Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (11 milliseconds)
English
Persian
resurface
دوباره به سطح آمدن
resurfaced
دوباره به سطح آمدن
resurfaces
دوباره به سطح آمدن
Search result with all words
to regain consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to recover consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to come round
[British E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to come around
[American E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
Other Matches
get off
<idiom>
پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
The climate of Europe desnt suit me.
حال آمدن ( بهوش آمدن )
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate
دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
reship
دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
unregenerate
دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
unregenerated
دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
regain
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
loop
تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
looped
تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loops
تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
reopened
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
redintegrate
دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
lapse
به سر آمدن
To be overpowered.
از پا در آمدن
To stretch . to be elastic .
کش آمدن
to get back on one's feet
به حال آمدن
To back down .
کوتاه آمدن
to shoot one's mouth off
<idiom>
لاف آمدن
To overpower. To overcome . To vanquish. To win.
غالب آمدن
To be on (come to )the booil.
جوش آمدن
to be valid
به شمار آمدن
to proceed
پیش آمدن
to come to a boil
به جوش آمدن
up
<adv.>
به بالا
[آمدن]
to water
[of eyes]
اشک آمدن
to go wrong
بد از آب در آمدن
[داستانی]
to turn out badly
بد از آب در آمدن
[داستانی]
come on strong
<idiom>
فائق آمدن
show-off
<idiom>
قپی آمدن
To come into existence .
بوجود آمدن
to near something
نزدیک آمدن به چیزی
With the onset of summer.
.با آمدن (فرارسیدن )تابستان
stop out
دیر به خانه آمدن
[شب]
to rain cats and dogs
سنگ ازآسمان آمدن
bite the bullet
<idiom>
فائق آمدن بر مشکلات
born with a silver spoon in one's mouth
<idiom>
باثروت به دنیا آمدن
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
get over something
<idiom>
فائق آمدن برمشکلات
run over
<idiom>
فائق آمدن برچیزی
sweep off one's feet
<idiom>
بر احساسات فائق آمدن
to approach something
نزدیک آمدن به چیزی
To lodge a complaint .
درمقام شکایت بر آمدن
belly flop
با شکم فرود آمدن
belly flops
با شکم فرود آمدن
To stop being adamant (unyielding).
از خر شیطان پائین آمدن
To get the better of someone . To defeat someone .
بر کسی غالب آمدن
To be punctual . To be on time .
سر وقت آمدن ( بودن )
to look well
تندرست به نظر آمدن
precedes
پیش از چیزی آمدن
precede
پیش از چیزی آمدن
to become conscious
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come to
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
To stop being intransigent.
از خر شیطان پایین آمدن
to come round
[around]
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come dressed in your wedding finery
با لباس عروسی آمدن
to unfold
از آب در آمدن
[اصطلاح مجازی]
to come to oneself
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
To come out of oness shell.
از جلد ( لاک ) خود در آمدن
to come straight to the point
<idiom>
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
To switch on the old charm. To act coquettishly . To be coy
قر و غمزه آمدن
[دلربائی کردن]
To be born with a silver spoon in ones mouth .
درناز ونعمت بدنیا آمدن
dime a dozen
<idiom>
آسان بدست آمدن ،عادی
to keep ones he above water
از زیر بدهی بیرون آمدن
to be into somebody
[something]
<idiom>
از کسی
[چیزی]
خوششان آمدن
to hatch out
[egg]
بیرون آمدن جوجه
[از تخم]
to approach somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to dislike somebody
[something]
بدش آمدن از کسی
[چیزی]
to go towards
[British E]
/ toward
[American E]
somebody
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to go up to somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
To make eyes.
چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
To climb down.
پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
To dismount from a horse(bicycle).
از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
Out of frying pan into the fire.
<proverb>
از ماهیتابه در آمدن وبه آتش در افتادن .
waltz off with
<idiom>
فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
To have design on someone . To malign someone .
برای کسی مایه آمدن ( گرفتن )
to look at
نگاه کردن به
[نگریستن به]
[به نظر آمدن]
His coming here was quite accidental.
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
واقعا محشر به نظر آمدن
[اصطلاح روزمره]
tide (someone) over
<idiom>
کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to look
[feel]
like a million dollars
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
To alight from a bus(tarin,car).
پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
again
دوباره
anew
دوباره
on more
دوباره
de novo
دوباره
bis
دوباره
continually
دوباره و دوباره
afresh
دوباره
revet
دوباره
refilled
دوباره پرکردن
rewriter
دوباره نویس
refillable
دوباره پر کردنی
reinstating
دوباره گماشتن
redevelop
دوباره فاهرکردن
reseat
دوباره نشاندن
reworks
دوباره ورزیدن
replenishment
دوباره پرکردن
reworking
دوباره ورزیدن
second check
بررسی دوباره
reseated
دوباره نشاندن
reworked
دوباره ورزیدن
repiece
دوباره سر هم دادن
rework
دوباره ورزیدن
to come again
دوباره امدن
recurring
دوباره فاهرشونده
refreshing
دوباره سازی
redeveloped
دوباره فاهرکردن
redeveloping
دوباره فاهرکردن
recapture
دوباره تسخیرکردن
recaptured
دوباره تسخیرکردن
recaptures
دوباره تسخیرکردن
recapturing
دوباره تسخیرکردن
refill
دوباره پر کردن
retaking
دوباره گرفتن
redintegrate
دوباره مستقرشونده
refill
دوباره پرکردن
reassembled
دوباره سوارکردن
reelect
دوباره گزیدن
redevelops
دوباره فاهرکردن
remake
دوباره سازی
reinstates
دوباره گماشتن
remakes
دوباره سازی
reenagement
استخدام دوباره
recoat
دوباره اندودن
rebirth
تولد دوباره
reproduction
تولید دوباره
reproductions
تولید دوباره
re establishment
دوباره برقرارسازی
re-runs
دوباره دویدن
reedify
دوباره ساختن
re edify
دوباره ساختن
re echo
دوباره برگرداندن
regorge
دوباره فروبردن
reassemble
دوباره سوارکردن
re count
دوباره شمردن
retaken
دوباره گرفتن
once more
دوباره باردیگر
re construction
دوباره سازی
re-run
دوباره دویدن
retake
دوباره گرفتن
rehear
دوباره شنیدن
plerosis
دوباره پرشدن
resold
دوباره فروختن
recature
دوباره تسخیرکردن
reseating
دوباره نشاندن
repeated test
ازمون دوباره
repass
دوباره عبورکردن
re-ran
دوباره دویدن
resell
دوباره فروختن
reselling
دوباره فروختن
reseats
دوباره نشاندن
twice born
دوباره زاد
re fuse
دوباره گداختن
resells
دوباره فروختن
digamy
عروسی دوباره
come back
دوباره مد شدن
reassembling
دوباره سوارکردن
fox message
پیام دوباره
reinvest
دوباره گماشتن
retakes
دوباره گرفتن
re-running
دوباره دویدن
refilled
دوباره پر کردن
resorb
دوباره بعلیدن
repeats
دوباره ساختن
readjust
دوباره تعدیل
readjusted
دوباره تعدیل
reissuing
دوباره منتشرکردن
reissues
دوباره منتشرکردن
reissue
دوباره منتشرکردن
rejoin
دوباره پیوستن به
rejoined
دوباره پیوستن به
repullulate
دوباره درامدن
resurge
دوباره برخاستن
retransmit
دوباره فرستادن
repeat
دوباره گفتن
repeat
دوباره ساختن
repeats
دوباره گفتن
rejoins
دوباره پیوستن به
rejoining
دوباره پیوستن به
reassembles
دوباره سوارکردن
readjusting
دوباره تعدیل
rewriting
دوباره نوشتن
rewrites
دوباره نویسی
rewrites
دوباره نوشتن
rewrite
دوباره نویسی
rewrite
دوباره نوشتن
refloated
دوباره به اب انداختن
refloating
دوباره به اب انداختن
refloats
دوباره به اب انداختن
rewriting
دوباره نویسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com