English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 191 (9 milliseconds)
English Persian
sole argument دلیل منحصربفرد
Other Matches
sole منحصربفرد
soles منحصربفرد
evidence دلیل
reasoning دلیل
argument دلیل
sake دلیل
reason دلیل
disproof دلیل رد
symptoms دلیل
argumentum دلیل
expessive دلیل
reasons دلیل
testimony دلیل
demonstration دلیل
demonstrations دلیل
rationale دلیل
proof دلیل
reasonless بی دلیل
rebutting evidence رد دلیل
proofs دلیل
testimonies دلیل
arguments دلیل
on the ground of به دلیل
earnest دلیل
uncaused بی دلیل
symptom دلیل
because of بدین دلیل
afortiori با دلیل قویتر
in no case به هیچ دلیل
anabsurd arument دلیل نامعقول
agument دلیل حجت
the reason why دلیل اینکه
clear evidence دلیل واضح
clear proof دلیل واضح
conclusive evidence دلیل قاطع
muniment of title دلیل سمت
muniment of title دلیل مالکیت
on no account به هیچ دلیل
onus probandi بار دلیل
oral evidence دلیل شفاهی
presentation of evidance ابراز دلیل
preservation of evidence تامین دلیل
proof of debt دلیل طلب
proof of laziness دلیل تنبلی
ratiocinate دلیل اوردن
rebutting evidence دلیل معارض
sign of weakness دلیل ضعف
justifiable reason دلیل موجه
written evidence دلیل کتبی
by impl <adv.> به این دلیل
document in proof دلیل مستند
documentary evidence دلیل کتبی
evidence of conformity دلیل مطابقت
floorer دلیل قاطع
for reasons به چندین دلیل
song and dance <idiom> دلیل آوردن
sole argument یگانه دلیل
hereat باین دلیل
A telling reason . دلیل گویا
comebacks دلیل قانونی
comeback دلیل قانونی
sole argument تنها دلیل
mainspring دلیل اصلی
indirect objects دلیل اوردن
whereby <adv.> به این دلیل
unreasonable بی دلیل زورگو
direct objects دلیل اوردن
in this respect <adv.> به این دلیل
object دلیل اوردن
insofar <adv.> به این دلیل
objected دلیل اوردن
in so far <adv.> به این دلیل
in this sense <adv.> به این دلیل
objects دلیل اوردن
for this reason <adv.> به این دلیل
objecting دلیل اوردن
as a result of this <adv.> به این دلیل
for that reason <adv.> به این دلیل
in this vein <adv.> به این دلیل
demonstrate دلیل اوردن
demonstrated دلیل اوردن
demonstrates دلیل اوردن
demonstrating دلیل اوردن
hence <adv.> به این دلیل
symptom اثر دلیل
symptoms اثر دلیل
as a consequence <adv.> به این دلیل
justification دلیل اوری
justifications دلیل اوری
rationalization دلیل تراشی
consequently <adv.> به این دلیل
thus [therefore] <adv.> به این دلیل
by implication <adv.> به این دلیل
in this wise <adv.> به این دلیل
in this way <adv.> به این دلیل
in this manner <adv.> به این دلیل
therefore <adv.> به این دلیل
in consequence <adv.> به این دلیل
as a result <adv.> به این دلیل
bone of contention <idiom> دلیل برای جنگیدن
bring something on <idiom> دلیل افزایش سریع
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
to stand one's ground بر سر دلیل خود ایستادن
vicious circle <idiom> دلیل وتاثیری بانتیجه بد
that does not f. این دلیل نمیشود
there is no reason هیچ دلیل ندارد
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
without rime or reason بی مناسبت بی جهت بی دلیل
This is mainly because ... دلیل اصلی آن اینست که ...
whencesoever از هرجا بهر دلیل
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
philosophizing فیلسوفانه دلیل اوردن
reason دلیل وبرهان اوردن
for no p reason بدون دلیل ویژه
reason با دلیل ثابت کردن
reasons دلیل وبرهان اوردن
reasons با دلیل ثابت کردن
philosophised فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophises فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophising فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizes فیلسوفانه دلیل اوردن
bate دلیل وبرهان اوردن
approving truth دلیل قانع کننده
philosophize فیلسوفانه دلیل اوردن
inconsequently بطور بی ربط یا بی دلیل
lead proof ارائه دلیل کردن
secondhand evidence دلیل دست دوم
philosophized فیلسوفانه دلیل اوردن
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
account دلیل موجه اقامه کردن
the reason is manifold دلیل ان چند چیز بود
proof is the result of evidenc دلیل نتیجه مدرک است
manias عشق هیجان بی دلیل وزیاد
mania عشق هیجان بی دلیل وزیاد
argues دلیل اوردن استدلال کردن
dogmatism افهار عقیده بدون دلیل
simperer خنده کننده بدون دلیل
allege دلیل اوردن ارائه دادن
alleges دلیل اوردن ارائه دادن
alleging دلیل اوردن ارائه دادن
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
argued دلیل اوردن استدلال کردن
arguing دلیل اوردن استدلال کردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
argue دلیل اوردن استدلال کردن
talking point نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
talking points نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
object متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objecting متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
indirect objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objected متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
hidden momentum of population growth به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
demonstratively با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
fallacy دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
fallacies دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry. سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
principal challenger رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
attachment وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
non sequitur nonsensical نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
peremptory undertaking تعهد خواهان باارائه دلیل در اولین جلسه بعدی دادگاه
deny access جلوگیری از دستیابی به یک مدار یا سیستم به دلیل حجم کار بالا یا امنیتی
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
input output bound شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
peremptory challenge رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
covering letters نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
covering letter نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
abrash دو رنگی شدن زمینه و حاشیه فرش به دلیل استفاده از کلاف های متفاوت پشم و یا رنگرزی نامناسب
accumulated depreciation کل مقدار پولی که شرکت یا سازمان می تواند از ارزش ماشین یا تجهیزات به دلیل مستهلک شدن کسر کند
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
prior possession تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر انکه خلاف ان ثابت شود
bears کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bear کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
frustrated contract قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
ipso dixit گفته بی دلیل گفته استبدادی
Brontide نوعی صدا [صدایی خفه شده و آرام که در برخی از مناطق زلزله خیز، به خصوص در امتداد سواحل و روی دریاچه ها شنیده میشود و تصور میرود که به دلیل لرزشهای ضعیف زمین باشد.]
presumption hominis قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
Senneh سنه [نام قدیم سنندج و از مراکز بزرگ تولید فرش در غرب ایران. گره فارسی به دلیل شباهت زیاد با گره فرش این ناحیه به گره سنه نیز معروف است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com