English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 223 (14 milliseconds)
English Persian
language در زمان اجرا
languages در زمان اجرا
Search result with all words
round روش سازماندهی استفاده از کامپیوتر توسط چندین کاربر که هر یک آنرا در یک زمان اجرا می کنند و به بعدی می فرستند
roundest روش سازماندهی استفاده از کامپیوتر توسط چندین کاربر که هر یک آنرا در یک زمان اجرا می کنند و به بعدی می فرستند
session 1-زمان یک کار. 2-مدت زمانی که برنامه یا فرآیند اجرا میشود یا فعال است
sessions 1-زمان یک کار. 2-مدت زمانی که برنامه یا فرآیند اجرا میشود یا فعال است
task جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
tasks جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
speed روش بررسی کامپیوتر با اندازه گیری تعداد حلقههای اجرا د ریک زمان مشخص
speeding روش بررسی کامپیوتر با اندازه گیری تعداد حلقههای اجرا د ریک زمان مشخص
speeds روش بررسی کامپیوتر با اندازه گیری تعداد حلقههای اجرا د ریک زمان مشخص
entry نقط های در زمان که یک برنامه یا کار یادسته اجرا میشود توسط تقویم سیستم عامل
execute زمان اجرا
executed زمان اجرا
executes زمان اجرا
executing زمان اجرا
compiler اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
execution time زمان اجرا
non dedicated server کامپیوتری که سیستم عامل شبکه را در پس زمینه اجرا میکند و نیز برای اجرای برنامههای کاربردی نرمال در همان زمان قابل استفاده است
run time زمان اجرا
run time error خطای زمان اجرا
to enter into force as from قابل اجرا [قانونی] شدن از زمان
Other Matches
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
standard تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standards تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simplest وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simpler وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
runs دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
run دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
operation ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
seek time زمان جستجو زمان طلب
present زمان حاضر زمان حال
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
presents زمان حاضر زمان حال
presenting زمان حاضر زمان حال
arrival زمان حضور زمان رسیدن
presented زمان حاضر زمان حال
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
client side داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
short cycle annealing سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
tensing زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser زمان فعل تصریف زمان فعل
tense زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses زمان فعل تصریف زمان فعل
angular velocity sight زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
executes اجرا
administration اجرا
operation به اجرا
execution اجرا
executing اجرا
executed اجرا
fulfilment اجرا
administrations اجرا
implementation اجرا
implementation اجرا
performances اجرا
performance اجرا
effect اجرا
effected اجرا
execute اجرا
effecting اجرا
accomplishment اجرا
run اجرا
runs اجرا
applications اجرا
feasance اجرا
application اجرا
ministration اجرا
completion اجرا
exercize اجرا
inexecution عدم اجرا
non execution عدم اجرا
implements اجرا کردن
inexecutable اجرا نشدنی
bumbailiff مامور اجرا
carry into effect اجرا کردن
assemble and go همگذاری و اجرا
accomplisher اجرا کننده
accomplishable قابل اجرا
executor مامور اجرا
executors مامور اجرا
non performance عدم اجرا
mode of execution طرز اجرا
sanction ضمانت اجرا
sanctioned ضمانت اجرا
sanctioning ضمانت اجرا
sanctions ضمانت اجرا
practicable قابل اجرا
load and go بارکنش و اجرا
lictor مامور اجرا
unfulfilled اجرا نشده
carry into execution اجرا کردن
carry out اجرا کردن
fulfit اجرا کردن
executable قابل اجرا
executable اجرا پذیر
enforcible قابل اجرا
enforcement order دستور اجرا
execute اجرا کردن
upping اجرا یا کارکردن
upped اجرا یا کارکردن
up اجرا یا کارکردن
fulfill [American] اجرا کردن
make a reality اجرا کردن
endorcement procedure شیوه اجرا
effective date تاریخ اجرا
put into practice اجرا کردن
put into effect اجرا کردن
execute cycle چرخه اجرا
execute phase مرحله اجرا
fieri facias حکم اجرا
compile and go همگردانی و اجرا
accomplish اجرا کردن
executory قابل اجرا
executive officen گماشته اجرا
carry out اجرا کردن
executive bailiff مامور اجرا
execution time هنگام اجرا
execution time حین اجرا
execution time مدت اجرا
execution cycle چرخه اجرا
bring into being اجرا کردن
implementing اجرا کردن
deliver اجرا کردن
enforced اجرا کردن
to put in practice اجرا کردن
enforced به اجرا دراوردن
enforces اجرا کردن
enforces به اجرا دراوردن
enforcing اجرا کردن
enforcing به اجرا دراوردن
perform اجرا کردن
executing حلقه اجرا
enforce به اجرا دراوردن
enforce اجرا کردن
feasibility امکان اجرا
sergeant at arms مامور اجرا
delivers اجرا کردن
sergeants مامور اجرا
sergeant مامور اجرا
run manual راهنمای اجرا
practicing اجرا کردن
practise اجرا کردن
practises اجرا کردن
conducts اجرا کردن
conducting اجرا کردن
practising اجرا کردن
conducted اجرا کردن
run book دفتر اجرا
conduct اجرا کردن
execute اجرا کردن
bailiffs مامور اجرا
bailiff مامور اجرا
inapplicable اجرا نشدنی
put in practice اجرا کردن
effecting اجرا کردن
effected اجرا کردن
implement اجرا کردن
effect اجرا کردن
implemented اجرا کردن
execute حلقه اجرا
enforceable قابل اجرا
executing اجرا کردن
performed اجرا کردن
performs اجرا کردن
executes حلقه اجرا
executes اجرا کردن
executed حلقه اجرا
executed اجرا کردن
purpose-built <adj.> قابل اجرا
appropriate [for an occasion] <adj.> اجرا شدنی
convenient <adj.> اجرا شدنی
effective قابل اجرا
functional <adj.> اجرا شدنی
utilitarian [useful] <adj.> اجرا شدنی
practical <adj.> اجرا شدنی
useful <adj.> اجرا شدنی
proper <adj.> اجرا شدنی
suitable <adj.> اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> قابل اجرا
purposive <adj.> اجرا شدنی
makable <adj.> اجرا پذیر
usable <adj.> قابل اجرا
manageable <adj.> قابل اجرا
useful <adj.> قابل اجرا
purposeful <adj.> قابل اجرا
application [applicability] قابلیت اجرا
applicability قابلیت اجرا
utilizable <adj.> قابل اجرا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com