English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 86 (5 milliseconds)
English Persian
amidst درمیان
amid درمیان
midst درمیان
between درمیان
betwixt درمیان
in between درمیان
tween درمیان
twixt درمیان
Other Matches
alternates یک درمیان
alternated یک درمیان
alternate یک درمیان
altern یک درمیان
among درمیان درزمرهء
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
affiliating درمیان خودپذیرفتن
affiliates درمیان خودپذیرفتن
affiliated درمیان خودپذیرفتن
affiliate درمیان خودپذیرفتن
every other day یک روز درمیان
Among the people . درمیان مردم
amid ships درمیان کشتی
amidships درمیان کشتی
triple space دو خط درمیان کردن
Every three days . سه روز درمیان
interlucent درمیان درخشنده
d. about یک روز درمیان
every other d. یک روز درمیان
double space یک خط درمیان نوشتن
enclose درمیان گذاشتن
interjecting درمیان انداختن
interject درمیان انداختن
interjects درمیان انداختن
enclosing درمیان گذاشتن
encloses درمیان گذاشتن
interjected درمیان انداختن
to stand across the road درمیان جاده ایستادن
alternate یک درمیان امدن متناوب
alternated یک درمیان امدن متناوب
midship واقع درمیان کشتی
cross file یک درمیان در دو جهت قراردادن
medially چنانکه درمیان باشد
mediates درمیان واقع شدن
alternates یک درمیان امدن متناوب
mediated درمیان واقع شدن
across ازاین سو بان سو درمیان
adopt درمیان خود پذیرفتن
adopting درمیان خود پذیرفتن
adopts درمیان خود پذیرفتن
mediating درمیان واقع شدن
mediate درمیان واقع شدن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
interscholastic واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
storage interleaving درمیان انباره جای دادن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
in :درمیان گذاشتن جمع کردن
pierglass اینه قدی درمیان دوپنجره
in- :درمیان گذاشتن جمع کردن
epizootic منتشر شونده درمیان جانوران
epenthesis الحاق حرفی درمیان کلمه
mediated واقع درمیان غیر مستقیم
mediates واقع درمیان غیر مستقیم
mediating واقع درمیان غیر مستقیم
mediate واقع درمیان غیر مستقیم
break in درمیان صحبت کسی دویدن
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
ruderal روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to put in درمیان اوردن نقل قول کردن
to run the gauntlet درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
bass viol ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
intervale پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
triggerman ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
extensiontable میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
pyrenran وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
endobiotic زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intra پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
quadrages imal وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
canoness زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
to knit peace between nations ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
gofer کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
bran pie فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
water plate بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gophers کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com