Dictiornary-Farsi | دعوت به معامله | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
invitation to treat	دعوت به معامله


Other Matches

bargain	معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargaining	معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargained	معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargains	معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
package deals	معامله کلی معامله چکی
package deal	معامله کلی معامله چکی
futures goods	کالاهایی که در معامله سلف خرید و فروش می گردد کالاهای مورد معامله سلف
fradulent conveyance	معامله به قصد فرار از دین معامله به قصد اضرار غیر
invitations	دعوت
calling	دعوت
invitation	دعوت
bidding	دعوت
summons	دعوت
summonsed	دعوت
summonses	دعوت
summonsing	دعوت
summon	دعوت
summoned	دعوت
letter of invitation	رقعه دعوت
letter of invitation	دعوت نامه
invitatory	متضمن دعوت
challenges	دعوت بجنگ
challenged	دعوت بجنگ
challenge	دعوت بجنگ
invitation to treat	دعوت به مذاکره
invitation to tender	دعوت به مزایده
unbidden	دعوت نشده
ask	دعوت کردن
uninvited	دعوت نشده
to call in	دعوت کردن
to invite [to]	دعوت کردن [به]
asks	دعوت کردن
asked	دعوت کردن
boarding call	دعوت به بازدید
invites	دعوت کردن
callers	دعوت کننده
convocator	دعوت کننده
convocate	دعوت کردن
caller	دعوت کننده
conference call	دعوت به سخنرانی
invited	دعوت کردن
invitation to tender	دعوت به مناقصه
asking	دعوت کردن
invite	دعوت کردن
tender notice	اگهی دعوت به مناقصه
I am invited tonight of all nights .	دعوت شدم آن هم امشب
to proffer an invitation	رسما دعوت کردن
invitee	شخص دعوت شده
defiance	دعوت به جنگ بی اعتنایی
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque).	باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
to crash in [to a party]	بدون دعوت وارد شدن
rain check	نوید یا قول دعوت بعدی
to throw down the glove	بجنگ تن بتن دعوت کردن
to fling down the gauntlet	بجنگ تن بتن دعوت کردن
gauntlets	دستکش اهنی دعوت بمبارزه
invite to tender	دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
gauntlet	دستکش اهنی دعوت بمبارزه
to barge in	بدون دعوت وارد شدن
to take a rain check [ raincheck] on an offer [American E]	رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
crash the gate <idiom>	بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
I'd like to ask her out.	من دوست داشتم او [زن] را به بیرون دعوت کنم.
have over <idiom>	شخصی را به خانه خود دعوت کردن
gantlope	باند برای دست دعوت به مارزه
to disinvite somebody from an event	دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour .	دعوت شما را با منت قبول می کنم
treat someone <idiom>	پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
call a metting	تعیین وقت و دعوت برای جلسه
gantelope	باند برای دست دعوت به مبارزه
to bechon to a person to come	اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to withdraw the invitation to an event	دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
gatecrashers	کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
gatecrasher	کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
pax britannica	اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
raise a fuss <idiom>	قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
convoke	برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
repondez s'il vous plait [RSVP]	لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
please reply	لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
I fiddled afew invitation cards.	باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
master tournament	مسابقه ازاد سالانه گلف بین قهرمانان دعوت شده
to ask somebody out for dinner	کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن [بیشتر دوست دختر و پسر]
negotiations	معامله
penny worth	معامله
dealing	معامله
trucking	معامله
bargain	معامله
negotiation	معامله
trucks	معامله
transaction	معامله
sell	معامله
selling	معامله
sells	معامله
transactor	معامله گر
treament	معامله
trucked	معامله
truckman	معامله گر
truck	معامله
bargained	معامله
bargains	معامله
bargaining	معامله
transactions	معامله
reciprocation	معامله متقابله
do business	معامله کردن
forward dealing	معامله به وعده
fictitious transaction	معامله صوری
trade in for	معامله کردن
strike a bargain	معامله کردن
chap	معامله کردن
dealing in futures	معامله سلف
hedgehoggy	سخت معامله
credit sale	اعتبار در معامله
forward purchase	معامله سلف
spot transaction	معامله نقدی
terms of trade	شرایط معامله
to do business	معامله کردن
to make a market of	معامله کردن
to take	معامله قماری
transaction on change	معامله در بورس
treater	طرف معامله
truckage	مبادله معامله
unauthorized transaction	معامله فضولی
unconscionable bargain	معامله نامعقول
short sale	معامله سلف
merchantable	قابل معامله
not negotiable	غیرقابل معامله
object of transaction	مورد معامله
He goes on and on . He is most persistent .	ول کن معامله نیست
private treaty	معامله خصوصی
reciprocal treatment	معامله متقابله
retorsion	معامله به مثل
valid transaction	معامله صحیح
bargains	معامله باصرفه
sell-out	معامله کردن
deals	حد معامله کردن
sell-outs	معامله کردن
package deals	معامله یکجا
deal	معامله کردن
deal	حد معامله کردن
dealing	خریدوفروش و معامله
intercourse	مراوده معامله
speculative	معامله قماری
transact	معامله کردن
transacted	معامله کردن
bargained	معامله باصرفه
deals	معامله کردن
performance	انشاء معامله
reciprocity	معامله بمثل
ventured	معامله قماری
ventures	معامله قماری
reciprocity	معامله به مثل
option	اختیار معامله
venturing	معامله قماری
dealt	حد معامله کردن
collective bargaining	معامله جمعی
bargaining	معامله باصرفه
options	اختیار معامله
negotiable	قابل معامله
performances	انشاء معامله
sell out	معامله کردن
package deal	معامله یکجا
swops	معامله پایاپای
truck	معامله کردن
reason for a transaction	جهت معامله
bargain	معامله باصرفه
an nucertain transaction	معامله غرری
arbitrage	معامله به سود
arbitrage	معامله با منفعت
venture	معامله قماری
barterer	معامله گر پایاپای
swopping	معامله پایاپای
swopped	معامله پایاپای
cause of a transaction	جهت معامله
swaps	معامله پایاپای
swapped	معامله پایاپای
swap	معامله پایاپای
transacts	معامله کردن
negotiator	طرف معامله
transacting	معامله کردن
negotiators	طرف معامله
trucking	معامله کردن
trucks	معامله کردن
trucked	معامله کردن
bargain	قرارداد معامله بستن
reciprocate	معامله بمثل کردن
She gave me a raw deal .	بامن بد معامله کرد
bargained	چانه زنی در معامله
She kept on and on . She simply wouldnt let go .	مگرول کن معامله بود !
bargains	قرارداد معامله بستن
bargains	چانه زنی در معامله
To clinch(close,finalize)a deal.	معامله یی را جوش دادن
reciprocate	معامله متقابله کردن
to carry out a transaction	معامله ای انجام دادن
bargaining	چانه زنی در معامله
A cash ( credit ) transaction .	معامله نقدی ( اعتباری )
bargaining	قرارداد معامله بستن
I cant do business with him .	با او معامله ام نمی شود
bargain	چانه زنی در معامله
bargained	قرارداد معامله بستن
reciprocates	معامله بمثل کردن
reciprocated	معامله متقابله کردن
reciprocated	معامله بمثل کردن