Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
To put money into somethings.
درکاری پول ریختن (سرمایه گذاری کردن )
Other Matches
residential investments
سرمایه گذاری مسکن سرمایه گذاری به شکل خانههای مسکونی
acceleration principle
یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
desired investment
سرمایه گذاری مطلوب سرمایه گذاری مورد نظر
overcapitalization
سرمایه گذاری بیش ازحد سرمایه گذاری افراطی
cooperative scorer
بهره گیرنده از روش سرمایه گذاری مشترک استفاده کننده از سرمایه گذاری مشترک
unintended investment
سرمایه گذاری برنامه ریزی نشده سرمایه گذاری پیش بینی نشده
supply price of capital
قیمت عرضه سرمایه اصطلاح کینز در رابطه باهزینه سرمایه گذاری
invest
سرمایه گذاری کردن
funded
سرمایه گذاری کردن
invested
سرمایه گذاری کردن
fund
سرمایه گذاری کردن
invests
سرمایه گذاری کردن
deposit
سرمایه گذاری کردن
deposits
سرمایه گذاری کردن
investing
سرمایه گذاری کردن
recapitalize
سرمایه گذاری مجدد کردن
overcapitalize
بیش از حد سرمایه گذاری کردن
liquidity trap
سرمایه گذاری بسیار کم بوده و سرمایه گذاران ترجیح میدهند که دارائیهای خود رابه شکل پول نقد نگاه دارند
disinvestment
سرمایه گذاری منفی سرمایه برداری
pool
ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن
pooled
ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن
pools
ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن
multiplier principle
اصل ضریب افزایش سرمایه نسبت بین افزایش سرمایه گذاری و بالا رفتن درامد
enterprise
سرمایه گذاری
investing
سرمایه گذاری
capitalization
سرمایه گذاری
invested
سرمایه گذاری
investments
سرمایه گذاری
investment
سرمایه گذاری
invest
سرمایه گذاری
enterprises
سرمایه گذاری
finance
سرمایه گذاری
financed
سرمایه گذاری
finances
سرمایه گذاری
financing
سرمایه گذاری
invests
سرمایه گذاری
financial investment
سرمایه گذاری مالی
fixed investment
سرمایه گذاری ثابت
investment plan
برنامه سرمایه گذاری
propensity to invest
گرایش به سرمایه گذاری
share holding
سرمایه گذاری در سهام
social investment
سرمایه گذاری اجتماعی
joint adventure
سرمایه گذاری مشترک
capital output ratio
ضریب سرمایه گذاری
capital outlay
ارزش سرمایه گذاری
capital investment
سرمایه گذاری ثابت
foreign investment
سرمایه گذاری خارجی
investment mulliplier
ضریب سرمایه گذاری
investment institutions
موسسات سرمایه گذاری
investment banks
بانکهای سرمایه گذاری
rate of investment
نرخ سرمایه گذاری
industrial investment
سرمایه گذاری صنعتی
investment cost
هزینه سرمایه گذاری
induced investment
سرمایه گذاری القائی
reinvestment
سرمایه گذاری مجدد
investment function
تابع سرمایه گذاری
replacement investment
سرمایه گذاری جانشینی
gross investment
سرمایه گذاری ناخالص
investment opportunities
امکانات سرمایه گذاری
opportunity to invest
فرصت سرمایه گذاری
malinvestment
سرمایه گذاری نامناسب
primary investment
سرمایه گذاری اولیه
net investment
سرمایه گذاری خالص
yield of invested capital
بازده سرمایه گذاری
joint venture
سرمایه گذاری مشترک
real investment
سرمایه گذاری واقعی
actual investment
سرمایه گذاری واقعی
over investment
سرمایه گذاری بیش از حد
autonomous investment
سرمایه گذاری مستقل
overinvestment
سرمایه گذاری بیش از حد
national investment
سرمایه گذاری ملی
capital program
برنامه سرمایه گذاری برنامه تولید سرمایه
intended investment
سرمایه گذاری مورد انتظار
useful life of an investment
عمر مفیع یک سرمایه گذاری
margin efficiency of investment
بازده نهایی سرمایه گذاری
marginal efficiency of investment
کارائی نهائی سرمایه گذاری
deeping of capital
پایه گذاری اساسی سرمایه
holding company
شرکت در سرمایه گذاری درسهام
marginal propensity to invest
میل نهائی به سرمایه گذاری
marginal return of investment
بازدهی نهائی سرمایه گذاری
investment in human capital
سرمایه گذاری در نیروی انسانی
international investment
سرمایه گذاری بین المللی
investment
مبلغ سرمایه گذاری شده
investiture
سرمایه گذاری دادن امتیاز
net fixed investment
سرمایه گذاری ثابت خالص
investitures
سرمایه گذاری دادن امتیاز
holding company
شرکت سرمایه گذاری درسهام
investment multiplier
ضریب فزاینده سرمایه گذاری
investments
مبلغ سرمایه گذاری شده
net foreign investment
خالص سرمایه گذاری خارجی
planned investment
سرمایه گذاری برنامه ریزی شده
outlay
مبلغ سرمایه گذاری شده خرج
marginal efficiency of investment schedu
نمودار کارائی نهائی سرمایه گذاری
capitalized value
درامد حاصله از سرمایه گذاری در یک سال
don't put all your eggs in one basket
<idiom>
[تمام منابعت رو یک جا سرمایه گذاری نکن]
investment
مواد قالب گیری بسته سرمایه گذاری
investments
مواد قالب گیری بسته سرمایه گذاری
induced investment
سرمایه گذاری که پاسخگوی تغییرات و تحولات درامد ملی باشد
plow back
عایدات حاصله از کسب وکاررا برای سرمایه گذاری مجددکنار گذاردن
crowding out effect
نرخ بهره را بالامیبرد و سبب کاهش هزینههای سرمایه گذاری خصوصی در اقتصاد میشود
over capitalised
براورد اضافی سرمایه سرمایه شرکتی را بیش ازاندازه اعلام کردن
acceleration principle
براساس این اصل سرمایه گذاری متناسب است با تغییرات تولید که بارابطه زیر بیان می گردد : Y * A = I
capitalization
تبدیل به سرمایه کردن تجمع سرمایه
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
joint venture
سرمایه گذاری مشترک تجارت مشترک
fuze
ماسوره گذاری کردن چاشنی مواد منفجره چاشنی چاشنی گذاری کردن
on the house
<idiom>
مجاز درکاری
capital stock
سهام سرمایه سهامی که به عنوان سرمایه به شرکت اورده میشود
to be to blame for something
مقصر درکاری بودن
in the swim
<idiom>
درکاری فعالیت داشتن
to make a hand of anything
درکاری کامیاب شدن
to p with a task
درکاری پشت کارداشتن
capital consumption allowance
کسر مصرف سرمایه مترادف با استهلاک سرمایه
to come to the fore
قسمت مهم درکاری داشتن
turn the trick
<idiom>
درکاری که میخواست موفق شدن
fillbelly
کسیکه درکاری حریص باشد
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
sink or swim
<idiom>
افت وخیز درکاری داشتن
duumvirate
اشتراک دو نفرهم رتبه درکاری
To put obstacles in the way.
سنگ انداختن درکاری (اشکال تراشیدن )
let it rip
<idiom>
انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
gallio
ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
To collude with someone . to be in league with someone.
با کسی روی هم ریختن (تبانی کردن ؟ساخت وپاخت کردن )
financier
سرمایه دار سرمایه گذار
financiers
سرمایه دار سرمایه گذار
capital gain
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
capitalism
کاپیتالیزم سیستم سرمایه داری سیستم سرمایه گرایی سرمایه داری
found
تاسیس کردن ریختن
disgorged
خالی کردن ریختن
disgorge
خالی کردن ریختن
vint
درست کردن یا ریختن
disgorges
خالی کردن ریختن
founds
تاسیس کردن ریختن
disgorging
خالی کردن ریختن
splashes
چلپ چلوپ کردن ریختن
fazed
درهم ریختن پریشان کردن
splash
چلپ چلوپ کردن ریختن
faze
درهم ریختن پریشان کردن
barrels
درخمره ریختن دربشکه کردن
fazes
درهم ریختن پریشان کردن
splashing
چلپ چلوپ کردن ریختن
fazing
درهم ریختن پریشان کردن
barrel
درخمره ریختن دربشکه کردن
investing
منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invested
منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invests
منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invest
منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
fuzing
چاشنی گذاری چاشنی گذاری کردن
capitalizing
سرمایه جمع کردن
capitalized
سرمایه جمع کردن
capitalizes
سرمایه جمع کردن
capitalize
سرمایه جمع کردن
capitalising
سرمایه جمع کردن
capitalised
سرمایه جمع کردن
capitalises
سرمایه جمع کردن
tins
درحلب یاقوطی ریختن حلب کردن
slumps
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slumping
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
tin
درحلب یاقوطی ریختن حلب کردن
slump
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slumped
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
stripping
نواربندی کردن نقشه برای عکس برداری علامت گذاری کردن
deeping of capital
عمق پیدا کردن سرمایه
hotchpot
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
ballast
سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن سنگین کردن
loads
پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
load
پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
synthesising
هم گذاری کردن
synthesizing
هم گذاری کردن
synthesised
هم گذاری کردن
synthesises
هم گذاری کردن
synthesizes
هم گذاری کردن
synthesized
هم گذاری کردن
synthesize
هم گذاری کردن
commit no nuisance
ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
mining
مین گذاری کردن
cost
قیمت گذاری کردن
paginate
صفحه گذاری کردن
christens
نام گذاری کردن
load
ذخیره گذاری کردن
load
خرج گذاری کردن
christened
نام گذاری کردن
primming
چاشنی گذاری کردن
paragraph
فاصله گذاری کردن
loads
ذخیره گذاری کردن
loads
خرج گذاری کردن
paragraphs
فاصله گذاری کردن
christen
نام گذاری کردن
mark
علامت گذاری کردن
punctuating
نقطه گذاری کردن
point
نقطه گذاری کردن
marks
علامت گذاری کردن
to sow mines
مین گذاری کردن
to lay the track
ریل گذاری کردن
punctuate
نقطه گذاری کردن
punctuated
نقطه گذاری کردن
punctuates
نقطه گذاری کردن
tracklaying
شنی گذاری کردن
charges
خرج گذاری کردن شارژ کردن
charge
خرج گذاری کردن شارژ کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com