Dictiornary-Farsi | درلفاف گذاشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (23 milliseconds)

English	Persian
envelop	درلفاف گذاشتن
enveloped	درلفاف گذاشتن
enveloping	درلفاف گذاشتن
envelops	درلفاف گذاشتن


Other Matches

lay off <idiom>	به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
run into <idiom>	اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
To leave behinde.	جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch	کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
go on <idiom>	گذاشتن
load	گذاشتن
inculcates	پا گذاشتن
inculcated	پا گذاشتن
inculcate	پا گذاشتن
to pickle a rod for	گذاشتن
misplace	جا گذاشتن
inculcating	پا گذاشتن
to trample on	گذاشتن
to run in	تو گذاشتن
place	گذاشتن
places	گذاشتن
placing	گذاشتن
mislaying	جا گذاشتن
mislay	جا گذاشتن
mislaid	جا گذاشتن
to take in	تو گذاشتن
letting	گذاشتن
lets	گذاشتن
let	گذاشتن
apostrophize	گذاشتن
loads	گذاشتن
To be gettingh on in years.	پا به سن گذاشتن
infiltrate	گذاشتن
teasing	سر به سر گذاشتن
question answer	در صف گذاشتن
infiltrated	گذاشتن
infiltrates	گذاشتن
getting on in years	پا به سن گذاشتن
ti turn in	تو گذاشتن
take in	تو گذاشتن
lays	گذاشتن
infiltrating	گذاشتن
to lay it on with a trowel	گذاشتن
run home	جا گذاشتن
puts	گذاشتن
putting	گذاشتن
lay	گذاشتن
leaving	گذاشتن
mislays	جا گذاشتن
put	گذاشتن
placements	گذاشتن
leave	گذاشتن
placement	گذاشتن
tipping	نوک گذاشتن
suspend	مسکوت گذاشتن
suspending	مسکوت گذاشتن
banks	در بانک گذاشتن
bank	در بانک گذاشتن
point	نوک گذاشتن
suspends	مسکوت گذاشتن
hang up	معوق گذاشتن
strand	تنها گذاشتن
mouths	در دهان گذاشتن
cramp	درقید گذاشتن
underpricing	کم قیمت گذاشتن
shutters	پرده گذاشتن
shutter	پرده گذاشتن
tip	نوک گذاشتن
mouth	در دهان گذاشتن
mouthed	در دهان گذاشتن
cramps	درقید گذاشتن
strands	تنها گذاشتن
parcels	دربسته گذاشتن
parcel	دربسته گذاشتن
installs	کار گذاشتن
installing	کار گذاشتن
install	کار گذاشتن
handle	دسته گذاشتن
mouthing	در دهان گذاشتن
handles	دسته گذاشتن
juxtapose	پیش هم گذاشتن
embarks	درکشتی گذاشتن
leather	چرم گذاشتن به
invest	سرمایه گذاشتن
invested	سرمایه گذاشتن
investing	سرمایه گذاشتن
invests	سرمایه گذاشتن
badger	:سربسر گذاشتن
badgered	:سربسر گذاشتن
embarking	درکشتی گذاشتن
embarked	درکشتی گذاشتن
juxtapose	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed	پیش هم گذاشتن
juxtaposed	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposes	پیش هم گذاشتن
juxtaposes	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing	پیش هم گذاشتن
juxtaposing	پهلوی هم گذاشتن
plight	گرو گذاشتن
cloister	درصومعه گذاشتن
embark	درکشتی گذاشتن
badgering	:سربسر گذاشتن
badgers	:سربسر گذاشتن
embed	کار گذاشتن
pull the wool over someone's eyes <idiom>	سربه سر گذاشتن
trace	اثر گذاشتن
traced	اثر گذاشتن
traces	اثر گذاشتن
look up to <idiom>	احترام گذاشتن به
let loose <idiom>	آزاد گذاشتن
mortgage	گرو گذاشتن
mortgages	گرو گذاشتن
mortgaging	گرو گذاشتن
cloisters	درصومعه گذاشتن
put in (time) <idiom>	وقت گذاشتن
embeds	کار گذاشتن
split hairs <idiom>	فرق گذاشتن
Welsh	کلاه گذاشتن
respect	احترام گذاشتن به
respects	احترام گذاشتن به
expose	بی پناه گذاشتن
set (someone) up <idiom>	یه جای گذاشتن
exposes	بی پناه گذاشتن
exposing	بی پناه گذاشتن
salve	ضماد گذاشتن
hang-up	معوق گذاشتن
put in pledge	گرو گذاشتن
incase etc	در جعبه گذاشتن
incase etc	در لفاف گذاشتن
inshrine	درمزار گذاشتن
instal	کار گذاشتن
to put a way	کنار گذاشتن
lacevi	یراق گذاشتن
lagvt	سرپوش گذاشتن
lay away	کنار گذاشتن
line out	با خط علامت گذاشتن
over run	زیر پا گذاشتن
impignorate	گرو گذاشتن
impignorate	رهن گذاشتن
grow a beard	ریش گذاشتن
hand down	به ارث گذاشتن
high tender	به مزایده گذاشتن
hold in respect	احترام گذاشتن به
hypothecate	گرو گذاشتن
hypothecate	به رهن گذاشتن
imbark	در کشتی گذاشتن
to put in pledge	گرو گذاشتن
impawn	گرو گذاشتن
to put by	کنار گذاشتن
overtop	عقب گذاشتن
oviposit	تخم گذاشتن
regulater	قاعده گذاشتن
set down	بزمین گذاشتن
to lay aside	کنار گذاشتن
to lay anegg	تخم گذاشتن
to keep in d.	امانت گذاشتن
to beat back	عقب گذاشتن
to call for tenders	بمناقصه گذاشتن
to put to contract	بمناقصه گذاشتن
to have the heels of any one	کسیرادردوعقب گذاشتن
to hang up	معوق گذاشتن
to lay it on with a trowel	کار گذاشتن
to leave a margin	حاشیه گذاشتن
pigged	بچه گذاشتن
pignus	گرو گذاشتن
to make a for	دردسترس گذاشتن
to leave off	کنار گذاشتن
put aside	کنار گذاشتن
to set by	کنار گذاشتن
put on rudder	سکان گذاشتن
put out to interest	به بهره گذاشتن
put up to auction	به مزایده گذاشتن
putting a condition	شرط گذاشتن
to grow in years	پابسن گذاشتن
hang-ups	معوق گذاشتن
trig	علامت گذاشتن
fix	کار گذاشتن
trepass	پافرا گذاشتن
fixes	کار گذاشتن
bench	نیمکت گذاشتن
benches	نیمکت گذاشتن
to take ship	درکشتی گذاشتن
salute	احترام گذاشتن
saluted	احترام گذاشتن
salutes	احترام گذاشتن
underact	از کار کم گذاشتن
undercharge	کم خرج گذاشتن در
To pull someones leg . To kid someone.	سر بسرکسی گذاشتن
To grow a mustache .	سبیل گذاشتن
To grow a beard .	ریش گذاشتن
To trample on justice . To be unfair.	پا روی حق گذاشتن
window dress	بنمایش گذاشتن
welch	کلاه گذاشتن
walk out on	قال گذاشتن
vowelize	واکه گذاشتن
to hand down	بارث گذاشتن
saluting	احترام گذاشتن
to take in a reef	بادبان را تو گذاشتن
dew ret	زیرشبنم گذاشتن
emplace	کار گذاشتن
to put up to a	بمزایده گذاشتن
enchase	در نگین گذاشتن
encradle	درگهواره گذاشتن