English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
To take a chance . To risk it. دل رابه دریا زدن
Other Matches
continental shelf مقداری از خاک زیر اب دریا که از حاشیه ابهای ساحلی یک کشورشروع و به خطی که از ان اولین شیب تند قعر دریا اغاز میشود و ارتفاع ان باید بایداز سطح دریا 002 متر باشدختم میشود
neap tide کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
isovelocity نقاط هم سرعت اب دریا خطوط متحدالسرعت اب دریا
mean sea level سطح متوسط ابهای دریا تراز میانگین ابهای دریا
to sniff up water اب رابه بینی کشیدن
They bombarded the building. ساختمان رابه توپ بستند
Not to let someone have a say. کسی رابه بازی نگرفتن
She wrecked the party for us. مهمانی رابه مازهر کرد
own up <idiom> گناه رابه گردن گرفتن
To mail a letter. نامه ای رابه پست انداختن
establish کسی رابه مقامی گماردن
establishes کسی رابه مقامی گماردن
establishing کسی رابه مقامی گماردن
to i. person with an opinion عقیدهای رابه کسی تلقین کردن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
submission موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
He made over the house to his son . خانه رابه اسم پسرش کرد
He turned his back on us. پشتش رابه ماکرد ( به ما پشت کرد )
You have been recommended to us. توصیه شما رابه ما کرده اند
lay off (someone) <idiom> کاری رابه علت درآمد کم کنارگذاشتن
To give someone full powerw. ریش وقیچه رابه دست کسی دادن
pitch توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
pitches توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
advising bank بانکی که گشایش اعتبار اسنادی رابه ذینفع
bait خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
baited خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
baits خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
holding anchorage لنگر موقت در روی دریا یابندرگاه توقف موقت در روی دریا
check string ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
nemo tenetur se impum accusare هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
track bolt پیچی که قطعات راه اهن رابه یکدیگر متصل میکند
compact ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compacts ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compacted ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compacting ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
bytes پتروکل ارتباطات که داده رابه صورت حروف و نه رشتههای بیتی ارسال میکند
capitalization عمل یک کلمه پردازکه یک خط یا بلاک متن رابه حروف بزرگ تبدیل میکند
enjambment دنبالهء سخنی رادرشعریابیت بعدی ادامه دادن دنباله سطری رابه سطردیگرکشیدن
byte پتروکل ارتباطات که داده رابه صورت حروف و نه رشتههای بیتی ارسال میکند
drawbar میلهای که واگونهای قطار رابه لکوموتیو متصل میکند میله اتصال واگون
tabulator بخشی از ماشین تایپ یا کلمه پرداز که کلمات و اعداد رابه صورت خودکار در ستون هایی قرار میدهد
reset سیگنال الکتریکی که سیستم رابه وضعیت اولیه برمی گرداندوقتی که روشن شده بودونیازبه راه اندازی مجدد دارد
resets سیگنال الکتریکی که سیستم رابه وضعیت اولیه برمی گرداندوقتی که روشن شده بودونیازبه راه اندازی مجدد دارد
expansion interface حافظه جانبی وسایر دستگاههای جانبی رابه یک کامپیوتر اصلی اضافه کند
optimum schedule مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
extradites مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
incidence of taxation تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
extradited مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
gigo اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
garbage in garbage out اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
document وسیلهای که اطلاع نوشته شده یا چاپ شده رابه حالتی که قابل فهم برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
documenting وسیلهای که اطلاع نوشته شده یا چاپ شده رابه حالتی که قابل فهم برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
documented وسیلهای که اطلاع نوشته شده یا چاپ شده رابه حالتی که قابل فهم برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
liquidity trap سرمایه گذاری بسیار کم بوده و سرمایه گذاران ترجیح میدهند که دارائیهای خود رابه شکل پول نقد نگاه دارند
mere دریا
beach foam کف آب دریا
high water line خط مد دریا
merest دریا
holm دریا
lough اب دریا
asea در دریا
high water مد دریا
main دریا
meerschaum کف دریا
meerscham کف دریا
on the sea دریا
ocean foam کف آب دریا
sea foam کف آب دریا
saltwater اب دریا
sea bed کف دریا
seabed کف دریا
floods رو د دریا
flooded رو د دریا
flood رو د دریا
spume کف آب دریا
cuttlebone کف دریا
sea foam کف دریا
channel دریا
asea به دریا
at sea در دریا
sea دریا
the blue دریا
benthos ته دریا
high tide مد دریا
acajou دریا
high tides مد دریا
the wave دریا
channeled دریا
channeling دریا
ground کف دریا
waterscape اب دریا
the deep دریا
d.j.'s locker ته دریا
sepiolite کف دریا
sea froth کف دریا
overboard در دریا
bree دریا
cuttle bone کف دریا
channels دریا
channelled دریا
seas دریا
by water از راه دریا
bottom bounce انعکاس از کف دریا
by sea ازراه دریا
marine transgression پیشروی دریا
marooner دریا زن غارتگر
heave of the sea زورخیزاب دریا
dead in the water متوقف در دریا
seahorses اسب دریا
davy jones جنی دریا
anchor ice یخهای کف دریا
bay salt نمک دریا
holding ground گیرایی کف دریا
mal de mer ناخوشی دریا
maldemer ناخوشی دریا
man overboard ادم به دریا
chlorinity غلظت اب دریا
datum level سطح اب دریا
risk دل به دریا زدن
the lid of a kettle دریا سر کتلی
thalassophobia دریا هراسی
shipper دریا نورد
seaworthy اماده دریا
seaway دریا راه
seaward بسوی دریا
seapuss گرداب دریا
seagoing دریا نورد
seagoing دریا پیما
shipman دریا نورد
seagoer دریا نورد
the sea was lulled دریا ساکت شد
the waves of the sea امواج دریا
adventure دل به دریا زدن
cog in the machine <idiom> قطرهای از دریا
surface-to-air دریا به هوا
seahorse اسب دریا
seabirds مرغ دریا
seabird مرغ دریا
deep-sea ژرف دریا
waterscape منظره اب دریا
upcountry دور از دریا
two star دریا دار
transmarine فرا دریا
the waves of the sea خیزابهای دریا
seagirt محاط دریا
seafolk دریا نوردان
sea coast کرانه دریا
sea born زاده دریا
sea board کناره دریا
sea bed بستر دریا
sea anchor لنگر دریا
sailer دریا نورد
poseidon خدای دریا
pelagic ساکن دریا
oversea انطرف دریا
out bound رهسپار دریا
on shore winds دریا باد
ocean bound رهشپار دریا
sea coast ساحل دریا
sea cock شیر دریا
seacraft دریا نوردی
seacoast دریا کنار
seacoast ساحل دریا
seaborne دریا برد
sea water damage خسارت اب دریا
sea state وضعیت دریا
sea state حالت دریا
sea sickness دریا گرفتگی
sea shore کرانه دریا
sea purse گرداب دریا
sea girt دریا بست
sea duty خدمت دریا
naval aviation هوا دریا
seaports بندرساحلی دریا
high tide حداکثر مد دریا
waterside کنار دریا
shore کنار دریا
shore ساحل دریا
seaboards کرانه دریا
seaboard کرانه دریا
seascapes دورنمای دریا
shores کنار دریا
seascape دورنمای دریا
shores ساحل دریا
sea breezes نسیم دریا
sea breeze نسیم دریا
sands شن کرانه دریا
seashores ساحل دریا
ranges حدودجذر و مد دریا
strands کنار دریا
seaport دریا بندر
seaports دریا بندر
mare تاریکی دریا
seaport بندرساحلی دریا
mares تاریکی دریا
seastrand دریا کنار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com