Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 207 (14 milliseconds)
English	Persian
to blow one's nose	دماغ گرفتن
Search result with all words
snivel	اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
sniveled	اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
sniveling	اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivelled	اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivelling	اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivels	اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
Other Matches
mid brain	پل دماغ
out of spirits	بی دماغ
snot	ان دماغ
mirthless	بی دماغ
the handle of the face	دماغ
pecker	دماغ
encephalon	دماغ
nosebleed	خون دماغ
hanger on	موی دماغ
nosebleeds	خون دماغ
tagalong	موی دماغ
idiocy	خبط دماغ
lackbrain	دم خشک دماغ
poniard varolii	پل مغز دماغ
d. of the brain	ترزید دماغ
hawk nosed	دماغ قوشی
snot rag	دستمال دماغ
he is out of huomor	سر دماغ نیست
he is out of huomor	دماغ ندارد
hawk nose	دماغ قوشی
a pain in the neck <idiom>	موی دماغ
brainfever	التهاب دماغ
bete noire	موی دماغ
geniuses	دماغ ژنی
epistaxis	خون دماغ
epencephalon	دماغ صغیر
genius	دماغ ژنی
to be a pain in the neck	موی دماغ بودن
cerebritis	ورم غشاء دماغ
To be rebuffed .	دماغ سوخته شدن
To get in somebodys hair . To irritate someone.	موی دماغ کسی شدن
He was snubbed . He drew blank.	دماغ سوخته شد ( خیط وبور )
To irritate someone.	موی دماغ کسی شدن
To damp someones ardour.	دماغ کسی راسوزاندن (خیط کردن )
She is far too conceited. She is full of herself .	گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
to play gooseberry	همراه دونفرعاشق ومعشوق راه افتادن وموی دماغ انهاشدن)
bore	موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bores	موی دماغ کسی شدن خسته شدن
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
encephalitis	ورم دماغ ورم مغز
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
blinded	گرفتن
blinds	گرفتن
blind	گرفتن
disesteem	کم گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
withdraw	پس گرفتن
withdraws	پس گرفتن
retreats	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
devest	گرفتن
encumbers	گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
encumbering	گرفتن
to nestle oneself	جا گرفتن
takes	گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
take	گرفتن
to shut off	را گرفتن
encumber	گرفتن
encumbered	گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
retreated	پس گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
detract	گرفتن
retaken	پس گرفتن
detracted	گرفتن
detracting	گرفتن
retakes	پس گرفتن
detracts	گرفتن
retaking	پس گرفتن
retrieves	پس گرفتن
retrieved	پس گرفتن
retrieve	پس گرفتن
To go bad and stink.	بو گرفتن
deglutinate	گرفتن
catch on	گرفتن
retake	پس گرفتن
despumate	کف گرفتن از
situating	جا گرفتن
retreat	پس گرفتن
tong	گرفتن
abating	اب گرفتن از
abates	اب گرفتن از
abated	اب گرفتن از
abate	اب گرفتن از
to take up	گرفتن
pushing	گرفتن
to whisk away or off	گرفتن
unsay	پس گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
situate	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
wive	زن گرفتن
holds	گرفتن
skim	گرفتن کف
skim	کف گرفتن از
tithe	ده یک گرفتن از
to addict oneself	خو گرفتن
resumption	از سر گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
capture	گرفتن
get at	گرفتن
recapturing	پس گرفتن
overtakes	گرفتن
recaptures	پس گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
overtaken	گرفتن
skimmed	کف گرفتن از
skimmed	گرفتن کف
skims	کف گرفتن از
obturate	گرفتن
hold	گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
infold	در بر گرفتن
catch	گرفتن
raclaim	پس گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
indwell	جا گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
acquiring	گرفتن
skims	گرفتن کف
recaptured	پس گرفتن
recapture	پس گرفتن
overtake	گرفتن
seizes	گرفتن
seized	گرفتن
resuming	از سر گرفتن
seize	گرفتن
resumes	از سر گرفتن
to hunt out	گرفتن
resumed	از سر گرفتن
to lay a wager	گرفتن
resume	از سر گرفتن
to get at	گرفتن
cork	گرفتن
corks	گرفتن
captures	گرفتن
to break in	گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
to call back	پس گرفتن
adeem	پس گرفتن
capturing	گرفتن
false grip	گرفتن
to catch on	گرفتن
grab	گرفتن
to draw back	پس گرفتن
grabbed	گرفتن
grabbing	گرفتن
grabs	گرفتن
reclaim	پس گرفتن
acquires	گرفتن
acquire	گرفتن
break out	در گرفتن
nails	گرفتن
nailed	گرفتن
nail	گرفتن
accustom	خو گرفتن
accustoming	خو گرفتن
reclaimed	پس گرفتن
reclaiming	پس گرفتن
reclaims	پس گرفتن
lute	گل گرفتن
lutes	گل گرفتن
accustoms	خو گرفتن
wed	گرفتن
renovates	از سر گرفتن
renovating	از سر گرفتن
puddles	گل گرفتن
puddle	گل گرفتن
fleas	کک گرفتن
flea	کک گرفتن
renovated	از سر گرفتن
renovate	از سر گرفتن
to get used to	خو گرفتن [به]
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
accompany	دم گرفتن
accompanies	دم گرفتن
accompanied	دم گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
gets	گرفتن
acclimatize	خو گرفتن
acclimatising	خو گرفتن
receives	گرفتن
ceased	گرفتن
acclimatizing	خو گرفتن
acclimatises	خو گرفتن
get	گرفتن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com