Dictiornary-Farsi | دست پاچگی شتاب زدگی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
hastiness	دست پاچگی شتاب زدگی


Other Matches

hurriedness	شتاب زدگی
precipitateness	شتاب زدگی
previousness	شتاب زدگی
hurry skurry	دستپاچگی شتاب زدگی
precipitately	از روی شتاب زدگی
forwardness	اشتیاق شتاب زدگی
hurry scurry	دستپاچگی شتاب زدگی
blighting	باد زدگی یا زنگ زدگی
blight	باد زدگی یا زنگ زدگی
blights	باد زدگی یا زنگ زدگی
cyclotron	دستگاه شتاب دهندهای که دران ذرات باردار بعد از خروج از منبع توسط میدانهای الکتریکی شتاب میگیرند
embarrassment	دست پاچگی
excitement	دست پاچگی
hastiness	دست پاچگی
precipitance	دست پاچگی
bafflement	دست پاچگی
confusion	دست پاچگی
disconcertion	دست پاچگی
precipitateness	دست پاچگی
twitteration	دست پاچگی
disconcertment	دست پاچگی
helter-skelters	دست پاچگی
hurriedness	دست پاچگی
helter-skelter	دست پاچگی
boo boo	دست پاچگی اشتباه
hurriedly	از روی دست پاچگی
headlong	بادست پاچگی تند
flustration	اشفتگی دست پاچگی
flustered	سراسیمگی دست پاچگی
flustering	سراسیمگی دست پاچگی
abashedly	بطور دست پاچگی
abashment	دست پاچگی خجالت
flusters	سراسیمگی دست پاچگی
fluster	سراسیمگی دست پاچگی
scurried	حرکت ازروی دست پاچگی
scurries	حرکت ازروی دست پاچگی
scurry	حرکت ازروی دست پاچگی
scurrying	حرکت ازروی دست پاچگی
cacodemonomania	جن زدگی
possession	جن زدگی
rime	یخ زدگی
jetlag	جت زدگی
glaciation	یخ زدگی
frostiness	یخ زدگی
freezes	یخ زدگی
freeze	یخ زدگی
demonomania	جن زدگی
dismaying	وحشت زدگی
dismays	وحشت زدگی
evanescence	غیب زدگی
efflorescence	شوره زدگی
fustiness	کفک زدگی
hallucinosis	توهم زدگی
dismayed	وحشت زدگی
sunburn	افتاب زدگی
fouling	زنگ زدگی
seasickness	دریا زدگی
corrosion	زنگ زدگی
cataplexy	خشک زدگی
corrsion	زنگ زدگی
dewiness	شبنم زدگی
dismay	وحشت زدگی
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.>	احساس یخ زدگی
acariasis	کنه زدگی
stains	زنگ زدگی
staining	زنگ زدگی
acariasis	کرم زدگی
stained	زنگ زدگی
stain	زنگ زدگی
sunstroke	افتاب زدگی
afflictedness	محنت زدگی
moldy	کپک زدگی
mouldiness	کپک زدگی
ageing	زنگ زدگی
paraphrenia	هذیان زدگی
worriment	ناراحتی غم زدگی
rust oxide iron	زنگ زدگی
transfixion	حیرت زدگی
tonic immobility	خشک زدگی
rustiness	زنگ زدگی
scientism	علم زدگی
sun burn	افتاب زدگی
chilled to the bones <idiom>	احساس یخ زدگی
heliosis	افتاب زدگی
hospitalism	بیمارستان زدگی
thunderstroke	صاعقه زدگی
hypersomnia	خواب زدگی
hyperthymia	هیجان زدگی
ageing	زنگ زدگی
acute hallucinosis	توهم زدگی حاد
Rust <adj.> <noun>	رنگ زنگ زدگی
startles	پرش وحشت زدگی
alcoholic hallucinosis	توهم زدگی الکلی
age hardenable	ثبات در برابرزنگ زدگی
melancholy	سودا زدگی غمگین
startled	پرش وحشت زدگی
corrosion	رفتگی زنگ زدگی
mustiness	پوسیدگی یا کپک زدگی
pecks	نوک زدگی سوراخ
pecking	نوک زدگی سوراخ
startle	پرش وحشت زدگی
peck	نوک زدگی سوراخ
pecked	نوک زدگی سوراخ
outcrops	بیرون زدگی روامدگی
outcrop	بیرون زدگی روامدگی
louse up <idiom>	دست پاچگی ،گیج کردن ،سردرگم کردن
rust protection	حفافت در برابر زنگ زدگی
resistance to corrosion	مقاوم در برابر زنگ زدگی
corrosion fatigue	استهلاک در اثر زنگ زدگی
foxiness	بدرنگی ترشیدگی کفک زدگی
frostbite	یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
corrosion resistant	مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
sunscreens	کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
manic-depressives	دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
manic-depressive	دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
sunscreen	کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
manic depressive	دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
chilled to the bones <idiom>	نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
expedience	شتاب
hie thee	شتاب کن
in a hurry	در شتاب
acceleration lane	خط شتاب
hastiness	شتاب
over hasty	پر شتاب
at full lick	با شتاب
cursoriness	شتاب
at leisure	بی شتاب
pelts	شتاب
speeding	شتاب
hustling	شتاب
accelerator	شتاب
hustled	شتاب
precipitation	شتاب
hustle	شتاب
accelerators	شتاب
unhurriedly	بی شتاب
unhurried	بی شتاب
expediency	شتاب
speeds	شتاب
pelted	شتاب
hustles	شتاب
pelt	شتاب
haste	شتاب
speed	شتاب
acceleration	شتاب
positive acceleration	شتاب مثبت
speeds	میزان شتاب
speeding	شتاب کامیابی
post deflection acceleration	شتاب ثانوی
post haste	با شتاب فراوان
speeds	شتاب کامیابی
hying	شتاب کردن
whirry	شتاب کردن
speeding	میزان شتاب
speeding	شتاب حرکت
normal acceleration	شتاب قائم
in a hurried state	در حال شتاب
initial acceleration	شتاب اولیه
instantaneous acceleration	شتاب لحظه ای
linear acceleration	شتاب خطی
longitudinal acceleration	شتاب طولی
make a push	شتاب کردن
resultant acceleration	شتاب خالص
negative acceleration	شتاب منفی
net acceleration	شتاب برایند
net acceleration	شتاب خالص
resultant acceleration	شتاب برایند
speeds	شتاب حرکت
no hurry	شتاب نداریم
normal acceleration	شتاب عمودی
impact acceleration	شتاب ضربه ای
speed	میزان شتاب
speed	شتاب کامیابی
accelerators	الکترد شتاب ده
accelerators	شتاب دهنده
accelerator	الکترد شتاب ده
accelerator	شتاب دهنده
jot	با شتاب نوشتن
jots	با شتاب نوشتن
jotted	با شتاب نوشتن
retardation	شتاب منفی
dispatches	کشتن شتاب
skeet	شتاب کردن
skelp	شتاب کردن
skelpit	شتاب کردن
spatchcock	با شتاب جادادن
dispatched	کشتن شتاب
dispatch	کشتن شتاب
to come along	شتاب کردن
to look sharp	شتاب کردن
to make a hurry	شتاب کردن
to make haste	شتاب کردن
despatching	کشتن شتاب
despatches	کشتن شتاب
transverse acceleration	شتاب عرضی
speed	شتاب حرکت
despatched	کشتن شتاب
tilt	شتاب پرتاب
d. haste	شتاب زیاد
acceleration time	زمان شتاب