English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
it sounds false دروغ بنظر میرسد
Other Matches
he looks brave او شجاع بنظر میرسد
it seems to me he is lying بنظرم میرسد دروغ میگوید
this story is improbable این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
fib دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibbed دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibbing دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibs دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
rouser دروغ شاخدار دروغ خیلی بزرگ
perjury قسم دروغ گواهی دروغ
me seems بنظرم میرسد
it seem to me بنظرم میرسد
he is a stranger to me بنظرم میرسد
it occurs to me that بنظرم میرسد که
He sounds angry. او عصبانی به نظر میرسد.
meseems چنین بنظرم میرسد
we learnt from london that از لندن خبر میرسد
methinks بنظرم چنین میرسد
pondweed بکجور جلبک که در استخرهابهم میرسد
tidewater اب جزر ومد که بخشکی میرسد
in my opinion بنظر من
clapboard قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد
spalls تیکه سنگ که بمصرف پرکردن میرسد
clapboards قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد
piece goods کالاهایی که بصورت دانهای بفروش میرسد
purported بنظر امدن
seems بنظر امدن
seem بنظر امدن
seemed بنظر امدن
beseem بنظر امدن
looking بنظر اینده
purport بنظر امدن
purports بنظر امدن
purporting بنظر امدن
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
pip squeak نارنجکی که صدای ان مانندPIP-SQUEAK بگوش میرسد
face value <idiom> بنظر با ارزش رسیدن
So it appears ( looks , seems ) that … اینطور بنظر می آید که ...
beseem مناسب بنظر امدن
look black متغیر بنظر امدن
blur نامشخص بنظر امدن
blurs نامشخص بنظر امدن
hulks بزرگ بنظر رسیدن
on end <idiom> بنظر به پایان رسیده
blurring نامشخص بنظر امدن
hulk بزرگ بنظر رسیدن
blurred نامشخص بنظر امدن
limbers ناودانهای طرفین ته کشتی که از انجا اب به منبع تلمبه میرسد
to lool black خشمگین یا متغیر بنظر امدن
She has a foreign appearance. ظاهرش خارجی بنظر می آید
Playing football is not my idea of fun . فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
To bring something to someones notice ( attention ) . چیزی را بنظر کسی رساندن
the price was not reasonable بهای ان معقول بنظر نمیرسید
load line خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شداب تا انجا میرسد
liquid crystal display colour pigmented صفحه نمایش با محلولهای کریستالی مایعی که رنگی به نظر میرسد
The two parties seem irreoncilable. طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
He seems to have a vulgar tongue. آدم دهن دریده ای بنظر می آید
may it please your excellency اگر بنظر جنابعالی خوش ایندباشد
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss . رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
have the last laugh <idiom> باعث احمق بنظر رسیدن شخص
fish meal ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
cumulo nimbus ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
fish story ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
He is a capable man . he is a man of ability . بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل [ناقابل] است
He seems to have a lot of confidence. خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
turn the tide <idiom> چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
you do not seem well گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
objectify بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
long shot <idiom> شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
zero lash شرایطی در مکانیزم کنترل سوپاپهای موتور پیستونی که در ان با استفاده از ثابت هیدرولیکی مقدار لقی به صفر میرسد
to sugar the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
dark bulb نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
loss leader بفروش میرسد کالایی که به منظور جلب توجه مشتری زیر قیمت تمام شده بفروش می رسد
department stores فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
department store فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
methought چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
falsehoods دروغ
fibster دروغ گو
false accusation دروغ
perjurious دروغ
equivocation دروغ
falsehood دروغ
calumnies دروغ
untrue دروغ
fibbing دروغ
fibbed دروغ
fib دروغ
calumny دروغ
fables دروغ
fable دروغ
false دروغ
lies دروغ
lied دروغ
fibs دروغ
falsity دروغ
lie دروغ
to invent stories دروغ ساختن
to spin yarns دروغ ساختن
to lie in one's throat دروغ شاخدارگفتن
to give the lie to دروغ در اوردن
they suspect him of lying دروغ باومیبرند
to forge a lie دروغ بافتن
pseudologia fantastica دروغ پردازی
thumper دروغ شاخدار
to tell a lie دروغ گفتن
lie detector دروغ سنج
lay to دروغ گفتن
A transparent (blatant)lie. دروغ شاخدار
disinformation دروغ پراکنی
fairy tale دروغ شگفتانگیز
fairy tales دروغ شاخدار
white lie دروغ سفید
white lies دروغ مصلحتآمیز
white lies دروغ سفید
pseudology دروغ گویی
fairy tales دروغ شگفتانگیز
ruise اخبار دروغ
fairy tale دروغ شاخدار
A pack of lies . یک مشت دروغ
swearword قسم دروغ
taradiddle دروغ کوچک
pathometer دروغ سنج
tarradiddle دروغ کوچک
jactitation دعوی دروغ
jactation دعوی دروغ
belying دروغ گفتن
bunging ساقی دروغ
bungs ساقی دروغ
prevaricated دروغ گفتن
prevaricate دروغ گفتن
equivocating دروغ گفتن
equivocates دروغ گفتن
equivocated دروغ گفتن
equivocate دروغ گفتن
leasing دروغ گویی
bung ساقی دروغ
weasels دروغ گفتن
prevaricates دروغ گفتن
belies دروغ گفتن
belied دروغ گفتن
falsely بطور دروغ
falsehood سخن دروغ
falsehoods سخن دروغ
whiff دروغ گفتن
belie دروغ گفتن
weasel دروغ گفتن
prevaricating دروغ گفتن
false oath سوگند دروغ
gab دروغ گفتن
false oath قسم دروغ
it proved false دروغ درامد
lied :دروغ گفتن
lies :دروغ گفتن
in reproof of lying درنکوهش دروغ
lie دروغ گفتن
jack o' lantern دروغ نور
it proved false دروغ بود
fictitiousness بخودبستگی دروغ
bunged ساقی دروغ
falseness دروغ بودن
fictions وهم دروغ
fiction وهم دروغ
perjure قسم دروغ خوردن
perjures گواهی دروغ دادن
perjures سوگند دروغ خوردن
white lie دروغ مصلحت آمیز
perjure شهادت دروغ دادن
perjure گواهی دروغ دادن
perjure سوگند دروغ خوردن
plumper دروغ صرف سقوط
A white lie . دروغ مصلحت آمیز
to persuade oneself به خود دروغ گفتن
forswears سوگند دروغ خوردن
forswearing سوگند دروغ خوردن
white lie <idiom> دروغ مصلحت آمیز
forswear سوگند دروغ خوردن
bouncers دروغ بزرگ وفاحش
bouncer دروغ بزرگ وفاحش
travellers tell fine tales جهاندیده بسیارگوید دروغ
lie detector دستگاه کشف دروغ
fabulously بشکل افسانه یا دروغ
falsism سخن دروغ و بی مزه
false witness گواهی یاشهادت دروغ
he lied to me بمن دروغ گفت
to swore falsely سوگند دروغ خوردن
manswear سوگند دروغ خوردن
he scorns to lie از دروغ گفتن عاردارد
he tipped me the traveller دروغ بمن گفت
perjuring شهادت دروغ دادن
perjuring قسم دروغ خوردن
to forswear oneself سوگند دروغ خوردن
perjures شهادت دروغ دادن
to lie like a gasmeter دروغ بزرگ گفتن
perjuring سوگند دروغ خوردن
whiff دروغ در چیزی گفتن
perjures قسم دروغ خوردن
perjuring گواهی دروغ دادن
disbelieves اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com