English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English Persian
enclose درمیان گذاشتن
encloses درمیان گذاشتن
enclosing درمیان گذاشتن
Search result with all words
in :درمیان گذاشتن جمع کردن
in- :درمیان گذاشتن جمع کردن
Other Matches
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
midst درمیان
alternate یک درمیان
tween درمیان
betwixt درمیان
altern یک درمیان
between درمیان
twixt درمیان
alternated یک درمیان
alternates یک درمیان
amidst درمیان
amid درمیان
in between درمیان
affiliating درمیان خودپذیرفتن
among درمیان درزمرهء
Among the people . درمیان مردم
amid ships درمیان کشتی
amidships درمیان کشتی
Every three days . سه روز درمیان
affiliates درمیان خودپذیرفتن
interjecting درمیان انداختن
every other day یک روز درمیان
every other d. یک روز درمیان
interject درمیان انداختن
interjected درمیان انداختن
interjects درمیان انداختن
triple space دو خط درمیان کردن
double space یک خط درمیان نوشتن
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
affiliate درمیان خودپذیرفتن
affiliated درمیان خودپذیرفتن
d. about یک روز درمیان
interlucent درمیان درخشنده
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
to stand across the road درمیان جاده ایستادن
adopting درمیان خود پذیرفتن
across ازاین سو بان سو درمیان
medially چنانکه درمیان باشد
midship واقع درمیان کشتی
adopts درمیان خود پذیرفتن
mediate درمیان واقع شدن
mediated درمیان واقع شدن
mediates درمیان واقع شدن
mediating درمیان واقع شدن
alternate یک درمیان امدن متناوب
cross file یک درمیان در دو جهت قراردادن
alternates یک درمیان امدن متناوب
alternated یک درمیان امدن متناوب
adopt درمیان خود پذیرفتن
mediates واقع درمیان غیر مستقیم
storage interleaving درمیان انباره جای دادن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
epenthesis الحاق حرفی درمیان کلمه
interscholastic واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
pierglass اینه قدی درمیان دوپنجره
mediating واقع درمیان غیر مستقیم
mediated واقع درمیان غیر مستقیم
mediate واقع درمیان غیر مستقیم
epizootic منتشر شونده درمیان جانوران
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
ruderal روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to put in درمیان اوردن نقل قول کردن
to run the gauntlet درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
bass viol ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
triggerman ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
pyrenran وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
intervale پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
intra پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
extensiontable میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
endobiotic زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
to knit peace between nations ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
canoness زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
bran pie فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gophers کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gofer کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
infiltrated گذاشتن
run home جا گذاشتن
infiltrates گذاشتن
loads گذاشتن
take in تو گذاشتن
inculcated پا گذاشتن
infiltrate گذاشتن
load گذاشتن
ti turn in تو گذاشتن
lets گذاشتن
infiltrating گذاشتن
placement گذاشتن
apostrophize گذاشتن
lays گذاشتن
lay گذاشتن
question answer در صف گذاشتن
letting گذاشتن
let گذاشتن
placements گذاشتن
misplace جا گذاشتن
places گذاشتن
getting on in years پا به سن گذاشتن
put گذاشتن
to run in تو گذاشتن
mislaid جا گذاشتن
puts گذاشتن
putting گذاشتن
leave گذاشتن
leaving گذاشتن
to take in تو گذاشتن
mislay جا گذاشتن
mislaying جا گذاشتن
to trample on گذاشتن
mislays جا گذاشتن
to pickle a rod for گذاشتن
go on <idiom> گذاشتن
To be gettingh on in years. پا به سن گذاشتن
inculcate پا گذاشتن
placing گذاشتن
teasing سر به سر گذاشتن
inculcating پا گذاشتن
place گذاشتن
inculcates پا گذاشتن
to lay it on with a trowel گذاشتن
mortgages گرو گذاشتن
fix کار گذاشتن
traced اثر گذاشتن
traces اثر گذاشتن
mortgaging گرو گذاشتن
mortgage گرو گذاشتن
Welsh کلاه گذاشتن
trace اثر گذاشتن
cupel در بوته گذاشتن
respect احترام گذاشتن به
coop درقید گذاشتن
expose بی پناه گذاشتن
cleck تخم گذاشتن
respects احترام گذاشتن به
mouth در دهان گذاشتن
exposes بی پناه گذاشتن
exposing بی پناه گذاشتن
salve ضماد گذاشتن
bilk گذاشتن از پرداخت
begueath به ارث گذاشتن
cuple در بوته گذاشتن
point نوک گذاشتن
bank در بانک گذاشتن
salute احترام گذاشتن
benches نیمکت گذاشتن
bench نیمکت گذاشتن
fixes کار گذاشتن
handle دسته گذاشتن
handles دسته گذاشتن
cramp درقید گذاشتن
cramps درقید گذاشتن
mouthed در دهان گذاشتن
mouthing در دهان گذاشتن
mouths در دهان گذاشتن
strand تنها گذاشتن
strands تنها گذاشتن
hang up معوق گذاشتن
hang-up معوق گذاشتن
saluted احترام گذاشتن
salutes احترام گذاشتن
banks در بانک گذاشتن
suspend مسکوت گذاشتن
put on rudder سکان گذاشتن
suspending مسکوت گذاشتن
suspends مسکوت گذاشتن
install کار گذاشتن
installing کار گذاشتن
installs کار گذاشتن
parcel دربسته گذاشتن
parcels دربسته گذاشتن
tip نوک گذاشتن
tipping نوک گذاشتن
shutter پرده گذاشتن
shutters پرده گذاشتن
saluting احترام گذاشتن
hang-ups معوق گذاشتن
to put up forsale بمزایده گذاشتن
walk out on قال گذاشتن
welch کلاه گذاشتن
window dress بنمایش گذاشتن
To trample on justice . To be unfair. پا روی حق گذاشتن
To grow a beard . ریش گذاشتن
To grow a mustache . سبیل گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone. سر بسرکسی گذاشتن
To discriminate . To make a distinction . فرق گذاشتن
let loose <idiom> آزاد گذاشتن
look up to <idiom> احترام گذاشتن به
pull the wool over someone's eyes <idiom> سربه سر گذاشتن
put in (time) <idiom> وقت گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com