English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 72 (5 milliseconds)
English Persian
whilst در خلال مدتی که
Other Matches
by now <adv.> در خلال
now <adv.> در خلال
meanwhile در خلال
meantime در خلال
interval خلال
lacunose خلال دار
intrim در خلال مدت
interim خلال مدت
French :خلال کردن
picker خلال دندان
pickers خلال دندان
within three months در خلال سه ماه
picks خلال گوش
picks خلال دندان
toothpick خلال دندان
pick خلال گوش
toothpicks خلال دندان
pick خلال دندان
peel خلال نرده چوبی
orange peel پوست یا خلال نارنج
pick خلال دندان بکاربردن
picks خلال دندان بکاربردن
peels خلال نرده چوبی
for some time past مدتی
the while or whilst مدتی که
awhile مدتی
some time مدتی
for a season تا یک مدتی
for the time being <idiom> برای مدتی
porolongation of a period تمدید مدتی
long a go مدتی پیش
long ago مدتی پیش
not long a مدتی نگذشته است
i was absent for a while یک مدتی غایب بودم
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
tranillumination انقال نور از خلال عضوی بعضو دیگری
immobilising مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilised مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilises مدتی در بستربی حرکت ماندن
to borrow up to ... books تا... [مدتی] کتاب قرض گرفتن
immobilizing مدتی در بستربی حرکت ماندن
application years مدتی که یک دستگاه میتواند کارکند
immobilizes مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilized مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilize مدتی در بستربی حرکت ماندن
retreat انزوا [گروهی برای مدتی]
retreat گوشه نشینی [گروهی برای مدتی]
estate in reversion هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد
lease واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
shut up <idiom> بستن دروپنجره ساختمان برای مدتی
leases واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
lay over <idiom> به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
innings نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
to go away ترک کردن [خانه یا شهر] برای چند مدتی
to go to ترک کردن [خانه یا شهر] برای چند مدتی
get in gear [get into gear] <idiom> بعد از مدتی دوباره سررشته امور را به دست گرفتن.
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
short run زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
year and day مدتی که اگر مجروح ضمن ان بمیردموضوع قتل عمد تلقی میشود
On Thursday it will be variably cloudy [cloudy with sunny intervals] . پنجشنبه هوا بطور متغیر ابری و مدتی صاف خواهد بود.
downtime مدتی که کارخانه کار نمیکند مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز
hydrofoils سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
hydrofoil سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
demurrage بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
warm up اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
tooth pick خلال دندان دندان کاو
under lease وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
rool crush اثر تاخوردگی [فرش هایی که درست عدل بندی نشده و یا مدت طولانی بصورت چهارلا در انبار باشد پس از مفروش شدن در زمین برآمدگی هایی در محل تا دارد که اگر به شکستگی منجر نشده باشد پس از مدتی اصلاح می شود.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com