Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (19 milliseconds)
English
Persian
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
Search result with all words
alley shot
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
hit
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
punted
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punts
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punt
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response
پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
cross
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosser
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crossest
ضربه هوک پس از ضربه حریف
sclaff
ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
ate
خورد
punch-up
زد و خورد
encountering
زد و خورد
encountered
زد و خورد
encounter
زد و خورد
passage of arms
زد و خورد
encounters
زد و خورد
punch-ups
زد و خورد
engagements
زد و خورد
engagement
زد و خورد
prize fighting
زد و خورد
feeds
خورد
feedback
پس خورد
feed
خورد
cross feed
خورد متقابل
face up feed
خورد رو به بالا
squish
خورد کردن
eating
خورد و خوراک
misfeed
سوء خورد
feedback
باز خورد
parallel feed
خورد موازی
passage at arms
زدو خورد
pin feed
خورد سنجاقی
in-fighting
زد و خورد از فاصلهی کم
card feed
خورد کارت
regulating slack
خورد دادن
pulverizer
خورد کننده
feedback circuit
مدار پس خورد
waterline
خط بر خورد اب باکشتی
it ran into ten editions
ده چاپ خورد
he drank himself to death
خورد که مرد
self absorbed
در خورد فرورفته
melec
زدو خورد
drank
عرق خورد
drank
نوشابه خورد
drank
خورد سرکشید
face down feed
خورد رو به پایین
to sinister in
خورد رفتن
he partook of fare
ازخوراک ما خورد
the timber warped
تیرپیچ خورد
to rub a thing in
چیزیرا خورد
He sprained (twisted) his ankle.
پایش پیچ خورد
I am in a good mood today.
حالش بهم خورد
It melts in the mouth.
مثل آب مشروب می خورد
whang
صدای بر خورد دو جسم
diners
کسی که شام می خورد
overwhelming
خورد کننده پرقدرت
diner
کسی که شام می خورد
overwhelmingly
خورد کننده پرقدرت
the ship struck a arock
کشتی بسنگ خورد
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
the ship was snagged
کشتی بچیزی خورد
She had three bowls of soup.
سه کاسه سوپ خورد
The stone struch me on the face.
سنگ خورد به صورتم
a dog in the manger
<idiom>
نه خود خورد نه کس دهد
it is quite another story now
ان دفتر را گاو خورد
warfare
نزاع زدو خورد
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
It wI'll pass off without one single incident
آب از آب تکان نخواهد خورد
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
آب از آب تکان نمى خورد .
he sprained his ankle
قوزکش پیچ خورد
My head hit the wall.
سرم خورد به دیوار
He is good for nothing.
به هیچ دردنمی خورد
eating disorder
اختلال خورد و خوراک
It is of no use to me. I have no use for it.
بدرد من نمی خورد
he wrenched his ankle
قوزکش پیچ خورد
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
it puckered up in sewing
درضمن دوختن چین خورد
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
I wont budge an inch.
من که از جایم تکان نخواهم خورد
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
آب تو دلش تکان نمی خورد.
abstemious
ممسک در خورد ونوش و لذات
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
Where does this street lead on to ?
این خیابان یکجا می خورد ؟
The ball hit the wall and bounced back.
توپ خورد به دیوار وبرگشت
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
The bell goes at 9 .
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
shank
ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
numbly
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
the door banged
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
cousin
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
cousins
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
He tripped and fell .
پایش گیر کرد وزمین خورد
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
He swore to having paid for the goods .
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes .
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
placekick
ضربه به توپ کاشته شده ضربه کاشته
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift.
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
that will not serve ourp
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
berber knot
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it
از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif
طرح گل مملینگ
[این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
impulse
ضربه
hacked
ضربه
antiknock
ضد ضربه
hack
ضربه
double kick
دو ضربه پی در پی
thudded
ضربه
flapped
ضربه
interrupter
ضربه گر
hacks
ضربه
impulses
ضربه
pop
ضربه
thud
ضربه
flaps
ضربه
shocks
ضربه
impluse
ضربه
shock
ضربه
thuds
ضربه
push
ضربه
pushed
ضربه
surges
ضربه
pushes
ضربه
pulse
ضربه
shocked
ضربه
butt joint
ضربه
flap
ضربه
collisions
ضربه
collision
ضربه
butting
ضربه با سر
surge
ضربه
surged
ضربه
thudding
ضربه
head
ضربه با سر
brunt
ضربه
pulsed
ضربه
bonk
ضربه بر سر
bonking
ضربه بر سر
kick
ضربه
shockproof
ضد ضربه
shots
ضربه
kicked
ضربه با پا
shot
ضربه
kicked
ضربه
kicking
ضربه با پا
kicking
ضربه
kicks
ضربه با پا
whang
ضربه
shock proof
ضد ضربه
strikeless
بی ضربه
sole trap
ضربه با کف پا
sole of the foot kick
ضربه با کف پا
stroking
ضربه
sole kick
ضربه با کف پا
strokes
ضربه
slugger
ضربه زن
bonked
ضربه بر سر
yee jupkki
ضربه پا
stroked
ضربه
kick
ضربه با پا
kicks
ضربه
blow
ضربه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com