Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English
Persian
faze
درهم ریختن پریشان کردن
fazed
درهم ریختن پریشان کردن
fazes
درهم ریختن پریشان کردن
fazing
درهم ریختن پریشان کردن
Other Matches
clutters
صداهای ناهنجار دراوردن درهم ریختن
cluttered
صداهای ناهنجار دراوردن درهم ریختن
pies
چیز اشفته ونامرتب درهم ریختن
pie
چیز اشفته ونامرتب درهم ریختن
clutter
صداهای ناهنجار دراوردن درهم ریختن
agitates
پریشان کردن
nonplus
پریشان کردن
ail
پریشان کردن
agitate
پریشان کردن
afflicts
پریشان کردن
confound
پریشان کردن
oppress
پریشان کردن
oppresses
پریشان کردن
afflict
پریشان کردن
afflicting
پریشان کردن
confounds
پریشان کردن
oppressing
پریشان کردن
dishevel
پریشان کردن
ails
پریشان کردن
ailed
پریشان کردن
mash
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashed
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashing
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
buffaloes
پریشان کردن ترساندن
buffalo
پریشان کردن ترساندن
stressing
سختی پریشان کردن
scatter
پریشان کردن افشاندن
stresses
سختی پریشان کردن
scatters
پریشان کردن افشاندن
stress
سختی پریشان کردن
discompose
مضطرب ساختن پریشان کردن
tousle
برهم زدن پریشان کردن
pleach
درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
intertwining
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwine
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwined
درهم بافتن درهم بافته شدن
cluttered
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutter
درهم ریختگی درهم وبرهمی
distracts
پریشان کردن دیوانه کردن
distract
پریشان کردن دیوانه کردن
mixes
درهم کردن
mix
درهم کردن
hash
درهم کردن
consolidation
درهم امیختن تحکیم کردن یکجا کردن یکپارچه
inweave
درهم متقاطع کردن
disorganize
درهم وبرهم کردن
muddled
درهم وبرهم کردن
disorganising
درهم وبرهم کردن
muddling
درهم وبرهم کردن
disorganises
درهم وبرهم کردن
muddles
درهم وبرهم کردن
disorganised
درهم وبرهم کردن
disorganizing
درهم وبرهم کردن
discombobulate
درهم و برهم کردن
tangle
درهم وبرهم کردن
muddle
درهم وبرهم کردن
to make hay of
درهم برهم کردن
disorganizes
درهم وبرهم کردن
tangles
درهم وبرهم کردن
intertwist
درهم کشبک کردن
To collude with someone . to be in league with someone.
با کسی روی هم ریختن (تبانی کردن ؟ساخت وپاخت کردن )
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
huddled
مخفی کردن درهم ریختگی
huddles
مخفی کردن درهم ریختگی
huddling
مخفی کردن درهم ریختگی
huddle
مخفی کردن درهم ریختگی
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
disgorges
خالی کردن ریختن
disgorge
خالی کردن ریختن
disgorged
خالی کردن ریختن
founds
تاسیس کردن ریختن
found
تاسیس کردن ریختن
vint
درست کردن یا ریختن
disgorging
خالی کردن ریختن
muss
درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
snafu
اشفته بودن درهم وبرهم کردن
tangle
درهم گیر انداختن گوریده کردن
splash
چلپ چلوپ کردن ریختن
barrels
درخمره ریختن دربشکه کردن
barrel
درخمره ریختن دربشکه کردن
splashes
چلپ چلوپ کردن ریختن
splashing
چلپ چلوپ کردن ریختن
grid
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grids
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
tin
درحلب یاقوطی ریختن حلب کردن
slumped
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
tins
درحلب یاقوطی ریختن حلب کردن
slump
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slumping
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slumps
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
ballast
سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن سنگین کردن
hotchpot
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
To put money into somethings.
درکاری پول ریختن (سرمایه گذاری کردن )
commit no nuisance
ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
depressed
پریشان
disheveled
پریشان
distressful
پریشان
heartsick
پریشان
dishevelled
پریشان
hag ridden
پریشان
ramblingly
پریشان
deuced
پریشان
disconsolate
پریشان
at fault
پریشان
fusion welding
اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
scatter brained
پریشان خیال
uneasy
پریشان خیال
uneasily
پریشان خیال
absent-minded
پریشان خیال
absent minded
پریشان خیال
put about
پریشان شدن
absent-mindedly
پریشان خیال
polyphrasia
پریشان گویی
unease
پریشان حالی
distraught
پریشان حواس
absent
پریشان خیال
abstracted
پریشان خیال
god-forsaken
پریشان حال
distractive
پریشان سازنده
to groan inwardly
پریشان بودن
elflock
زلف پریشان
divagation
پریشان گویی
disheveled hair
زلف پریشان
far away
پریشان خیال
tousy
پریشان مچاله
he is out of his senses
حواسش پریشان
preoccupiedly
با حواس پریشان
absentminded
پریشان خیال
disturbed children
کودکان پریشان
preoccupied
پریشان حواس
towhead
پریشان گیسو
polylogia
پریشان گویی
labyrinthine speech
پریشان گویی
faraway
پرت پریشان
nitwits
ادم پریشان حواس
featherhead
شخص پریشان حواس
nitwit
ادم پریشان حواس
abstraction
پریشان حواسی اختلاس
scatterbrains
ادم پریشان فکر
abstractions
پریشان حواسی اختلاس
scatterbrain
ادم پریشان فکر
desolately
بطور ویران یا پریشان
to space out
پریشان خیال شدن
dismal
پریشان کننده ملالت انگیز
divagate
پرت شدن پریشان گفتن
I was devastated.
<idiom>
من را واقعا پریشان کرد.
[اصطلاح روزمره]
featherbrain
ادم حواس پرت پریشان خیال
tear down
پاره پاره ومتلاشی کردن درهم دریدن
They were devastated by the news.
این خبر آنها را بسیار پریشان کرد.
concrete
بتن ریختن با بتن اندود کردن
To crack jockes . to indulge in witticism .
مزه ریختن ( مزه پرانی کردن )
unsettled
درهم
drachm
درهم
drachmae
درهم
garbled
درهم
entangled
درهم
hash
درهم
shaggy
درهم
the name of the unit of silver
درهم
mixed
درهم
graded sand
شن درهم
drachmas
درهم
uptight
درهم
currency of early islam
درهم
drachma
درهم
puchery
درهم کشیدن
in a bad order
درهم برهم
vanquish
درهم شکستن
vanquished
درهم شکستن
interlocked
درهم بافتن
overwhelm
درهم شکستن
smashers
درهم شکننده
crashed
درهم شکستن
scrunching
درهم شکستن
pleach
درهم بافتن
disruptive
درهم گسیخته
pial
درهم وبرهم
hugger mugger
درهم وبرهمی
scramble
درهم امیختن
overwhelms
درهم شکستن
smasher
درهم شکننده
immingle
درهم امیختن
disrupt
درهم گسیختن
crashing
درهم شکستن
crashes
درهم شکستن
scrambled
درهم امیختن
hurry scurry
درهم وبرهم
scrunched
درهم شکستن
in a tangle
درهم وبرهم
overwhelmed
درهم شکستن
scrunches
درهم شکستن
crash
درهم شکستن
mix-ups
درهم وبرهمی
interlocking
درهم بافتن
shagged
درهم وبرهم
intertwined
درهم پیچیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com