English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
entoptic درون چشمی
Other Matches
intercoastal رفت و امد داخل مملکتی درون ساحلی درون مرزی
in line processing پردازش درون برنامهای پردازش درون خطی
competitions هم چشمی
eyeing چشمی
competition هم چشمی
eyes چشمی
eying چشمی
ophtalmic چشمی
rivalled هم چشمی
eye چشمی
rivalship هم چشمی
rivaling هم چشمی
rivalling هم چشمی
rivals هم چشمی
rivaled هم چشمی
rival هم چشمی
eyepieces چشمی
eyepiece چشمی
uniocular یک چشمی
ocular چشمی
becket چشمی
emulation هم چشمی
monocular یک چشمی
penuriousness تنگ چشمی
emolously از روی هم چشمی
bollard eye چشمی موت
eye چشمی طناب
rival هم چشمی کننده
emulated هم چشمی کردن با
emulate هم چشمی کردن با
metascope دوربین تک چشمی
rivaling هم چشمی کننده
eyes چشمی طناب
rivaled هم چشمی کننده
binocular deprivation محرومیت دو چشمی
monocular deprivation محرومیت یک چشمی
monocular vision بینایی یک چشمی
eyeing چشمی طناب
bridles بند چشمی
bridle بند چشمی
emulative هم چشمی کننده
emulous هم چشمی کننده
emulously ازروی هم چشمی
monocles عینک یک چشمی
vie هم چشمی کردن
bridling بند چشمی
vies هم چشمی کردن
eying چشمی طناب
ocular lens عدسی چشمی
emulating هم چشمی کردن با
vied هم چشمی کردن
emulates هم چشمی کردن با
bridled بند چشمی
rivalled هم چشمی کننده
monocle عینک یک چشمی
eyes of the ship چشمی ناو
thimble چشمی فلزی
all eyes چهار چشمی
bullrings چشمی سینه
bullring چشمی سینه
half-glasses عینک یک چشمی
eye splice پیوند چشمی
flemish eye چشمی بافته
thimble eye چشمی فلزی
thimbles چشمی فلزی
thoroughfoot اتصال چشمی
three eyed union plate صفحه سه چشمی
sight check مقابله چشمی
vier هم چشمی کننده
hawse pipe چشمی لنگر
eyepiece عدسی چشمی
eyepieces عدسی چشمی
optic چشمی بصری
rivals هم چشمی کننده
soft eye چشمی ساده
rivalling هم چشمی کننده
chock چشمی فلزی روی پل
bull nose چشمی سینه ناو
british antilewisite نوعی پماد چشمی
swivel چشمی خود گرد
binocular fusion در هم امیزی دید دو چشمی
loup ذره بین چشمی
keep up with the Joneses <idiom> چشم وهم چشمی
runners طناب چشمی دار
foul house چشمی گرفته لنگر
swivels چشمی خود گرد
runner طناب چشمی دار
binocular disparity ناهمخوانی دید دو چشمی
eyes in the back of one's head <idiom> چهار چشمی پاییدن
union plate صفحه چند چشمی
competition هم چشمی سبقت جویی
competitions هم چشمی سبقت جویی
ophthalmic چشمی وابسته به چشم
reduced eye چشمی باریک شده
running bow line چشمی زدن به طناب
peeping نگاه زیر چشمی
peeped نگاه زیر چشمی
outrival در هم چشمی پیش افتادن از
eyebolt پیچ چشمی دار
parsimoniously بزفتی باتنگ چشمی
peep نگاه زیر چشمی
suborbital زیر کاسه چشمی
swivelled چشمی خود گرد
eye bolt مهره چشمی دار
peeps نگاه زیر چشمی
eyeplate صفحه چشمی دار
roller clock چشمی بسته قرقره دار
dip the eye وصل کردن چشمی طنابهابهم
optical نشانه روی بصری چشمی
slink نظر چشمی نگاه دزدکی
slinking نظر چشمی نگاه دزدکی
slinks نظر چشمی نگاه دزدکی
external rectus عضله مستقیم برون چشمی
wall eye چشمی که سفیدی ان زیادوعنبیه ان کمرنگ باشد
borescope ابزار چشمی برای بازرسی قطعات
To try to keep up with the joneses. چشم وهم چشمی کردن ( رقابت )
To be all eyes. To watch like a hawk. چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
stadia points تارهای فاصله سنج دردوربینهای چشمی و نقشه برداری
pelorus دستگاه سمت یاب چشمی نسبت به اجرام سماوی
eyestrings ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد
interiors درون
ben درون
inward درون
abintra از درون
interior درون
inside درون
internally از درون
endocarp درون بر
reentrant درون رو
endogenous درون زا
inhaul line درون کش
in the recesses of the heart در درون دل
core درون
cores درون
inbound به درون
inly از درون
interiorly از درون
insides درون
inner directed درون وابسته
immigration درون کوچی
entoderm درون پوست
endozoic درون جانوری
endoplasm درون مایه
endopsychic درون روانی
subversion درون واژگونی
endoscope درون بین
endosmose درون راند
entotic درون گوشی
endothelium درون پوش
introspective درون نگرانه
intravenous درون وریدی
intravenously درون وریدی
innate درون زاد
introspection درون گرایی
introspection درون نگری
inborn درون زاد
idiotropic درون نگر
interiors درونی درون
influent درون ریز
ingression درون روی
interior درونی درون
inlier درون هشته
introspective درون نگر
talents درون داشت
endophagous درون خوار
endobiotic درون بافتی
intramolecular درون ذرهای
intrapersonal درون فردی
intraindividual درون فردی
intrafusal درون دوکی
intradermic درون پوستی
intradermal درون پوستی
intracranial درون جمجمهای
inpouring بسوی درون
inrush درون یورش
intracellular درون یاختهای
ingrowing درون رویان
insalivate درون یورش
autochthonous درون خیز
endocardium درون شامه دل
endocrinology درون ریزشناسی
endomorph درون دگرگون
endolymph درون- لنف
endogeny درون زایی
endogenous variable متغیر درون زا
endogenous درون زاد
endogen درون زایی
endogamy درون همسری
endogamous درون همسری
endoderm درون پوست
throughout از درون وبیرون
intramolecular درون مولکولی
interstitial درون شبکهای
talent درون داشت
online درون خطی
feeds درون گذاشت
introjection درون فکنی
introflexion سوی درون
feed درون گذاشت
entranced درون رفت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com