت نی
macrosomatic
درشت تن
tibia
درشت نی
grossing
درشت
coarse gravel
شن درشت دانه
showered
درشت باران
snowberry
اقطی گل درشت
largeof limb
درشت اندام
macromolecule
درشت مولکول
boldface
حرف درشت
lumps
تکه درشت
boldfacing
درشت نمایی
showers
درشت باران
cobnut
فندق درشت
showering
درشت باران
gaint molecule
درشت مولکول
text hand
دستخط درشت
megalopsis
درشت بینی
costard
سیب درشت
kersey
شال درشت
kerria
برگ درشت
rough spoken
درشت سخن
roughest
درشت ناهموار
rough
درشت ناهموار
humble bee
زنبور درشت
grained
درشت باف
grits
ارد درشت
bumble bee
زنبور درشت
grumpish
ترشرو درشت
magnifications
درشت نمایی
magnification
درشت نمایی
rappee
انفیه درشت
shower
درشت باران
grit
ماسه درشت
gritted
ماسه درشت
exaggerated stereoscopy
درشت نما
gritting
ماسه درشت
rudas
درشت گنده
macrocycle
درشت حلقه
macro call
درشت فراخوان
magnifier
درشت نما
macro assembler
درشت همگذار
macro
درشت دستور
macrograph
خط و تصویر درشت
macrography
درشت نویسی
grosses
درشت بافت
macroinstruction
درشت دستور
brutish
بی شعور درشت
grosser
درشت بافت
macro assembler
درشت همگزار
grossest
درشت بافت
majuscule
حرف درشت
macrocode
دستورالعملهای درشت
buckshot
ساچمه درشت
macrocode
درشت برنامه
macro processor
درشت پردازشگر
macro library
درشت کتابخانه
macro instruction
درشت دستورالعمل
macro instruction
درشت دستور
macro difinition
درشت تعریف
macro definition
درشت تعریف
macro declaration
درشت اعلان
grossing
درشت بافت
lumped
تکه درشت
chesty
درشت پستان
macroscopic
درشت نمود
large
درشت لبریز
engross
درشت نوشتن
larger
درشت لبریز
crus
درشت نی ساق
largest
درشت لبریز
lump
تکه درشت
megalopsia
درشت بینی
macropsia
درشت بینی
gross
درشت بافت
grossed
درشت بافت
hulking
درشت استخوان
was grinted in large t.
با حروف درشت چاب
gritted
درشت ماسه سنگ
macromolecular chemistry
شیمی درشت مولکول
vespid
زنبور درشت و سرخ
gross motor skills
مهارتهای حرکتی درشت
grit
درشت ماسه سنگ
macrocyclic effect
اثر درشت حلقهای
gritting
درشت ماسه سنگ
macroptic hallucination
توهم درشت بینی
bigaroon
یک جور گیلاس درشت
macro expansion
بسط درشت دستور
macrocyclic musks
مشکهای درشت حلقهای
capitalize
باحروف درشت نوشتن
boldface
یکنوع حرف درشت
macrosplanchnic build
هیکل درشت تنه
macroprogramming
درشت برنامه نویسی
magnification factor
عامل درشت نمایی
demerara sugar
شکر زرد و درشت
capitalizing
باحروف درشت نوشتن
capitalizes
باحروف درشت نوشتن
capital
حرف درشت پایتخت
capitalized
باحروف درشت نوشتن
lateral magnifying power
درشت نمایی جانبی
capitalises
باحروف درشت نوشتن
wolf hound
تازی درشت اندام
lunker
نوعی ماهی درشت
macro
کلان درشت دستور
of a coarse fibre
درشت بافت زمخت
rip saw
اره دندانه درشت
capitalised
باحروف درشت نوشتن
crepe paper
کاغذ الیاف درشت
jack plane
رنده درشت تراش
positional macro
درشت دستور مرتبهای
coarse aggregate
مصالح درشت دانه
coarse sieve
غربال سوراخ درشت
capitalising
باحروف درشت نوشتن
keyword macro
درشت دستور کلید واژهای
macroprogramming
برنامه نویسی با درشت دستورالعمل ها
marrow bean
لوبیای تخم درشت باغی
powered
درشت نمایی قدرت دوربین
powering
درشت نمایی قدرت دوربین
tortricid
پروانه بید درشت اندام
Do not entrust great affairs to the small.
<proverb>
به خردان مفرماى کار درشت .
mixed mode macro
درشت دستور امیخته باب
magnifications
بزرگ سازی درشت نمایی
magnifier
ذره بین درشت نما
magnification
بزرگ سازی درشت نمایی
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
power
درشت نمایی قدرت دوربین
runts
کبوتر خانگی درشت کوتوله
runt
کبوتر خانگی درشت کوتوله
tortrix
پروانه بید درشت اندام
tortricidae
پروانه بید درشت اندام
magnifcation
درشت سازی ستایش زیاد
powers
درشت نمایی قدرت دوربین
cheesecloth
پارچهی پنبهای درشت باف
stickup initial
حرف درشت اول پاراگراف
coarse aggregate
مصالح دانه بندی درشت
deep mouthed
دارای صدای درشت و کلفت
cottonade
پارچه نخی درشت باف
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
cheesecloth
پارچهی درشت باف که در آن پنیر میریختند
drop cap
حرف درشت اولین کلمه پاراگراف
madras
پیراهن درشت باف سفید نخی
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
resolutions
قدرت تفکیک اجزا یا درشت نمایی
tiger moth
پروانه درشت اندام ودراز بال
resolution
قدرت تفکیک اجزا یا درشت نمایی
engrosser
کسیکه اسنادرابخط درشت پاکنویس میکند
willet
مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
uncial letters
حروفی که در کتابهای خطی سدههای 8 میلادی بکارمیبردند....بحروف درشت
block letter
حروف درشت وسیاه نوعی حروف بدون زیر وزبر
screamer
اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
kerria
پارچه صوف درشت و راه راه
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
bushbaby
گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
bushbabies
گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
white heart cherry
گیلاس درشت گیلاس پیوندی
Gabbeh
گبه
[با قالیچه های درشت باف و زبر که ریشه عشایری داشته و منسوب به خراسان و جنوب ایران می باشند. طرح های آن ساده و از رنگ های روشن با گره های فارسی و ترکی می باشد.]
conglomerate
سنگ جوش دانه درشت جوش سنگ
conglomerates
سنگ جوش دانه درشت جوش سنگ
kersey
برگ درشت برگ راه راه
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com