Dictiornary-Farsi | دعوا ستیزه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 148 (5 milliseconds)

English	Persian
quarrel	دعوا ستیزه
quarreled	دعوا ستیزه
quarreling	دعوا ستیزه
quarrelled	دعوا ستیزه
quarrelling	دعوا ستیزه
quarrels	دعوا ستیزه


Other Matches

night brawler	شب دعوا کن
dustup	دعوا
strife	دعوا
squealed	دعوا نزاع
squeals	دعوا نزاع
contest	رقابت دعوا
contested	رقابت دعوا
contesting	رقابت دعوا
callet	دعوا و غوغا
he has nostomach for the fight	سر دعوا ندارد
contests	رقابت دعوا
champerty	شرکت در دعوا
cat-and-dog <adj.>	پر جنگ و دعوا
disclamation	ترک دعوا
squeal	دعوا نزاع
imparlance	تعویق دعوا
To be itching fo r a fight . To be on the war path.	سر دعوا داشتن
bust-up	دعوا-مشاجره
dust-ups	جنگ و دعوا
dust-up	جنگ و دعوا
action	اقامهء دعوا
actions	اقامهء دعوا
quiteclaim	ترک دعوا
discord	دعوا نزاع
wrangler	دعوا کننده
altercation	ستیزه
strife	ستیزه
contentious	ستیزه جو
barratry	ستیزه جو
contentions	ستیزه
contention	ستیزه
altercations	ستیزه
by the ears	در ستیزه
contretemps	ستیزه
disputatious	ستیزه جو
xantippe	زن ستیزه جو
xanthippe	زن ستیزه جو
squabber	ستیزه گر
pugilist	ستیزه جو
pugilist	ستیزه گر
melee	ستیزه
striver	ستیزه جو
dissentious	ستیزه گر
disputative	ستیزه جو
squabbled	ستیزه
disputes	ستیزه
pugnacious	ستیزه گر
quarrelsome	ستیزه جو
conflict	ستیزه
squabbles	ستیزه
conflicted	ستیزه
conflicts	ستیزه
squabble	ستیزه
dispute	ستیزه
disputing	ستیزه
disputed	ستیزه
disputation	ستیزه
squabbling	ستیزه
contestant	ستیزه جو
disputations	ستیزه
scrappiest	ستیزه جو
contestants	ستیزه جو
scrappy	ستیزه جو
scrappier	ستیزه جو
debatable ground	زمین یامرزمورد دعوا
brabble	مشاجره کردن دعوا
to quarrel with somebody <idiom>	با کسی دعوا کردن
nonjoinder	عدم ورود در دعوا
kick up a row	دعوا راه انداختن
to instigate an argument	تحریک به دعوا کردن
rivalled	طرف مقابل دعوا
to instigate an argument	دعوا راه انداختن
rival	طرف مقابل دعوا
rivaled	طرف مقابل دعوا
rivaling	طرف مقابل دعوا
rivalling	طرف مقابل دعوا
rivals	طرف مقابل دعوا
rooster	ادم ستیزه جو
pugnacity	ستیزه جویی
contends	ستیزه کردن
quarelsomeness	ستیزه جوئی
roosters	ادم ستیزه جو
quarrelsomeness	ستیزه جوئی
contended	ستیزه کردن
contend	ستیزه کردن
altercate	ستیزه کردن
termagancy	ستیزه جویی
melec	منافره ستیزه
militate	ستیزه کردن
currishness	ستیزه جویی
quarrels	ستیزه کردن
antagonise	ستیزه کردن
intractable	خیره سر ستیزه جو
squabble	ستیزه کردن
shrews	زن ستیزه جو پتیاره
shrew	زن ستیزه جو پتیاره
squabbled	ستیزه کردن
controversy	جدال ستیزه
controversies	جدال ستیزه
squabbling	ستیزه کردن
squabbles	ستیزه کردن
militating	ستیزه کردن
militates	ستیزه کردن
militated	ستیزه کردن
quarrelling	ستیزه کردن
quarreled	ستیزه کردن
quarrel	ستیزه کردن
quarreling	ستیزه کردن
quarrelled	ستیزه کردن
disputatiousness	ستیزه جویی
disclaims	ترک دعوا کردن نسبت به
To settle upon a price during a dispute. <proverb>	میان دعوا نرخ طى کردن .
cut both ways <idiom>	به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
jar	دعوا و نزاع طنین انداختن
disclaiming	ترک دعوا کردن نسبت به
disclaimed	ترک دعوا کردن نسبت به
disclaim	ترک دعوا کردن نسبت به
jarred	دعوا و نزاع طنین انداختن
jars	دعوا و نزاع طنین انداختن
contest	ستیزه کردن مشاجره
contested	ستیزه کردن مشاجره
quarrelsomely	از روی ستیزه جوئی
contending	ستیزه کننده مخالف
contesting	ستیزه کردن مشاجره
contests	ستیزه کردن مشاجره
shrewishly	از روی ستیزه جویی
it will give rise to a quarrel	مایه ستیزه خواهد شد
currish	ستیزه جو غرغر کننده
disputatiously	ازروی ستیزه جویی
to live like cat and dog	دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
the nature of the case	ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
They fight like cat and dog .	باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
to stir [things] up	دعوا راه انداختن [اصطلاح روزمره]
scrappiness	اوراق شدگی ستیزه جویی
In a quarrel they do not distribute sweetmeat. <proverb>	توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
interplead	پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
oppugn	مبارزه کردن با دعوا کردن
bickering	پرخاش کردن ستیزه کردن
bickers	پرخاش کردن ستیزه کردن
bickered	پرخاش کردن ستیزه کردن
bicker	پرخاش کردن ستیزه کردن