English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
no enemy is insignificant دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
Other Matches
incomputably بطوریکه نتوان شمرد
an irrepressible person نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
he seized upon the chance فرصت راغنیمت شمرد
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
gall حملات مکرر توام با تیراندازی به دشمن بستوه اوردن دشمن
galls حملات مکرر توام با تیراندازی به دشمن بستوه اوردن دشمن
One must take time by the forelock . وقت را باید غنیمت شمرد
to triumph over the enemy برشکست دشمن شادی کردن بر دشمن پیروز شدن
radio deception گول زدن دشمن با بی سیم فریب رادیویی دشمن
radio countermeasures اقدامات ضد فرستندههای دشمن پیشگیریهای ضد پخش رادیویی دشمن
he is something of a musician تا اندازهای میتوان اوراموسیقی دان شمرد
he ia as leanas a rake ازلاغری دنده هایش رامیتوان شمرد
hits اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
enemy alien طرفداران دشمن در خاک خودی هواداران دشمن
rejects عقب زدن دشمن دور کردن دشمن
rejected عقب زدن دشمن دور کردن دشمن
reject عقب زدن دشمن دور کردن دشمن
rejecting عقب زدن دشمن دور کردن دشمن
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
slight حقیر
slightest حقیر
slighting حقیر
slighted حقیر
slighter حقیر
diminutive حقیر
dimmers حقیر
slights حقیر
little حقیر
runty حقیر
knaves پست و حقیر
knave پست و حقیر
contemn حقیر شمردن
countered 1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
countering 1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
counter 1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
penetration نفوذ در جبهه دشمن داخل شدن درصفوف دشمن نفوذ در شبکه اطلاعات یااداری
to thinks scorn of ناچیز یا حقیر شمردن
pismire ادم حقیر و بی اهمیت
cot کلبه روستایی [حقیر]
roll back به عقب راندن تدریجی مواضع دفاعی دشمن در هم نوردیدن تدریجی دفاع دشمن
breaching رخنه درمیدان مین رخنه نفوذی مواجه شدن با دشمن درگیری با دشمن
despising حقیر شمردن تحقیر کردن
despises حقیر شمردن تحقیر کردن
despised حقیر شمردن تحقیر کردن
despise حقیر شمردن تحقیر کردن
poor d. بیچاره
forlorn بیچاره
defenceless بیچاره
poverty stricken بیچاره
poor fellow بیچاره
poor fellow ای بیچاره
poverty-stricken بیچاره
hapless بیچاره
poor f. بیچاره
poor thing ! بیچاره
helpless بیچاره
wretches بیچاره
wretch بیچاره
destitute بیچاره
desperate بیچاره
poor child بیچاره بچه
busts بیچاره کردن
busting بیچاره کردن
busted بیچاره کردن
beggars بیچاره کردن
incurable بی درمان بیچاره
beggar بیچاره کردن
bust بیچاره کردن
espionage جاسوسی کردن کسب خبر از دشمن کردن مراقبت دشمن
shadower یکان مامور تعاقب دشمن یکان اخذ تماس با دشمن
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
To belittle one self . To make oneself cheap . To lower oneself . خود را کوچک کردن (سبک حقیر پست )
he is much to be pitted بسیار بیچاره است
wretched بیچاره ضعیف الحال
counter force نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
The poor fellow is suffering from hallucination . بیچاره طرف خیالاتی شده
evasions اجتناب از اسارت به دست دشمن اجتناب از دشمن گریز
evasion اجتناب از اسارت به دست دشمن اجتناب از دشمن گریز
The poor fellow ( guy ) is restless. بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
Poor fellow , he has good name behind . بیچاره توی این کار مانده
irretraceable که نتوان ردانرا گرفت
inexcusably چنانکه نتوان معذوردانست
irrepressible joy ادمی که نتوان جلواوراگرفت
ineffably بطوریکه نتوان بیان کرد
inseparably چنانکه نتوان سوا کرد
kittle cattle ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
immovably چنانکه نتوان جنبش داد
incommutably بطوریکه نتوان معاوضه نمود
irrefragably چنانکه نتوان تکذیب کرد
intangibly چنانکه نتوان درک کرد
intangibly چنانکه نتوان احساس کرد
inexpressibly چنانکه نتوان بیان کرد
You cannot make bricks without straw. <proverb> بى کاه نتوان خشت ساخت .
irretraceable که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
irrecocilably چنانکه نتوان انرا وفق داد
inscrutably چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
inimitably چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
an inseparable prefix سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
incomprehensibly بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
incommunicably چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
irrepressible joy کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
identification friendly or foe سیستم تشخیص هواپیمای دوست و دشمن سیستم تشخیص دشمن توسط رادار
breaches سوراخ رخنه کردن سوراخ کردن نفوذ در خطوط دشمن درگیری با دشمن
breached سوراخ رخنه کردن سوراخ کردن نفوذ در خطوط دشمن درگیری با دشمن
breach سوراخ رخنه کردن سوراخ کردن نفوذ در خطوط دشمن درگیری با دشمن
indefeasibly بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
irredeemably جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
indescribably چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
illimitably بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
inextricably چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
disorganizing به هم زدن سازمان دشمن به هم زدن نظم دشمن
disorganizes به هم زدن سازمان دشمن به هم زدن نظم دشمن
disorganize به هم زدن سازمان دشمن به هم زدن نظم دشمن
disorganising به هم زدن سازمان دشمن به هم زدن نظم دشمن
disorganises به هم زدن سازمان دشمن به هم زدن نظم دشمن
disorganised به هم زدن سازمان دشمن به هم زدن نظم دشمن
hostile track تعقیب هواپیمای دشمن ردگیری هواپیمای دشمن
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
irremissibly چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
irreversibly چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
identity of indiscernibles یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
oversale پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
irreclaimably بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
inaccessibily بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
ineradicably بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
approach march راهپیمایی برای تقرب به دشمن راهپیمایی برای تماس با دشمن
end on سینه به سینه شدن با دشمن روبرو شدن با دشمن یاچیزی
out flank دور زدن جناح دشمن احاطه کردن جناح دشمن احاطه جناحی کردن
repelling پس زدن دشمن عقب زدن دشمن
repelled پس زدن دشمن عقب زدن دشمن
repels پس زدن دشمن عقب زدن دشمن
repel پس زدن دشمن عقب زدن دشمن
bogey تماس با هواپیمای دشمن هواپیمای دشمن هواپیمای ناشناس
bogeys تماس با هواپیمای دشمن هواپیمای دشمن هواپیمای ناشناس
bogies تماس با هواپیمای دشمن هواپیمای دشمن هواپیمای ناشناس
an impossible hat کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
shelling report گزارش تیراندازی دشمن گزارش تیراندازی توپخانه دشمن
pareto optimality حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
Fire cannot be extinguished by fire . <proverb> آتش را به آتش خاموش نتوان کرد .
to reduce to extremity بیچاره کردن مستاصل کردن
xenophobe دشمن
at d. دشمن
abhorrer دشمن
foes دشمن
foeman دشمن
foe دشمن
adversarial دشمن
hostile دشمن
enemies دشمن
adversary دشمن
adversaries دشمن
enemy دشمن
wanes جنگ دشمن
enemy forces نیروهای دشمن
enemy state دولت دشمن
enemy state حکومت دشمن
enemy دشمن کردن
feudist متحد دشمن
antichrst دشمن مسیح
enemies دشمن کردن
potential enemy دشمن اصلی
waned جنگ دشمن
wane جنگ دشمن
arch enemy دشمن بزرگ
archenemy دشمن بزرگ
alien enemy دشمن خارجی
potential enemy دشمن حتمی
man hater دشمن ادم
fronting سمت دشمن
unfriendly دشمن ناشناس
nemesis دشمن بزرگ
waning جنگ دشمن
antagonised دشمن کردن
the enemy کشتی دشمن
antagonizes دشمن کردن
engagements درگیری با دشمن
antagonizing دشمن کردن
evading گریز از دشمن
the enemy نیروی دشمن
contained احاطه دشمن
front سمت دشمن
contains احاطه دشمن
xenophobe دشمن بیگانه
contain احاطه دشمن
evades گریز از دشمن
evade گریز از دشمن
antagonized دشمن کردن
antagonises دشمن کردن
merged دشمن فاهر شد
hateable دشمن داشتنی
hostile battery اتشبار دشمن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com