English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 224 (14 milliseconds)
English Persian
regain دوباره بدست اوردن
regained دوباره بدست اوردن
regaining دوباره بدست اوردن
regains دوباره بدست اوردن
retrieve دوباره بدست اوردن
retrieved دوباره بدست اوردن
retrieves دوباره بدست اوردن
recoup دوباره بدست اوردن
recouped دوباره بدست اوردن
recouping دوباره بدست اوردن
recoups دوباره بدست اوردن
recover دوباره بدست اوردن
recovering دوباره بدست اوردن
recovers دوباره بدست اوردن
get back دوباره بدست اوردن
to get back دوباره بدست اوردن
Search result with all words
resume از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
resumed از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
resumes از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
resuming از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
recover دوباره بدست اوردن بازیافتن
recovering دوباره بدست اوردن بازیافتن
recovers دوباره بدست اوردن بازیافتن
reoccupy دنبال کردن دوباره بدست اوردن
Other Matches
resumptive ادامه دهنده دوباره بدست اورنده
earns بدست اوردن
earned بدست اوردن
acquires بدست اوردن
earn بدست اوردن
acquiring بدست اوردن
catch بدست اوردن
come by بدست اوردن
getting بدست اوردن
procure بدست اوردن
soothed دل بدست اوردن
obtain بدست اوردن
get بدست اوردن
obtained بدست اوردن
soothes دل بدست اوردن
obtains بدست اوردن
soothe دل بدست اوردن
get round بدست اوردن
impetrate بدست اوردن
gains بدست اوردن
pick up بدست اوردن
gained بدست اوردن
offers بدست اوردن
procures بدست اوردن
procured بدست اوردن
gets بدست اوردن
procuring بدست اوردن
gain بدست اوردن
offer بدست اوردن
offered بدست اوردن
strike a balance موازنه بدست اوردن
step into بسهولت بدست اوردن
to come into a property دارایی را بدست اوردن
acquirability امکان بدست اوردن
optimization بدست اوردن حد مطلوب
finagle باحیله بدست اوردن
have بدست اوردن دارنده
insure بیمه بدست اوردن
having بدست اوردن دارنده
attaining بدست اوردن بانتهارسیدن
attained بدست اوردن بانتهارسیدن
attain بدست اوردن بانتهارسیدن
attains بدست اوردن بانتهارسیدن
to pander any one's lust دل کسیرا بدست اوردن
get بدست اوردن فراهم کردن
enter بدست اوردن قدم نهادن در
getting بدست اوردن فراهم کردن
bring in امتیاز بدست اوردن در پایگاه
gets بدست اوردن فراهم کردن
impetrate با عجز و لابه بدست اوردن
win بدست اوردن تحصیل کردن
circumstantiate قرائن وامارت را بدست اوردن
bought خریداری کردن بدست اوردن
wins بدست اوردن تحصیل کردن
enters بدست اوردن قدم نهادن در
entered بدست اوردن قدم نهادن در
finagle بازرنگی بدست اوردن نقشه کشیدن
reaps جمع اوری کردن بدست اوردن
reaping جمع اوری کردن بدست اوردن
reaped جمع اوری کردن بدست اوردن
reap جمع اوری کردن بدست اوردن
to make a study of something برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
stone pit محل بدست اوردن اطلاعات اجر
pre empt با حق شفعه بدست اوردن بشفعه خریدن
split the uprights امتیاز ضربه با پا را پس ازامتیاز تماس بدست اوردن
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
bob ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
bobbing ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
cards امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
card امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
cupidity حرص واز برای بدست اوردن مال
investigates استفسار کردن اطلاعات مقدماتی بدست اوردن
investigated استفسار کردن اطلاعات مقدماتی بدست اوردن
racketeer از راه قاچاق یاشیادی پول بدست اوردن
racketeers از راه قاچاق یاشیادی پول بدست اوردن
investigate استفسار کردن اطلاعات مقدماتی بدست اوردن
land hunger از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
bobs ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
investigating استفسار کردن اطلاعات مقدماتی بدست اوردن
gross کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grossing کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grosses کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
take over بدست اوردن توپ از چنگ حریف بعلت خطا
grossed کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grossest کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grosser کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
to take out a patent حق ثبت شده برای استفاده ازاختراعی بدست اوردن
reproduced دوباره عمل اوردن
reproducing دوباره عمل اوردن
reproduce دوباره عمل اوردن
reproduces دوباره عمل اوردن
postliminy or minium حق دوباره یدست اوردن امتیازات و حقوق کشوری
cruise control کنترل عملکرد موتور برای بدست اوردن بیشترین راندمان قدرت و مصرف سوخت
austempering تغییرات فیزیکی که در دمای ثابت برای بدست اوردن باینات از استنیت انجام می گیرد
warping پیچاندن بالها بصورت متقارن برای بدست اوردن پایداری عرضی و قابل کنترل
housekeeping عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
drawings روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند
drawing روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
reship دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
unregenerate دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
unregenerated دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regain دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
governmentalize تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
looped تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loop تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loops تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
to press against any thing بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
grasps بچنگ اوردن گیر اوردن
grasped بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp بچنگ اوردن گیر اوردن
redintegrate دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
by بدست
at the hand of بدست
provider بدست اورنده
gains بدست آوردن
providers بدست اورنده
to come to hand بدست امدن
gained بدست آوردن
gain بدست آوردن
securer بدست اورنده
gets بدست امده
procurable بدست اوردنی
obtainable بدست اوردنی
acquirer بدست اورنده
attainable بدست اوردنی
procurer بدست اورنده
come by <idiom> بدست آوردن
manual وابسته بدست
obtainment بدست اوری
get بدست امده
to go to the wright بدست استادافتادن
getting بدست امده
catcher بدست اورنده
acquire بدست آوردن
acquirable بدست اوردنی
procurement بدست اوری
get at able بدست اوردنی
get table بدست اوردنی
attenuation بدست آوردن
hand in hand دست بدست
quando acciderint هر گاه بدست اید
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
municipalize بدست شهرداری دادن
to put بدست امین دادن
unhandy مشکل بدست امده
encyclic بدست چندنفر رونده
importing باپیروزی بدست امدن
imported باپیروزی بدست امدن
to gain time دست بدست کردن
import باپیروزی بدست امدن
to change hands دست بدست رفتن
impropriate بدست عام دادن
self-government حکومت بدست مردم
change hands دست بدست رفتن
all aggairs pivot upon him کارها بدست او می گرد د
pass on دست بدست دادن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to obtain something بدست آوردن چیزی
turnover دست بدست شدن
to bring something بدست آوردن چیزی
They found no trace of her . ازاونشانی بدست نیامد
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
gun for something <idiom> بازحمت بدست آوردن
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
collects بدست آوردن یا دریافت داده
captures عمل بدست آوردن داده
hardly earned money پول سخت بدست امده
availability آنچه به آسانی بدست آید
handbills اعلانی که بدست مردم میدهند
handbill اعلانی که بدست مردم میدهند
capturing عمل بدست آوردن داده
filthy lucre سودی که بی شرفانه بدست اید
capture عمل بدست آوردن داده
in order to <idiom> اعتماد شخص را بدست آوردن
dime a dozen <idiom> آسان بدست آمدن ،عادی
collecting بدست آوردن یا دریافت داده
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
the tule of thumb قاعدهای که از تجزیه بدست اید
To go round hat in hand . کاسه گدایی بدست گرفتن
To know someone blind spots. رگ خواب کسی را بدست آوردن
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
the proceeds of the sale وجوهی که از فروش بدست می اید
collect بدست آوردن یا دریافت داده
easy money پولی که براحتی بدست اید
encyclicals بدست چند نفر گشته
encyclical بدست چند نفر گشته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com