Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
piecer
درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
Other Matches
melodramatist
کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
wine cooper
کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
ringman
کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
crammer
کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
he has a rushing business
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
ravellings
نخهای ریش شده واویخته ازلبه پارچه
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
end strings
نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
cotton spinning
نخ ریسی
spinning
نخ ریسی
spinsterhood
نخ ریسی
disjointed
گسیخته
wheel
چرخ نخ ریسی
spindles
دوک نخ ریسی
spinning factory
کارخانه نخ ریسی
cotton factory
کارخانه نخ ریسی
cotton mill
کارخانه نخ ریسی
spinning wheels
دوک نخ ریسی
spindle
دوک نخ ریسی
spinning wheels
چرخ نخ ریسی
doubling
کلفت ریسی
spinning wheel
دوک نخ ریسی
spindle
دوک نخ ریسی
wheel
دوک نخ ریسی
spinning wheel
چرخ نخ ریسی
libertines
افسار گسیخته
libertine
افسار گسیخته
broken marriage
زناشویی گسیخته
rampant
<adj.>
افسار گسیخته
interruptedly
بطور گسیخته
inconsequent
بی ربط گسیخته
inconsecutive
بی ربط گسیخته
disruptive
درهم گسیخته
broken homes
خانواده گسیخته
broken home
خانواده گسیخته
unbridle
لجام گسیخته
ungovernable
لجام گسیخته
strippers
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
stripper
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
throstle
دستگاه پشم ریسی
cotton spinner
صاحب کارخانه نخ ریسی
unbridle
لجام گسیخته کردن
run riot
لجام گسیخته بودن
disjoin
وضع از هم گسیخته بی تکلیفی
runaway inflation
تورم افسار گسیخته
spinner
عنکبوتی که تار می تند کارگر یاماشین نخ ریسی
Zeal without knowledge is a runaway horse .
<proverb>
جانفشانى و تعصب جاهلانه ,همچون اسبى افسار گسیخته است .
he is on his legs
کارش دایراست
He is completely absorbed by his business.
کاملاجذب کارش است
He is attentive to his work .
متوجه کارش است
he prospered in his business
کارش بالا گرفت
eyestrings
ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد
He eventually landed in prison .
عاقبت کارش بزندان کشید
he drives a roaring trade
کارش خوب گرفته است
He is unpredicateble. He acts haphazardly.
کارش حساب وکتابی ندارد
Let the secretary get on with it .
بگذارید منشی کارش را بکند
get off one's butt
<idiom>
سرش شلوغه کارش شروع شده
fasts
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
he prospered in his business
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
I have no fault to find with his work .
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
staple
[الیاف کوتاه مانند پنبه و پشم که طی مراحل نخ ریسی تبدیل به نخ مناسب جهت تار و پود فرش می گردند.]
i overpaid him for his work
مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
boat trains
ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
He'll never get anywhere.
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
boat train
ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
to get in somebody's way
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
pawn broker
کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
paintress
زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
chimney sweep
کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
chimney sweeps
کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
dynamic
زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
dynamically
زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
quantum meruit
هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
bill poster
کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
the inquisition
دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
industrial union
اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
bill posters
کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
He'll never amount to anything.
<idiom>
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
[اصطلاح روزمره]
air man
کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
daemon
در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
allying
پیوستن
ally
پیوستن
link
به هم پیوستن
coalescence
پیوستن
affiliate
پیوستن
meets
پیوستن
affixing
پیوستن
affixes
پیوستن
link up
پیوستن
link-up
پیوستن
link-ups
پیوستن
adjoin
پیوستن
adjoined
پیوستن
adjoins
پیوستن
affix
پیوستن
affixed
پیوستن
annex
پیوستن
annexes
پیوستن
couples
پیوستن
to bring into contact
پیوستن
to go in with
پیوستن با
connect
پیوستن
conjoin
پیوستن
anastomois
به هم پیوستن
coupled
پیوستن
annexing
پیوستن
interlock
پیوستن
interlocked
پیوستن
to make contact
پیوستن
interlocking
پیوستن
interlocks
پیوستن
enlink
پیوستن
couple
پیوستن
connects
پیوستن
join
پیوستن
sorted
پیوستن
attach
پیوستن
cement
پیوستن
attaches
پیوستن
attaching
پیوستن
sort
پیوستن
join up
به هم پیوستن
joins
پیوستن
joined
پیوستن
sorts
پیوستن
cemented
پیوستن
cementing
پیوستن
cements
پیوستن
meet
پیوستن
First come first served.
هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
Bounty hunter
جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
knife boy
خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
filiate
اشناکردن پیوستن
incorporate
بهم پیوستن
incorporates
بهم پیوستن
interlocking
بهم پیوستن
glutinate
بهم پیوستن
reconstituting
بهم پیوستن
interlinks
بهم پیوستن
combining
باهم پیوستن
interlocked
بهم پیوستن
reconstitutes
بهم پیوستن
reconstituted
بهم پیوستن
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
reconstitute
بهم پیوستن
incorporating
بهم پیوستن
interlocks
بهم پیوستن
interconnects
بهم پیوستن
pans
بهم پیوستن
to put together
بهم پیوستن
anastomose
بهم پیوستن
anastomosis
بهم پیوستن
welded
بهم پیوستن
welds
بهم پیوستن
combine
باهم پیوستن
combines
باهم پیوستن
joint
بهم پیوستن
to piece together
بهم پیوستن
to grow together
باهم پیوستن
interconnecting
بهم پیوستن
knot
بهم پیوستن
interconnected
بهم پیوستن
interconnect
بهم پیوستن
adequateness
چسبیدن پیوستن
knots
بهم پیوستن
weld
بهم پیوستن
admix
بهم پیوستن
to grow into one
بهم پیوستن
concatenate
بهم پیوستن
interlock
بهم پیوستن
inone
بهم پیوستن
adhere
چسبیدن پیوستن
adhered
چسبیدن پیوستن
adheres
چسبیدن پیوستن
adhering
چسبیدن پیوستن
patches
بهم پیوستن
patch
بهم پیوستن
link
بهم پیوستن
rejoin
دوباره پیوستن به
inosculate
بهم پیوستن
rejoins
دوباره پیوستن به
rejoining
دوباره پیوستن به
knit
بهم پیوستن
knits
بهم پیوستن
cling
چسبیدن پیوستن
clings
چسبیدن پیوستن
interlink
بهم پیوستن
interlinked
بهم پیوستن
interlinking
بهم پیوستن
rejoined
دوباره پیوستن به
pan
بهم پیوستن
affiliates
پیوستن اشناکردن
affiliated
پیوستن اشناکردن
seams
بهم پیوستن
affiliating
پیوستن اشناکردن
seam
بهم پیوستن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com