Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
internalization
درونی یا باطنی کردن
Other Matches
internal furnace
کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
internalises
باطنی ساختن داخلی کردن
internalising
باطنی ساختن داخلی کردن
internalizes
باطنی ساختن داخلی کردن
internalised
باطنی ساختن داخلی کردن
internalizing
باطنی ساختن داخلی کردن
internalize
باطنی ساختن داخلی کردن
internalized
باطنی ساختن داخلی کردن
dynamically
نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamic
نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
internalizes
درونی کردن
internalising
درونی کردن
internalize
درونی کردن
internalizing
درونی کردن
internalises
درونی کردن
internalised
درونی کردن
internalized
درونی کردن
internal sort
مرتب کردن درونی
to protect home industry
صنایع درونی را حفظ وتشویق کردن
locks
همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
lock
همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
interiors
باطنی
internal
باطنی
intrinsic
باطنی
ben
باطنی
inmost
باطنی
pectorals
باطنی
pectoral
باطنی
interior
باطنی
internal conversion
تبدیل باطنی
inward
داخلی باطنی
psychological make up
تصور باطنی
inward light
نور باطنی
inner
روحی باطنی
propensity
میل باطنی رغبت
article of faith
اعتقاد و عقیده باطنی
propensities
میل باطنی رغبت
subjectively
بطور ذهنی یا باطنی
internal
باطنی ناشی ازدرون
idealogy
مبحث افکار وارزوهای باطنی
ideologies
مبحث افکار وارزوهای باطنی
ideology
مبحث افکار وارزوهای باطنی
ambivert
شخصی که نه زیاد بعالم باطنی توجه دارد نه بعالم خارجی
civil
درونی
insides
درونی
inner
درونی
subjective
درونی
interiors
درونی
inside
درونی
interior
درونی
endogenous
درونی
in-
درونی
in-
:درونی
intrinsic
درونی
in
درونی
inward
درونی
infelt
درونی
internal
درونی
in
:درونی
tumble home
خم درونی
inmost
درونی
intestines
درونی
indoor
درونی
intestine
درونی
innermost
درونی
ductless gland
غده درونی
internal secretion
ترشح درونی
internal pressure
فشار درونی
intercorrelation
وابستگی درونی
endoderm
پرده درونی
endogenous event
رویداد درونی
archivolt
قوس درونی
endophasia
تکلم درونی
inner loop
حلقه درونی
interflow
جریان اب درونی
inmost thoughts
اندیشههای درونی
logarithmic viscosity number
گرانروی درونی
internal energy
انرژی درونی
aula
حیاط درونی
inherent viscosity
گرانروی درونی
ingrowth
رویش درونی
internal command
فرمان درونی
internal font
فونت درونی
internal temperature
دمای درونی
pectorals
صدری درونی
interpolations
براورد درونی
pectoral
صدری درونی
interpolation
براورد درونی
endocardium
پرده درونی دل
internal force
نیروی درونی
innate
درونی چسبنده
internal inhibition
بازداری درونی
internal friction
اصطکاک درونی
internal reflection
انعکاس درونی
inflow
ریزش درونی
intrinsic motivation
انگیزش درونی
dynamic
نیروی درونی
intrinsic approach
رهیافت درونی
internal vibrator
لرزاننده درونی
indravgnt
جریان درونی
interiority
درونی بودن
intrados springing line
پاطاق درونی
enteroceptor
گیرنده درونی
interior affairs
کارهای درونی
interoceptor
گیرنده درونی
esoteric
رمزی درونی
intrados
قوس درونی
loggia
ایوان درونی
internalization
درونی ساختن
entophyte
انگل درونی
interior
درونی درون
the inner layer
چینه درونی
the inner layer
لایه درونی
indoor
درونی داخلی
interiors
درونی درون
internal phase
فاز درونی
cooptation
انتخاب درونی
internal friction
سایش درونی
bal badak
تیغ درونی پا
inner shell electron
الکترون درونی
in-fighting
کشمکش درونی
subjectivity
درونی بودن
spring of intrados
پاطاق درونی
inner speech
گفتار درونی
springing of soffit
پاطاق درونی
pore pressure
فشار درونی
dynamically
نیروی درونی
internality
درونی بودن
internal consistency
هماهنگی درونی
internal conversion
تبدیل درونی
internal work
کار درونی
enostosis
اماس درونی استخوان
internal torque
گشتاور نیروی درونی
internal hard disk
دیسک سخت درونی
inner work function
انرژی خروج درونی
endosporium
غشاء درونی تخم
inside berm
سکوی شیببر درونی
endocrane
سطح درونی جمجمه
autotelic
دارای قصد درونی
internist
متخصص داروهای درونی
endometritis
اماس درونی زهدان
endometrium
پرده درونی زهدان
endospore
غشاء درونی تخم
internal resisting moment
لنگر مقاوم درونی
endocarp
حلقه درونی میوه
internal evidence
مدارک یاگواه درونی
mesophyll
بافت درونی برگ
dynamic pressure
فشار محرکه درونی
psychogenesis
پیدایش نیروی درونی
inherent
[in]
<adj.>
درونی
[ماندگار]
[ذاتی]
Internal energy
انرژی درونی
[فیزیک]
inwarness
بطون درونی بودن
sacrp
دیوار درونی خندق
endocarditis
اماس غشاء درونی دل
thermionic arc
قوس گرمیونایی درونی
endo arterities
اماس درونی شریان
scarp
دیوار درونی خندق
internal consistency coefficient
ضریب همسانی درونی
midland
بین الارضین درونی
internal friction
مالش درونی سایش داخلی
inside
نزدیک به مرکز بخش درونی
interoceptive
وابسته به انگیزش وتحریک درونی
internal modem
تلفیق و تفکیک کننده درونی
insides
نزدیک به مرکز بخش درونی
endosarc
قسمت درونی سفیده سلول
internal ophthalmia
اماس درونی تخم چشم
extruded corner
[پیش آمدگی گوشه درونی]
escarp
سرازیری درونی خندق یاخاکریز
endocardial
وابسته به پرده درونی دلhypoblast
endoskeleton
استخوان بندی درونی حیوان
field glass
عدسی درونی دوربین یاذره بین
auscultator
گوش کننده صداهای درونی بدن
integrated
مودمی که بخش درونی سیستم باشد
entoptics
شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
intramural
واقع در این سوی دیوارها درونی
gutter
فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
smoke consumer
اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
intima
درونی ترین غشاء پوششی رگها و سایررباطهای بدن
gutters
فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
proprioceptive
تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge.
روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
psychogenesis
ایجاددر اثر فعل وانفعالات درونی منشافعالیت ذهنی روان زایش
epicanthus
لایه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند
Marxist
طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
Marxists
طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
metallography
شرح فلزات بررسی در ساختمان درونی فلزات
cpu
ساعت درونی پردازنده که سیگنال با قاعده را ایجاد میکند که برای کنترل عملیات و ارسال داده در پردازنده است
incretion
ترشح درونی یا داخلی تراوش داخلی
internal shield
زره درونی زره داخلی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com