English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
gift of the gab <idiom> درصحبت کردن ماهر بودن
Other Matches
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
expert ماهر
adroit <adj.> ماهر
he was neat ماهر
proficient ماهر
workmanly ماهر
skilful ماهر
light footed ماهر
deft ماهر
skillful Šetc ماهر
industrious <adj.> ماهر
assiduous <adj.> ماهر
industrious ماهر
workmanlike ماهر
hardworking <adj.> ماهر
studious <adj.> ماهر
knacky ماهر
handier ماهر
handiest ماهر
handy ماهر
light handed ماهر
skillful ماهر
diligent <adj.> ماهر
neat handed ماهر
dextrous ماهر
fine fingered ماهر
dexterous ماهر
skilled ماهر
experts ماهر
pert ماهر
adept ماهر
sedulous <adj.> ماهر
wieldy ماهر
jimmies ماهر دیلم
flunkies غیر ماهر
understanding مطلع ماهر
qualify ماهر شدن
flunky غیر ماهر
master ماهر شدن
flunkys غیر ماهر
craftsmen کارگر ماهر
jimmy ماهر دیلم
skilled worker کارگر ماهر
understandings مطلع ماهر
skilled ماهر و باتجربه
scientail ماهر علمی
shotmaker شوت زن ماهر
flunkey غیر ماهر
versant ماهر واستاد
flunkeys غیر ماهر
articulating ماهر در صحبت
articulates ماهر در صحبت
articulate ماهر در صحبت
skilled labour کارگر ماهر
mastered ماهر شدن
sharpshooter تیرانداز ماهر
craftsman کارگر ماهر
water dog شناگر ماهر
expert gunner توپچی ماهر
marksman تیرانداز ماهر
semi skilled نیمه ماهر
light foot ماهر تردست
journeyman کارگر ماهر
semiskilled نیمه ماهر
qualifies ماهر شدن
journeymen کارگر ماهر
natty پاکیزه ماهر
tactical ماهر ماهرانه
tactically ماهر ماهرانه
nattiest پاکیزه ماهر
masters ماهر شدن
greatest متعدد ماهر
great- متعدد ماهر
marksmen تیرانداز ماهر
nattier پاکیزه ماهر
slickest ماهر صاف
great متعدد ماهر
cunning ماهر زیرکی
slick ماهر صاف
navvy کارگر غیر ماهر
master ماهر شدن در چیزی
building craftsman کارگر ماهر ساختمانی
skillful weaver بافنده ماهر و خبره
unskilled worker کارگر غیر ماهر
ace خلبان ماهر و متهور
aces خلبان ماهر و متهور
figure skater اسکیت باز ماهر
semi skilled worker کارگر نیمه ماهر
reinsman سوار کار ماهر
mastered ماهر شدن در چیزی
shots تیراندازی تیرانداز ماهر
shot تیراندازی تیرانداز ماهر
snipers تیرانداز ماهر تفنگ
masters ماهر شدن در چیزی
qualified صلاحیت دار ماهر
sniper تیرانداز ماهر تفنگ
navvies کارگر غیر ماهر
marksman تیرانداز ماهر [ارتش و ورزش]
toxophilite تیرانداز ماهر با تیر و کمان
mudder اسب ماهر در مسیر خیس وگلی
unskilled labor نیروی کارغیر ماهر غیر متخصص
cradler بازیگر ماهر در حفظ گوی لاکراس
stickhandler شخص ماهر در استفاده ازچوب هاکی
digger پاسور ماهر درپاس نزدیک زمین
orion منظومه جبار یا النسق شکارچی ماهر
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
digger بازیگر ماهر و سمج درگرفتن گوی از گوشها
roughrider سوار کار ماهر اسبهای چموش و وحشی
demolition derby مسابقه رانندگان ماهر درزدن اتومبیلهای کهنه به یکدیگر
punters دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
punter دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
bunter توپزن ماهر در ضربه بدون تاب دادن چوب بیس بال
duress در CL نیزمانند حقوق ماهر عمل یاتاسیس حقوقی ناشی از اکراه باطل است
Grands Prix مسابقه حرکات وپرش اسب بین سوارکاران ماهر بصورت انفرادی یاگروهی
Grand Prix مسابقه حرکات وپرش اسب بین سوارکاران ماهر بصورت انفرادی یاگروهی
penalty kicker بازیگر ماهر که هنگام کم شدن تعداد افراد تیم نقش مهمی در دفاع دارد
wheel sucker دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to keep guard بودن احتیاط کردن
jollify کردن سرخوش بودن
to be on guard بودن احتیاط کردن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
benefit احسان کردن مفید بودن
perpetrating مرتکب کردن مقصر بودن
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
maintain حمایت کردن از مدعی بودن
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
benefiting احسان کردن مفید بودن
benefited احسان کردن مفید بودن
espy جاسوس بودن بازرسی کردن
espying جاسوس بودن بازرسی کردن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
minding موافبت کردن ملتفت بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
having مجبور بودن وادار کردن
have مجبور بودن وادار کردن
mind موافبت کردن ملتفت بودن
agree موافقت کردن موافق بودن
minds موافبت کردن ملتفت بودن
tallying تطبیق کردن مطابق بودن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
holds متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
maintained حمایت کردن از مدعی بودن
maintains حمایت کردن از مدعی بودن
espied جاسوس بودن بازرسی کردن
necessitates ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitated ایجاب کردن مستلزم بودن
adequateness طرفدار بودن وفا کردن
exceeded تجاوز کردن متجاوز بودن
adhered طرفدار بودن وفا کردن
correspound مناسب بودن مکاتبه کردن
necessitate ایجاب کردن مستلزم بودن
tally تطبیق کردن مطابق بودن
tallies تطبیق کردن مطابق بودن
adhere طرفدار بودن وفا کردن
tallied تطبیق کردن مطابق بودن
exceeds تجاوز کردن متجاوز بودن
espies جاسوس بودن بازرسی کردن
necessitating ایجاب کردن مستلزم بودن
adheres طرفدار بودن وفا کردن
look out نگهبانی کردن موافب بودن
behove فرض بودن اقتضاء کردن
behoove فرض بودن اقتضاء کردن
adhering طرفدار بودن وفا کردن
entails شامل بودن فراهم کردن
entailing شامل بودن فراهم کردن
entailed شامل بودن فراهم کردن
entail شامل بودن فراهم کردن
randan سرخوش بودن نشاط کردن
perpetrate مرتکب کردن مقصر بودن
exceed تجاوز کردن متجاوز بودن
perpetrated مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrates مرتکب کردن مقصر بودن
ambulate حرکت کردن درحرکت بودن
govern حاکم بودن فرمانداری کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com