Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
invite to tender
دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
Other Matches
bids
مناقصه مزایده
tender
مناقصه مزایده
bid
مناقصه مزایده
tendered
مناقصه مزایده
tendering
مناقصه مزایده
tenderest
مناقصه مزایده
tender
پیشنهاد در مزایده یا مناقصه
bid
به مناقصه یا مزایده گذاشتن
bids
به مناقصه یا مزایده گذاشتن
tendering
پیشنهاد در مزایده یا مناقصه
tenderest
پیشنهاد در مزایده یا مناقصه
by tender
از طریق مزایده یا مناقصه
tendered
پیشنهاد در مزایده یا مناقصه
call for tender
برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
bid bond
ضمانت شرکت در مناقصه یا مزایده
bid bond
ضمانتنامه شرکت در مناقصه یا مزایده
tender bond
ضمانتنامه شرکت در مناقصه یا مزایده
invitation to tender
دعوت به مناقصه
tender notice
اگهی دعوت به مناقصه
invitation to tender
دعوت به مزایده
bidding
پیشنهاد مزایده کردن
bids
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bid
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
convocate
دعوت کردن
ask
دعوت کردن
asked
دعوت کردن
asking
دعوت کردن
asks
دعوت کردن
invites
دعوت کردن
to call in
دعوت کردن
invited
دعوت کردن
invite
دعوت کردن
to invite
[to]
دعوت کردن
[به]
call to order
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
to proffer an invitation
رسما دعوت کردن
propositions
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioned
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
proposition
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque).
باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
to throw down the glove
بجنگ تن بتن دعوت کردن
to fling down the gauntlet
بجنگ تن بتن دعوت کردن
to take a rain check
[ raincheck]
on an offer
[American E]
رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
have over
<idiom>
شخصی را به خانه خود دعوت کردن
to bechon to a person to come
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
treat someone
<idiom>
پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
convoke
برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
bid
امر کردن دعوت کردن
bids
امر کردن دعوت کردن
low tender
مناقصه
tender
مناقصه
tenderest
مناقصه
tenders
مناقصه
tendered
مناقصه
low bids
مناقصه
tendering
مناقصه
bid bond
ضمانتنامه مناقصه
public submission
مناقصه رسمی
bids
پیشنهاد مناقصه
bid
پیشنهاد مناقصه
tender notice
مناقصه دهنده
official submission
مناقصه عمومی
bid bond
ضمانتنامه شرکت در مناقصه
tenders conditions
شرایط عمومی مناقصه
earnest money
ضمانتنامه شرکت در مناقصه
to advertise for bids
چیزی را به مناقصه گذاشتن
to invite tenders for something
چیزی را به مناقصه گذاشتن
bid guarantee
ضمانتنامه شرکت در مناقصه
auctioning
مزایده
auctions
مزایده
public sale
مزایده
tender
مزایده
high tender
مزایده
high bids
مزایده
tendered
مزایده
bidding
مزایده
auctioned
مزایده
tenderest
مزایده
auction
مزایده
tendering
مزایده
bidder
شرکت کننده در مناقصه یامزایده
bidders
شرکت کننده در مناقصه یامزایده
tenderer
شرکت کننده در مناقصه یامزایده
tender bonds
ضمانت نامههای مناقصه یامزایده
put up to auction
به مزایده گذاشتن
outcries
حراج مزایده
outcry
حراج مزایده
appeal for tenders
درخواست مزایده
auctioneers
متصدی مزایده
auctioneer
متصدی مزایده
auction sale
مزایده فروش
bid
پیشنهاد مزایده
bids
پیشنهاد مزایده
sell by auction
به مزایده فروختن
high tender
به مزایده گذاشتن
biddability
مزایده شدنی
highest bidder
برنده مزایده
auction of rug
حراج و مزایده فرش
to advertise for bids
چیزی را به مزایده گذاشتن
licit
فروش ازطریق مزایده
to invite tenders for something
چیزی را به مزایده گذاشتن
tender guarantee
ضمانت شرکت در مزایده یامناقصه
tenderer
پیشنهاد دهنده در مزایده یامناقصه
tenderer
شرکت کننده در مزایده یامناقصه
calling
دعوت
summonses
دعوت
summonsed
دعوت
summon
دعوت
bidding
دعوت
summoned
دعوت
invitations
دعوت
summonsing
دعوت
summons
دعوت
invitation
دعوت
caller
دعوت کننده
unbidden
دعوت نشده
challenges
دعوت بجنگ
invitation to treat
دعوت به معامله
letter of invitation
رقعه دعوت
challenged
دعوت بجنگ
callers
دعوت کننده
letter of invitation
دعوت نامه
challenge
دعوت بجنگ
invitatory
متضمن دعوت
uninvited
دعوت نشده
boarding call
دعوت به بازدید
conference call
دعوت به سخنرانی
convocator
دعوت کننده
invitation to treat
دعوت به مذاکره
invitee
شخص دعوت شده
I am invited tonight of all nights .
دعوت شدم آن هم امشب
defiance
دعوت به جنگ بی اعتنایی
gauntlets
دستکش اهنی دعوت بمبارزه
rain check
نوید یا قول دعوت بعدی
to crash in
[to a party]
بدون دعوت وارد شدن
gauntlet
دستکش اهنی دعوت بمبارزه
to barge in
بدون دعوت وارد شدن
crash the gate
<idiom>
بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
call a metting
تعیین وقت و دعوت برای جلسه
I'd like to ask her out.
من دوست داشتم او
[زن]
را به بیرون دعوت کنم.
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour .
دعوت شما را با منت قبول می کنم
gantlope
باند برای دست دعوت به مارزه
to withdraw the invitation to an event
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
to disinvite somebody from an event
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
gantelope
باند برای دست دعوت به مبارزه
please reply
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
raise a fuss
<idiom>
قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
gatecrasher
کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
gatecrashers
کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
pax britannica
اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
repondez s'il vous plait
[RSVP]
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
I fiddled afew invitation cards.
باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
master tournament
مسابقه ازاد سالانه گلف بین قهرمانان دعوت شده
to ask somebody out for dinner
کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن
[بیشتر دوست دختر و پسر]
selling race
مسابقه اسب دوانی که در ان اسب برنده بمعرض مزایده گذارده میشود
reserve price
قیمت پنهانی
[در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com