Dictiornary-Farsi | در میان امدن میانجی شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
interpose	در میان امدن میانجی شدن
interposed	در میان امدن میانجی شدن
interposes	در میان امدن میانجی شدن
interposing	در میان امدن میانجی شدن


Other Matches

intervene	در میان امدن
intervened	در میان امدن
intervenes	در میان امدن
intercurreace	در میان امدن
interjecting	در میان امدن مداخله کردن
interjects	در میان امدن مداخله کردن
interjected	در میان امدن مداخله کردن
interject	در میان امدن مداخله کردن
to interrupt any one's speech	در میان سخن کسی امدن
medoterranean	واقع در میان چند زمین میان زمینی
futtock	میان چوب میان تیر
intervenient	در میان اینده واقع در میان
mediators	میانجی
interface	میانجی
arbitrator	میانجی
intermediate	میانجی
arbitrators	میانجی
referee	میانجی
catalyzer	میانجی
go-between	میانجی
go-betweens	میانجی
referees	میانجی
conciliation officer	میانجی
refereeing	میانجی
refereed	میانجی
conciliator	میانجی
placater	میانجی
mediator	میانجی
arbitress	میانجی
paraclete	میانجی
intermediaries	میانجی
go between	میانجی
intermediary	میانجی
interagent	میانجی
intermediator	میانجی
interfaces	میانجی
intercessor	میانجی
moderator	میانجی
moderators	میانجی
intermedium	میانجی
boosters	خرج میانجی
intercession	میانجی گری
buster	خرج میانجی
booster	خرج میانجی
intermediation	میانجی گری
intercessions	میانجی گری
intermediary bank	بانک میانجی
to stand between	میانجی شدن
to stand or go between	میانجی شدن
user interface	میانجی کمکی
lingua franca	زبان میانجی
interagency	میانجی گری
detonator	خرج میانجی
detonators	خرج میانجی
communication interface	میانجی ارتباطی
medium	میانجی واسطه
mediums	میانجی واسطه
buffer	حافظه میانجی
midway	متوسط میانجی
interceding	میانجی گری کردن
interceded	میانجی گری کردن
system v interface definition	تعریف میانجی سیستم 5
intercedes	میانجی گری کردن
intermediacy	میانجی گری مداخله
mediative	وابسته به میانجی گری
mediacy	شفاعت میانجی گری
network interface card	کارت میانجی شبکه
mediate	میانجی گری کردن
mediated	میانجی گری کردن
graphical user interface	میانجی نگارهای کاربر
scsi	میانجی سیستم کامپیوترکوچک
mediating	میانجی گری کردن
intercede	میانجی گری کردن
intermedial	میانجی گری کننده
mediatory	وابسته به میانجی گری
mediates	میانجی گری کردن
detonators	خرج میانجی جنگی
detonator	خرج میانجی جنگی
application program interface	میانجی یا رابط برنامه کاربردی
midi	میانجی رقمی الات موسیقی
musical instrument digital interface	میانجی رقمی الات موسیقی
enhanced system device interface	میانجی دستگاه سیستم پیشرفته
small computer system interface	میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
interceded	میانجی شدن میانه گیری کردن
To meciate . To intervene .	پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
interceding	میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes	میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede	میانجی شدن میانه گیری کردن
psychophysics	علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
presentation manager	تهیه شده است IB , icrosoftیک میانجی رابط نگارهای ورابط برنامه نویسی کاربردی
to join in [on] a conversation	واسطه شدن [میانجی شدن] در مذاکره ای
prove	در امدن
to fall short	کم امدن
behoove	امدن به
peter	کم امدن
ensued	از پس امدن
to pass on	امدن
succumbing	از پا در امدن
ensues	از پس امدن
behove	امدن به
ensue	از پس امدن
succumbs	از پا در امدن
come away	ور امدن
fall short	کم امدن
proved	در امدن
to come over	امدن
lengthen	کش امدن
to come in to line	در صف امدن
succee	از پی امدن
to come back	پس امدن
come	امدن
comes	امدن
venue	امدن
venues	امدن
lengthening	کش امدن
run short	کم امدن
succumbed	از پا در امدن
lengthens	کش امدن
lengthened	کش امدن
proves	در امدن
succumb	از پا در امدن
extrude	بیرون امدن
haunts	پیوسته امدن به
overcoming	فایق امدن
extrusion	بیرون امدن
overcomes	فایق امدن
descends	فرود امدن
descends	پایین امدن
desceht	پایین امدن
ductility	خاصیت کش امدن
descend	فرود امدن
descend	پایین امدن
extruded	بیرون امدن
extrudes	بیرون امدن
extruding	بیرون امدن
haunt	پیوسته امدن به
recruits	حال امدن
pull-outs	بیرون امدن
coping	کنار امدن
foregather	فراهم امدن
foregather	گرد امدن
forgather	فراهم امدن
recover	بهوش امدن
gang up	گردهم امدن
get over	فایق امدن بر
recovering	بهوش امدن
recovers	بهوش امدن
recuperate	حال امدن
recuperated	حال امدن
recuperates	حال امدن
pull-out	بیرون امدن
recruiting	حال امدن
recruited	حال امدن
recruit	حال امدن
respired	بهوش امدن
give out	کسر امدن
pull out	بیرون امدن
fall short	قاصر امدن
recuperating	حال امدن
fall in	درصف امدن
overcome	فایق امدن
alight	فرود امدن
swanking	قروغمزه امدن
intrudes	سرزده امدن
swanks	قروغمزه امدن
intruded	سرزده امدن
intrude	سرزده امدن
seems	بنظر امدن
seemed	بنظر امدن
seem	بنظر امدن
plunges	فرود امدن
plunged	فرود امدن
plunge	فرود امدن
agglomerate	گرد امدن
intruding	سرزده امدن
swanked	قروغمزه امدن
ripen	عمل امدن
alighting	فرود امدن
alights	فرود امدن
respire	بهوش امدن
respires	بهوش امدن
respiring	بهوش امدن
alighted	فرود امدن
swank	قروغمزه امدن
succumb	از پای در امدن
succumbed	از پای در امدن
ripens	عمل امدن
succumbing	از پای در امدن
ripened	عمل امدن
aline	درصف امدن
succumbs	از پای در امدن
perching	فرود امدن
come round	بهوش امدن
come short	قاصر امدن
to come short	قاصر امدن
surmount	غالب امدن بر
surmount	فائق امدن
come up	پیش امدن
surmounted	غالب امدن بر
surmounted	فائق امدن