English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
hindsight درک یا فهم امری که واقع شده
Other Matches
intercostal واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
magistral امری
fiats امری
fiat امری
imperatives امری
imperative امری
jussive کلمهء امری
factual حقیقت امری
imperative statement حکم امری
factually حقیقت امری
jussive حالت امری
prolepsis تقدیم یا تقدم امری
commit متعهدبانجام امری نمودن
committing متعهدبانجام امری نمودن
commits متعهدبانجام امری نمودن
nonfeasance قصور در انجام امری
whipping boy وجه المصالحه امری
committed متعهدبانجام امری نمودن
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
precognition الهام قبل ازوقوع امری
prerequisite شرط قبلی لازمه امری
to evolve a fact چگونگی امری را فاهر کردن
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
prerequisites شرط قبلی لازمه امری
sin of omission گناه فروگذاری از انجام امری
postulancy کاندید نامزد انجام امری
that is a thing این امری است علیحده
bring about سبب وقوع امری شدن
to make inquires into a matter در امری تحقیقات بعمل اوردن
betoken دلالت کردن بر دال بر امری
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
to lie east and west واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
to commit yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
to engage yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
to thrash out the truth حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
to regard something as a matter of course چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
pool عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled عده کارمند اماده برای انجام امری
pools عده کارمند اماده برای انجام امری
boggle دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
remainder حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
feasability study مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
verifying رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
reversion هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
warp tension کشش نخ های تار [میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
situate واقع در
bestead واقع
in reality در واقع
As it were در واقع
indeed در واقع
situated or situate واقع
post mortem پس از واقع
postmortem پس از واقع
situates واقع در
substantially در واقع
situating واقع در
intralogical واقع در حدودمنطق
it lies on the east of در خاور واقع
intradermic واقع در زیرپوست
simultaneous with each other با هم واقع شونده
shipside واقع در کنارکشتی
dichasial واقع در دو طرف
procephalic واقع در جلو سر
intradermal واقع در زیرپوست
realists واقع بین
lumbar واقع در کمر
flight from reality واقع گریزی
situated or situate واقع شده
intramontane واقع در کوهستان
dereism واقع گریزی
sinisteral واقع درسمت چپ
realists واقع گرا
sincipital واقع در جلوی سر
life like واقع نما
limitrophe واقع در مرز
realistic واقع بین
extreme position واقع درمنتهاالیه
axile واقع درمحور
osculant واقع شونده
alpha lyrae نسر واقع
postern واقع درعقب
precordial واقع در پیش دل
extraception واقع نگری
trumped up خلاف واقع
initiatory واقع در اول
intervascular واقع در میان رگ ها
realistic واقع گرایانه
realistically واقع بین
realistically واقع گرایانه
centric واقع درمرکز
located inside تو واقع شده
capsulate واقع درکپسول
trumped-up خلاف واقع
untrue خلاف واقع
vertical واقع در نوک
yonder واقع درانجا
setting up واقع شده
nether واقع در پایین
nether واقع در زیر
onshore واقع در ساحل
down to earth واقع بین
down-to-earth واقع بین
vega نسر واقع
vanward واقع درجلو
transpontine واقع در انسوی پل
covenants واقع شود
covenant واقع شود
mean واقع دروسط
meaner واقع دروسط
meanest واقع دروسط
lie واقع شدن
lied واقع شدن
lies واقع شدن
objectivity واقع بینی
realism واقع بینی
realism واقع گرایی
realism واقع گرائی
set واقع شده
sets واقع شده
occur واقع شدن
occurred واقع شدن
realist واقع گرا
subjacent واقع در زیر
superjacent واقع درفوق
haemal واقع درسوی دل
situated واقع شده در
sublunar واقع در زیرقمر
initial واقع در اغاز
initialed واقع در اغاز
initialing واقع در اغاز
initialled واقع در اغاز
initialling واقع در اغاز
initials واقع در اغاز
situated واقع در جایگزین
realist واقع بین
hypodermal واقع در زیرپوست
to come to pass واقع شدن
hinder واقع درعقب
hindered واقع درعقب
to take place واقع شدن
hindering واقع درعقب
take place واقع شدن
occurs واقع شدن
occurring واقع شدن
hinders واقع درعقب
interplanetary واقع در بین سیارات
intracellular واقع در درون سلول
interscapular واقع در میان دو کتف
interaxal واقع در میان دو کوه
intermontane واقع در میان دو کوه
interdigital واقع در میان انگشتان
intermaxillary واقع در میان ارواره ها
intermural واقع در میان دیوارها
interamnian واقع در میان دو رودخانه
intra uterine واقع در درون زهدان
interaxial واقع در میان دو کوه
intercililary واقع در میان ابروها
intercensal واقع در میان دو سرشماری
interseptal واقع در میان جدارها
interseptal واقع در میان پره ها
interdental واقع در میان دو دندان
intercellular واقع در میان یاخته ها
intertribal واقع در میان قبیله ها
intermundane واقع در میان دو جهان
interurban واقع در میان شهرها
interdigitate واقع در میان انگشتان
intervertebral واقع در میان مهره ها
interfacial واقع در میان دورو
intercolumnar واقع در میان دو ستون
interjacent در میان واقع شونده
midship واقع درمیان کشتی
intratelluric واقع در درون زمین
subsacral واقع درزیراستخوان خاجی
subocular واقع درزیر چشم
suboceanic واقع درعمق اقیانوس
sublunary واقع در زیر ماه
sublingual واقع درزیر زبان
subsolar واقع در نواحی گرمسیر
subcartilaginous واقع در زیر غضروف
southwestern واقع در جنوب غربی
superlunar واقع دربالای ماه
superlunary واقع بر بالای ماه
to keep one's feet on the ground <idiom> واقع بین ماندن
ventral واقع بر روی شکم
to suffer wrong مظلوم واقع شدن
to come in useful سودمند واقع شدن
surfacer جسم واقع در سطح
supraclavicular واقع دربالای ترقوه
southwest واقع در جنوب غربی
situated to the right واقع دردست راست
moral realism واقع نگری اخلاقی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com