English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
English Persian
vacillate دل دل کردن تردید داشتن
vacillated دل دل کردن تردید داشتن
vacillates دل دل کردن تردید داشتن
vacillating دل دل کردن تردید داشتن
Other Matches
To be hesitating. To vacI'llate between. تردید داشتن
dubitation تردید داشتن
scruple تردید داشتن
yea and nay تردید رای داشتن
question تردید کردن در
tottered تردید کردن
totter تردید کردن
doubt تردید کردن
questioned تردید کردن در
questions تردید کردن در
doubted تردید کردن
queries تردید کردن
call in question تردید کردن در
totters تردید کردن
querying تردید کردن
query تردید کردن
doubts تردید کردن
doubting تردید کردن
queried تردید کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
impeaching عیب جویی کردن تردید کردن در
impeaches عیب جویی کردن تردید کردن در
impeach عیب جویی کردن تردید کردن در
impeached عیب جویی کردن تردید کردن در
impeach هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeaches هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeaching هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeached هدی به علت شهود معارض تردید کردن
uncertainties تردید
query تردید
doubts تردید
unerring بی تردید
dubiety تردید
doubtless بی تردید
queries تردید
uncertainty تردید
vibratility تردید
doubted تردید
vibrational تردید
waveringly با تردید
irresolution تردید
unassailable بی تردید
dubitation تردید
doubting تردید
querying تردید
dubitate تردید
hesitation تردید
doubt تردید
dubiosity تردید
shilly shally تردید
scruple تردید
queried تردید
vibration تردید
swither تردید
stickle تردید
skepticism تردید
incertiude شک تردید
indecisiveness تردید
questionless بی تردید
indecision تردید
acatalepsy تردید
qualms تردید
hertzprung russel diagram تردید
qualm تردید
hesitater تردید کننده
question تردید پرسش
hesitance دودلی تردید
demurs تردید رای
dubitable قابل تردید
impeachable قاب تردید
doubtfulness حالت تردید
diffidently با ترس یا تردید
hangs تردید تمایل
hang تردید تمایل
no doubt بدون تردید
hesitancy دودلی تردید
indubitable بدون تردید
irresolutely دودلانه با تردید
fishy مورد تردید
indecision تردید رای
doubtfully از روی تردید
questionable قابل تردید
hesitatively از روی تردید
hesitantly از روی تردید
undoubted بدون تردید
demurring تردید رای
demur تردید رای
questions تردید پرسش
questioned تردید پرسش
demurred تردید رای
indubious تردید ناپذیر
irresolution تردید رای
suspicion [about somebody] تردید [به کسی]
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
indubitably بطور غیرقابل تردید
suspicion تردید مظنون بودن
There is no room for doubt. جای تردید نیست
suspicions تردید مظنون بودن
questionably بطور قابل تردید
with a grain of salt بقیداحتیاط بااندک تردید
unquestionable غیر قابل تردید
there is no place for doubt جای هیچگونه تردید نیست
contest مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contested مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contesting مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contests مورد تردید یا اعتراض قراردادن
doubtful ترکش مشکوک مورد تردید
indubious غیر قابل تردید بی شبهه
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
to exclude doubt جای تردید باقی نگذاشتن
unmistakable خالی از اشتباه و سوء تفاهم بی تردید
unmistakably خالی از اشتباه و سوء تفاهم بی تردید
without question بی شک بدون شک بی تردید محققا بی چون وچرا
He accepted the job, albeit with some hesitation. هرچند که با تردید، او [مرد ] این کار را پذیرفت.
impounded ضبط کردن نگه داشتن
retained ابقاء کردن نگاه داشتن
impound ضبط کردن نگه داشتن
informing مستحضر داشتن اگاه کردن
inform مستحضر داشتن اگاه کردن
impounds ضبط کردن نگه داشتن
imported دخل داشتن به تاثیر کردن در
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
importing دخل داشتن به تاثیر کردن در
to keep off دورنگاه داشتن دفع کردن
import دخل داشتن به تاثیر کردن در
aspiring ارزو کردن اشتیاق داشتن
to feel fear احساس ترس کردن [داشتن]
impounding ضبط کردن نگه داشتن
divert متوجه کردن معطوف داشتن
shoot درد کردن سوزش داشتن
aspires ارزو کردن اشتیاق داشتن
retaining ابقاء کردن نگاه داشتن
trut اطمینان داشتن توکل کردن
rages غضب کردن شدت داشتن
entertain سرگرم کردن گرامی داشتن
entertained سرگرم کردن گرامی داشتن
kithe اعلام داشتن اعتراف کردن
retain ابقاء کردن نگاه داشتن
rage غضب کردن شدت داشتن
aspired ارزو کردن اشتیاق داشتن
shoots درد کردن سوزش داشتن
informs مستحضر داشتن اگاه کردن
snifter خرخر کردن زکام داشتن
diverted متوجه کردن معطوف داشتن
diverts متوجه کردن معطوف داشتن
entertains سرگرم کردن گرامی داشتن
retains ابقاء کردن نگاه داشتن
persuading بران داشتن ترغیب کردن
persuades بران داشتن ترغیب کردن
persuade بران داشتن ترغیب کردن
aspire ارزو کردن اشتیاق داشتن
raged غضب کردن شدت داشتن
evincing معلوم کردن ابراز داشتن
withhold مضایقه داشتن خودداری کردن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
withholding مضایقه داشتن خودداری کردن
withholds مضایقه داشتن خودداری کردن
embosom بغل کردن عزیز داشتن
treat بحث کردن سروکار داشتن با
treated بحث کردن سروکار داشتن با
withheld مضایقه داشتن خودداری کردن
inhibit باز داشتن و نهی کردن
evince معلوم کردن ابراز داشتن
celebrates نگاه داشتن تقدیس کردن
evinced معلوم کردن ابراز داشتن
partook بهره داشتن طرفداری کردن
celebrate نگاه داشتن تقدیس کردن
celebrating نگاه داشتن تقدیس کردن
evinces معلوم کردن ابراز داشتن
award مقرر داشتن اعطا کردن
awarded مقرر داشتن اعطا کردن
awarding مقرر داشتن اعطا کردن
inhibits باز داشتن و نهی کردن
treats بحث کردن سروکار داشتن با
awards مقرر داشتن اعطا کردن
To wish (long) for something. آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
From your lips to God's ears! <idiom> امیدوارم که حق با شما باشد، اما من کمی شک و تردید دارم.
stereotypes یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
aimed قصد داشتن هدف گیری کردن
aims قصد داشتن هدف گیری کردن
stereotype یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
to shut in تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
aim قصد داشتن هدف گیری کردن
stereotypy یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
simulating شباهت داشتن به شبیه سازی کردن
to respect persons ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
simulates شباهت داشتن به شبیه سازی کردن
withold دریغ داشتن مضایقه کردن بازداشتن
stereotyping یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com