Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English
Persian
sit for an examination
در امتحانی شرکت کردن
Other Matches
to sit for an examination
در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن
house
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
housed
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
houses
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
trial trip
مسافرت ازمایشی یا امتحانی
tentative
امتحانی عمل تجربی
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
to swot
[British E]
for an exam
فشرده درس خواندن
[برای امتحانی]
to mug up
[British E]
for an exam
فشرده درس خواندن
[برای امتحانی]
to cram
فشرده درس خواندن
[برای امتحانی]
previous examination
نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
little go
نخستین امتحانی که برای گرفتن درجه در a.b کمبریج باید داد
letterhead
مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
letterheads
مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
compaq computer corporation
شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
limited company
شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
constituent company
شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
international finance corporation
شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
parent company
شرکت مادر شرکت مرکزی
privates
رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
private
رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
contributing
شرکت کردن
partake
شرکت کردن
go into
شرکت کردن در
take a hand at
شرکت کردن در
partaking
شرکت کردن
partakes
شرکت کردن
partaken
شرکت کردن
contributes
شرکت کردن
contribute
شرکت کردن
partook
شرکت کردن
contributed
شرکت کردن
participated
شرکت کردن
participates
شرکت کردن
participation
شرکت کردن
to play at
شرکت کردن در
stand-in
شرکت کردن
stand-ins
شرکت کردن
participate
شرکت کردن
stand in
شرکت کردن
outsource
به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
dragger
شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
joined
شرکت کردن در پیوستن
To sit for an examination.
درامتحان شرکت کردن
intercommon
باهم شرکت کردن
joins
شرکت کردن در پیوستن
to enter into p with another
باکسی شرکت کردن
take part
دخالت یا شرکت کردن
join
شرکت کردن در پیوستن
contributing
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributed
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributes
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contribute
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
participates
شرکت کردن سهیم شدن
partake
شرکت کردن شریک شدن در
participated
شرکت کردن سهیم شدن
conspired
درنقشه خیانت شرکت کردن
to undergo training
در یک دوره آموزشی شرکت کردن
conspiring
درنقشه خیانت شرکت کردن
partakes
شرکت کردن شریک شدن در
to a oneself in
شرکت کردن یاشریک شدن
conspire
درنقشه خیانت شرکت کردن
totake parts in something
در چیزی شرکت یادخالت کردن
participate
شرکت کردن سهیم شدن
conspires
درنقشه خیانت شرکت کردن
partaking
شرکت کردن شریک شدن در
to ride a race
در اسب دوانی شرکت کردن
partaken
شرکت کردن شریک شدن در
to subscribe to a charity
در دادن اعانهای شرکت کردن
to row a race
در مسبابقه کرجی رانی شرکت کردن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to empower somebody to participate
به کسی اجازه شرکت کردن دادن
components
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
paperless
شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
to bar somebody from a competition
شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
to move one's operation offshore
شرکت خود را به خارج
[از کشور]
منتقل کردن
enter into partnership with someone
شرکت کردن شراکت کردن
take part
مداخله کردن شرکت کردن
to call a meeting of the board of directors
برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to go on a picnic
بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
to go a mumming
در دسته نقاب پوشان و لال بازان شرکت کردن
body corporate
شرکت شرکت سهامی
business group
شرکت سهامی
[شرکت]
army component
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
subscribes
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
introduced
بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduces
بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introducing
بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduce
بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
component command
قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
associations
شرکت
partnerships
شرکت
partnership
شرکت
association
شرکت
hand
شرکت
corporation
شرکت
incorporation
شرکت
house
شرکت
housed
شرکت
consociation
شرکت
houses
شرکت
cahoot
شرکت
EIS
ول شرکت
fellowsh
شرکت
corporations
شرکت
participation
شرکت
contribution
شرکت
company
شرکت
concern
شرکت
businesses
شرکت
enterprise
شرکت
enterprises
شرکت
business
شرکت
concerns
شرکت
handing
شرکت
firmest
شرکت
contributions
شرکت
firm
شرکت
firms
شرکت
firmer
شرکت
companies
شرکت
branch of a company
شعبه شرکت
participating
شرکت کننده
artieles of association
شرکت ناور
company secretary
منشی شرکت
aiding and abetting
شرکت در جرم
compulsory partnership
شرکت قهری
sit out
شرکت نداشتن در
entrepreneurs
موسس شرکت
entrepreneur
موسس شرکت
associative
شرکت پذیر
manager
یس بخش در شرکت
company union
اتحادیه شرکت
managers
یس بخش در شرکت
cooperative
شرکت تعاونی
foundering
موسس شرکت
founders
موسس شرکت
to take part
[in]
شرکت داشتن
[در]
acting company
شرکت عامل
to sit out
شرکت نداشتن در
datapro
یک شرکت تحقیقاتی
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
corporativism
شرکت گرایی
shipping company
شرکت کشتیرانی
corporately
بصورت شرکت
affiliated company
شرکت وابسته
corporate appraisal
ارزیابی شرکت
cooperative society
شرکت تعاونی
mutual company
شرکت تعاونی
cooperative company
شرکت تعاونی
joint-stock company
شرکت سهامی
company seal
مهر شرکت
trading company
شرکت تجارتی
article of association
اساسنامه شرکت
article of a company
اساسنامه شرکت
associated company
شرکت وابسته
partnerships
شرکت تضامنی
corporatism
شرکت گرایی
partnership
شرکت تضامنی
champerty
شرکت در دعوا
associativity
شرکت پذیری
voluntary partnership
شرکت اختیاری
C.O
مخفف شرکت
airlines
شرکت هواپیمایی
airline
شرکت هواپیمایی
stock company
شرکت سهامی
subsidiary company
شرکت فرعی
winding up
انحلال شرکت
contributors
شرکت کننده
assist
شرکت جستن
company network
شبکه شرکت
articles of assosiation
اساسنامه شرکت
company law
قوانین شرکت
liquidation
تصفیه شرکت
commercial firm
شرکت تجارتی
commercial company
شرکت تجاری
assists
شرکت جستن
certificate of incorporation
شرکت نامه
principals
شرکت اصلی
principal
شرکت اصلی
unlimited liability company
شرکت تضامنی
assisting
شرکت جستن
assisted
شرکت جستن
contributor
شرکت کننده
civil partnership
شرکت مدنی
tandy corporation
شرکت Tandy
joint-stock companies
شرکت سهامی
electric company
شرکت برق
pall bearer
شرکت میکند
general partnership
شرکت تضامنی
giant corporation
شرکت بزرگ
joint stock company
شرکت سهامی
joint stock
شرکت سهامی
inveluntary partnership
شرکت قهری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com