English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
at a later period در موقع دیگر
Search result with all words
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
Other Matches
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
nail به موقع
behind time بی موقع
at the precise moment در سر موقع
siting موقع
when در موقع
ill-timed بی موقع
periods موقع
period موقع
premature بی موقع
nailed به موقع
nails به موقع
term موقع
termed موقع
terming موقع
at an unearthy hour بی موقع
inopportunely بی موقع
inapposite بی موقع
seasonably به موقع
unseasonably بی موقع بی جا
unseasonable بی موقع بی جا
occasioning موقع
occasions موقع
occasion موقع
occasioned موقع
situations محل موقع
belated دیرتر از موقع
situation محل موقع
times فرصت موقع
post entry ثبت پس از موقع
positioning موقع یابی
nail به موقع پرداختن
nick موقع بحرانی
nicked موقع بحرانی
belatedly دیرتر از موقع
nailed به موقع پرداختن
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
timed فرصت موقع
time فرصت موقع
rooms محل موقع
noontime موقع فهر
tactful موقع شناس
tactfully موقع شناس
meal time موقع خوراک
tactlessly موقع نشناس
tactless موقع نشناس
payment in due cource پرداخت به موقع
to be proper for به موقع بودن
room محل موقع
in due course در موقع خود
on one occasion دریک موقع
till his return تا موقع برگشتن او
discreet <adj.> موقع شناس
by this تا این موقع
inopportune بی موقع نامناسب
juncture موقع بحرانی
discretional <adj.> موقع شناس
the proper time to do a thing موقع مناسب
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
on the button <idiom> درست سر موقع
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
discrete <adj.> موقع شناس
place مکان موقع
places مکان موقع
placing مکان موقع
criticalness اهمیت موقع
nails به موقع پرداختن
fieldcorn موقع جولان
seed time موقع تخمکاری
nicks موقع بحرانی
nicking موقع بحرانی
e. to the occasion درخور موقع
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
opportuneness موقعیت موقع بودن
early resupply تجدید اماد به موقع
exigence ضرورت موقع تنگ
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
pro hac vice برای این موقع
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
premature قبل از موقع نابهنگام
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
put in force به موقع اجرا گذاشتن
playtime موقع شروع نمایش
mealtimes موقع صرف غذا
seedtime موقع تخم کاری
here در این موقع اکنون
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
mealtime موقع صرف غذا
show up سر موقع حاضر شدن
the hour has struck موقع بحران رسید
d. situation موقع یا موقعیت باریک
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
backfire منفجر شدن قبل از موقع
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
backfired منفجر شدن قبل از موقع
backfires منفجر شدن قبل از موقع
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
cut short پیش از موقع قطع کردن
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
else دیگر
again دیگر
another دیگر
alternative شق دیگر
secus از دیگر سو
thence دیگر
one an other یک دیگر
other دیگر
furthers دیگر
furthering دیگر
anymore دیگر
further دیگر
he is no more او دیگر
alternatives دیگر
alternative دیگر
others دیگر
alternatives شق دیگر
furthered دیگر
from each other <adv.> از هم دیگر
next دیگر
from one another <adv.> از هم دیگر
no more دیگر نه
of each other <adv.> از هم دیگر
of one another <adv.> از هم دیگر
no more of that بس است دیگر
aliunde از منبع دیگر
apart from that <adv.> به ترتیب دیگر
none other than هیچکس دیگر جز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com