Dictiornary-Farsi | دست بسینه گذاشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
to cross the arms	دست بسینه گذاشتن


Other Matches

with the arms crossed	دست بسینه
with folded arms	دست بسینه
with arms folded a	دست بسینه
breast	سینه بسینه شدن
breasts	سینه بسینه شدن
the champion of liberty	سنگ بسینه زن ازادی
To take up the cudgels for someone.	سنگ کسی را بسینه زدن
corsage	دسته گلی که برای زدن بسینه تهیه میشود
corsages	دسته گلی که برای زدن بسینه تهیه میشود
lay off <idiom>	به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
lid	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom>	اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
To leave behinde.	جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch	کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
infiltrated	گذاشتن
infiltrate	گذاشتن
question answer	در صف گذاشتن
inculcating	پا گذاشتن
to run in	تو گذاشتن
To be gettingh on in years.	پا به سن گذاشتن
infiltrating	گذاشتن
go on <idiom>	گذاشتن
getting on in years	پا به سن گذاشتن
placing	گذاشتن
to pickle a rod for	گذاشتن
place	گذاشتن
mislays	جا گذاشتن
mislaying	جا گذاشتن
mislay	جا گذاشتن
places	گذاشتن
misplace	جا گذاشتن
inculcate	پا گذاشتن
inculcated	پا گذاشتن
inculcates	پا گذاشتن
to lay it on with a trowel	گذاشتن
put	گذاشتن
putting	گذاشتن
puts	گذاشتن
mislaid	جا گذاشتن
to trample on	گذاشتن
teasing	سر به سر گذاشتن
load	گذاشتن
loads	گذاشتن
let	گذاشتن
lets	گذاشتن
letting	گذاشتن
lays	گذاشتن
ti turn in	تو گذاشتن
apostrophize	گذاشتن
take in	تو گذاشتن
to take in	تو گذاشتن
placement	گذاشتن
run home	جا گذاشتن
lay	گذاشتن
placements	گذاشتن
leaving	گذاشتن
leave	گذاشتن
infiltrates	گذاشتن
to keep in d.	امانت گذاشتن
badger	:سربسر گذاشتن
to grow in years	پابسن گذاشتن
to lay anegg	تخم گذاشتن
to have the heels of any one	کسیرادردوعقب گذاشتن
to hand down	بارث گذاشتن
to lay aside	کنار گذاشتن
to hang up	معوق گذاشتن
badgered	:سربسر گذاشتن
exposing	بی پناه گذاشتن
badgering	:سربسر گذاشتن
respects	احترام گذاشتن به
embeds	کار گذاشتن
salve	ضماد گذاشتن
badgers	:سربسر گذاشتن
expose	بی پناه گذاشتن
exposes	بی پناه گذاشتن
embed	کار گذاشتن
respect	احترام گذاشتن به
Welsh	کلاه گذاشتن
to call for tenders	بمناقصه گذاشتن
to put to contract	بمناقصه گذاشتن
undercharge	کم خرج گذاشتن در
juxtapose	پیش هم گذاشتن
juxtapose	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed	پیش هم گذاشتن
juxtaposed	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposes	پیش هم گذاشتن
juxtaposes	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing	پیش هم گذاشتن
juxtaposing	پهلوی هم گذاشتن
plight	گرو گذاشتن
to set one's seal to	صحه گذاشتن
to sow mines	مین گذاشتن
to stand sentinel	نگهبان گذاشتن در
underact	از کار کم گذاشتن
depositing	به امانت گذاشتن
trig	علامت گذاشتن
trepass	پافرا گذاشتن
earmark	کنار گذاشتن
to take ship	درکشتی گذاشتن
to take in a reef	بادبان را تو گذاشتن
to set down	بزمین گذاشتن
to set a trap	تله گذاشتن
to put a way	کنار گذاشتن
to make a for	دردسترس گذاشتن
to leave off	کنار گذاشتن
leather	چرم گذاشتن به
to leave a margin	حاشیه گذاشتن
invest	سرمایه گذاشتن
invested	سرمایه گذاشتن
investing	سرمایه گذاشتن
invests	سرمایه گذاشتن
earmarks	کنار گذاشتن
embarks	درکشتی گذاشتن
embarking	درکشتی گذاشتن
to sell by a	بمزایده گذاشتن
cloister	درصومعه گذاشتن
cloisters	درصومعه گذاشتن
to put up to a	بمزایده گذاشتن
to put up forsale	بمزایده گذاشتن
to put in pledge	گرو گذاشتن
to put by	کنار گذاشتن
embark	درکشتی گذاشتن
embarked	درکشتی گذاشتن
to lay it on with a trowel	کار گذاشتن
strands	تنها گذاشتن
impignorate	گرو گذاشتن
impignorate	رهن گذاشتن
impawn	گرو گذاشتن
imbark	در کشتی گذاشتن
hypothecate	به رهن گذاشتن
hypothecate	گرو گذاشتن
hold in respect	احترام گذاشتن به
high tender	به مزایده گذاشتن
hand down	به ارث گذاشتن
incase etc	در جعبه گذاشتن
incase etc	در لفاف گذاشتن
inshrine	درمزار گذاشتن
hang up	معوق گذاشتن
hang-up	معوق گذاشتن
hang-ups	معوق گذاشتن
line out	با خط علامت گذاشتن
lay away	کنار گذاشتن
lagvt	سرپوش گذاشتن
lacevi	یراق گذاشتن
intube	در لوله گذاشتن
instal	کار گذاشتن
grow a beard	ریش گذاشتن
put in pledge	گرو گذاشتن
saluted	احترام گذاشتن
salutes	احترام گذاشتن
saluting	احترام گذاشتن
emplace	کار گذاشتن
dew ret	زیرشبنم گذاشتن
cuple	در بوته گذاشتن
cupel	در بوته گذاشتن
coop	درقید گذاشتن
cleck	تخم گذاشتن
salute	احترام گذاشتن
enchase	در نگین گذاشتن
encradle	درگهواره گذاشتن
fix	کار گذاشتن
give as a pledge	گرو گذاشتن
fixes	کار گذاشتن
four horsemen	جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01
bench	نیمکت گذاشتن
benches	نیمکت گذاشتن
flyblow	تخم گذاشتن
enshrine	درزیارتگاه گذاشتن
enframe	درقاب گذاشتن
begueath	به ارث گذاشتن
strand	تنها گذاشتن
to beat back	عقب گذاشتن
putting a condition	شرط گذاشتن
put up to auction	به مزایده گذاشتن
put out to interest	به بهره گذاشتن
bank	در بانک گذاشتن
banks	در بانک گذاشتن
suspend	مسکوت گذاشتن
suspending	مسکوت گذاشتن
suspends	مسکوت گذاشتن
install	کار گذاشتن
point	نوک گذاشتن
regulater	قاعده گذاشتن
trace	اثر گذاشتن
traced	اثر گذاشتن
traces	اثر گذاشتن
set down	بزمین گذاشتن
mortgage	گرو گذاشتن
mortgages	گرو گذاشتن
mortgaging	گرو گذاشتن
installing	کار گذاشتن
installs	کار گذاشتن
pigged	بچه گذاشتن
oviposit	تخم گذاشتن
overtop	عقب گذاشتن
over run	زیر پا گذاشتن
cramp	درقید گذاشتن
cramps	درقید گذاشتن
mouth	در دهان گذاشتن