English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (8 milliseconds)
English Persian
connotation دلالت ضمنی
connotations دلالت ضمنی
implicitness دلالت ضمنی
Search result with all words
implies دلالت ضمنی کردن بر
imply دلالت ضمنی کردن بر
implying دلالت ضمنی کردن بر
connote دلالت ضمنی کردن بر
Other Matches
indication دلالت
signification دلالت
implications دلالت
implication دلالت
symbolization دلالت
textual implication دلالت
implying دلالت داشتن
signifies دلالت کردن بر
connotative دلالت کننده
signifies دلالت کردن
signify دلالت کردن بر
savorŠetc دلالت کردن
signifying دلالت کردن بر
signifying دلالت کردن
indicative دلالت کننده
indicant دلالت کننده
implicative دلالت کننده
expessive دلالت کننده
evidentiary دلالت کننده
denotative of دلالت کننده بر
denotable دلالت کردنی
imply دلالت داشتن
implies دلالت داشتن
predicating دلالت کردن
signify دلالت کردن
predicates دلالت کردن
predicate دلالت کردن
signifier دلالت کننده
to give evdience دلالت کردن
bode دلالت داشتن
implicate دلالت کردن بر
implicated دلالت کردن بر
implicates دلالت کردن بر
implicating دلالت کردن بر
predicated دلالت کردن
episodic ضمنی
episodical ضمنی
occasional ضمنی
circumstantial ضمنی
tacit ضمنی
implicit ضمنی
incidents ضمنی
implied ضمنی
incident ضمنی
foreshown از پیش دلالت کردن بر
prime implicant عمده دلالت کننده
it savours of revenge دلالت بر انتقام میکند
subaudition فهم ضمنی
paralipsis افهام ضمنی
tacit collusion تبانی ضمنی
tacit consent رضای ضمنی
contextual definition تعریف ضمنی
xor یای ضمنی
cognizance تصدیق ضمنی
limplied warranty ضمانت ضمنی
implied acceptance قبول ضمنی
sufference رضایت ضمنی
paraleipsis افهام ضمنی
implicit costs هزینههای ضمنی
implicit agreement موافقت ضمنی
implied assumpist تعهد ضمنی
implied term شرط ضمنی
subaudition ادراک ضمنی
imputed income درامد ضمنی
implied terms شرایط ضمنی
impliedly به طور ضمنی
incidentals time زمان ضمنی
circumstantial event واقعه ضمنی
episode حادثه ضمنی
accidental ضمنی عارضی
implied رضایت ضمنی
incidents حادثه ضمنی
connotations معنای ضمنی
connotation معنای ضمنی
tacitly بطور ضمنی
by-products محصول ضمنی
by-product محصول ضمنی
incident حادثه ضمنی
accident تصادفی ضمنی
accidents تصادفی ضمنی
connivance اجازه ضمنی
implications معنای ضمنی
implied مفهوم ضمنی
incidental جزئی ضمنی
implication معنای ضمنی
acceptation tacite قبول ضمنی
sufferance رضایت ضمنی
episodes حادثه ضمنی
causatively چنانکه دلالت برسبب نماید
suggestive دلالت کننده وسوسه امیز
betoken دلالت کردن بر دال بر امری
charters بین افراد دلالت کند
charter بین افراد دلالت کند
chartering بین افراد دلالت کند
expressing دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses دلالت کردن بر فهماندن صریح
express دلالت کردن بر فهماندن صریح
chartered بین افراد دلالت کند
index number عددی که دلالت برحجم کند
expressed دلالت کردن بر فهماندن صریح
insinuates بطور ضمنی فهماندن
insinuated بطور ضمنی فهماندن
connotative اشاره ضمنی کننده
insinuate بطور ضمنی فهماندن
cross conditioning شرطی شدن ضمنی
obiter dictum بیان ضمنی و تصادفی
xor gate دریچه یای ضمنی
connote اشاره ضمنی کردن
an inceptive فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
an inceptive verb فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
tenant by sufference متصرف با رضایت ضمنی مالک
inexplicit بطور ضمنی بدون توضیح
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
a word with a pejorative connotation واژه ای با معنای ضمنی منفی
d. letter حرفی که درسالنامه دلالت برروز یک شنبه میکند
why i think i can هنگام کشف مطلبی دلالت برتعجب میکند
he should better to led than باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
sidelights اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
sidelight اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
conning در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
cons در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
conned در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
con در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
equitable mortgage بدون انکه موضوع این عمل یاتاسیس صراحتا" یا منجزا"به رهن دلالت داشته باشد
Gezellig <adj.> دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
novatio non presumiter تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
enewal of contract by tacit agreement تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
shadow price شبه قیمت قیمت ضمنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com