English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
intervenient در میان اینده واقع در میان
Other Matches
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
intercurrent در میان اینده
intercostal واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
intervascular واقع در میان رگ ها
intermural واقع در میان دیوارها
intermaxillary واقع در میان ارواره ها
intertribal واقع در میان قبیله ها
interstellar واقع در میان ستارگان
interamnian واقع در میان دو رودخانه
intermundane واقع در میان دو جهان
interaxal واقع در میان دو کوه
interfacial واقع در میان دورو
interaxial واقع در میان دو کوه
intermontane واقع در میان دو کوه
intercellular واقع در میان یاخته ها
intercolumnar واقع در میان دو ستون
intercensal واقع در میان دو سرشماری
interdigital واقع در میان انگشتان
intercililary واقع در میان ابروها
interseptal واقع در میان جدارها
interdigitate واقع در میان انگشتان
interseptal واقع در میان پره ها
intermediate در میان واقع شونده
intervertebral واقع در میان مهره ها
interurban واقع در میان شهرها
interjacent در میان واقع شونده
interdental واقع در میان دو دندان
interscapular واقع در میان دو کتف
interprovincial واقع در میان ولایات یاشهرستانها
intervicalic میان دو صدا واقع شونده
intervocal میان دو صدا واقع شونده
intertentacular واقع در میان شاخکهای حشره
interaxillary واقع در میان بغلهای برگها
interpolar واقع در میان دو قطب پیل الکتریکی
interveinal واقع در میان سیاه رگ ها بین الوریدی
intervocalic واقع میان دو حرف صدادار بین الهجائین
mezzanines نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد
mezzanine نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد
futtock میان چوب میان تیر
psychophysics علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
per از میان
among میان
waistlines میان
in the midden of در میان
mongst میان
stagger یک در میان
midrib رگ میان
intershoot در میان
diameter میان بر
staggering یک در میان
diameters میان بر
staggers یک در میان
amid در میان
overthwart از میان
waistline میان
half back میان
middle part میان
through از میان
centered میان
mesocarp میان بر
centre میان
centred میان
thru از میان
center میان
into در میان
mean line خط میان
mean water میان اب
centers میان
amongst در میان
middling میان
middle میان
cross country میان بر
middles میان
in our midst در میان ما
between میان
waists میان
omphalos میان
waist میان
shortcut میان بر
crosscut میان بر
navels میان وسط
navel میان وسط
middle aged میان سال
waist میان تنه
waists میان تنه
bummer چرخ میان
interdisciplinary میان رشتهای
diaphragms میان پرده
intergroup میان گروهی
diaphragm میان پرده
spotty چنددر میان
intertrial میان کوششی
interlay در میان گذاردن
interpose پا به میان گذاردن
parenthetical میان دو کمانک
interpolation میان یابی
interpolations میان یابی
interindividual میان فردی
With a slender waist. میان با ریک
interpersonal میان فردی
midweek میان هفته
interposed پا به میان گذاردن
interfluves میان دو رود
interjectory در میان انداخته
interjectory در میان اورده
extra-mural میان دانشگاهی
high-pitched میان فراز
interjacency وقوع در میان
interlucent میان تاب
interjacency میان بودن
interposing پا به میان گذاردن
interposes پا به میان گذاردن
intermontane میان کوه
intermural میان دیواری
enclosure میان بار
interjecting در میان اوردن
enclosures میان بار
interjected در میان اوردن
to gird up one's loins میان بستن
interject در میان اوردن
to cut off a corner میان برکردن
abrogates از میان برده
abrogate از میان برده
interjects در میان اوردن
intervene در میان امدن
intercurreace در میان امدن
internode میان گره
triple space دو سطر در میان
meddles میان وسط
meddled میان وسط
meddle میان وسط
to make mincemeat of از میان بردن
intersegmental میان قطعهای
intervenes در میان امدن
intervened در میان امدن
interposition پا میان گذاری
middle age میان سال
heart wood میان چوب
middle finger انگشت میان
midcourse میان راه
midbrain میان مغز
midships در میان کشتی
entracte میان پرده
ambiequal میان حال
ambiversion میان گرایی
ambivert میان گرا
an a days یک روز در میان
duramen میان درخت
hollow <adj.> میان تهی
floret of the disk گلچه میان
halt back میان بازی کن
halfback میان بازیکن
middleweight میان وزن
middleware میان افزار
midmost میان ترین
middlemost میان ترین
middle weight میان وزن
middle sized میان اندازه
half back میان بازی کن
hollows میان تهی
double space یک سطر در میان
mesothorax میان سیه
staggered riveting پرچکاری یک در میان
blow in حمله از میان خط
cut across میان بر کردن
mediastinum میان پرده
cutoff راه میان بر
centration میان گرایی
shortcut میان برکردن
among each other <adv.> میان خودشان
shortcut راه میان بر
cut of a corner میان بر کردن
decussate یکی در میان
mesosphere میان- سپهر
mesosphere میان کره
diaphrgam میان پرده
slim jim لاغر میان
mesoderm میان پوست
hollow میان تهی
mesencephalon میان مغز
merlon میان دو تیرکش
medium term میان مدت
short circuiting میان بر زدن
of middle a میان سال
short cuts راه میان بر
short cut راه میان بر
cross cultural میان فرهنگی
cross-cultural میان فرهنگی
the means and the extremes دو میان و دو کرانه
insuperable از میان برنداشتنی
inter vivos در میان زنده ها
middle-aged میان سال
meant میان مشترک
intercellular میان یاختهای
interlocate در میان گذاردن
inter se میان خودشان
inter nos در میان خودمان
medius انگشت میان
mezzo-sopranos میان صدا
midrange میان دامنه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com