English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English Persian
drift دستخوش پیشامد بودن
drifted دستخوش پیشامد بودن
drifting دستخوش پیشامد بودن
drifts دستخوش پیشامد بودن
Other Matches
at all adventures با هر پیشامد
accidents پیشامد
irony of fate پیشامد
accident پیشامد
randomly پیشامد
circumstance پیشامد
occurrence پیشامد
occurrences پیشامد
exigencies پیشامد
exigency پیشامد
happening پیشامد
random پیشامد
happenings پیشامد
event پیشامد سرگذشت
events پیشامد سرگذشت
oncoming پیشامد کننده اینده
to muddle on با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
They held me culpable for the accident. آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند.
undergo دستخوش
undergoes دستخوش
undergoing دستخوش
undergone دستخوش
prey دستخوش
windblown دستخوش باد
subject to the flood دستخوش سیل
golden handshake دستخوش بازنشستگی
golden handshakes دستخوش بازنشستگی
tosser دستخوش امواج
victims دستخوش شکار
peccable دستخوش خطا
adrift دستخوش طوفان
victim دستخوش شکار
at the mercy of در اختیار دستخوش
to take ones chance به پیشامد خودتن دردادن بقسمت خودراضی شدن
randomly بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
random بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
sentient حساس دستخوش احساسات
passives دستخوش عامل خارجی
passive دستخوش عامل خارجی
obsessive دستخوش یک فکر یامیل قوی
obsessively دستخوش یک فکر یامیل قوی
tideland زمین ساحلی دستخوش جزرومد
prey دستخوش ساختن طعمه کردن
victimizing دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
victimises دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
victimising دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
victimize دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
planker گیاهان و جانورانی که دستخوش جنبش اب دریاهستند
victimised دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
victimized دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
victimizes دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن
adventures : درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventure درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
catastrophism اعتقاد باینکه پوسته زمین دستخوش انقلابهای ناگهانی طبیعت شده
tossing دستخوش اواج شدن متلاطم شدن
tosses دستخوش اواج شدن متلاطم شدن
tossed دستخوش اواج شدن متلاطم شدن
toss دستخوش اواج شدن متلاطم شدن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
look for منتظر بودن درجستجو بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
owes مدیون بودن مرهون بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
want فاقد بودن محتاج بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
include شامل بودن متضمن بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
agree متفق بودن همرای بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
pertain مربوط بودن متعلق بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
stinks بد بودن
teeming پر بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
to be in two minds دو دل بودن
to be proper for به جا بودن
sufficed بس بودن
sufficing بس بودن
teems پر بودن
to be in a bad [foul] temper بد خو بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
teemed پر بودن
to think ill of any one بودن
wobbles لق بودن
teem پر بودن
incompactness ول بودن
to chop and change دو دل بودن
suffices بس بودن
intending بر ان بودن
intend بر ان بودن
suffice بس بودن
be enough بس بودن
to kick the beam کم بودن
reach بس بودن
wobbling لق بودن
be adequate بس بودن
lackvt کم بودن
juddered لق بودن
be sufficient بس بودن
last [be enough] بس بودن
to bargain for بودن
consecutiveness پی در پی بودن
dubiosity در شک بودن
judders لق بودن
suffice بس بودن
to find oneself بودن
juddering لق بودن
stink بد بودن
to hold water ضد آب بودن
intends بر ان بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com