English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English Persian
revamp دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamps دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
Other Matches
vamp وصله کردن سرهم بندی کردن
bollix سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bunlge سرهم بندی کردن
flimflam سرهم بندی کردن
bungling سرهم بندی کردن
bungles سرهم بندی کردن
bungled سرهم بندی کردن
slub سرهم بندی کردن
railroad سرهم بندی کردن
railroads سرهم بندی کردن
to knock together سرهم بندی کردن
jerry build سرهم بندی کردن
bungle سرهم بندی کردن
to patch up خواباندن سرهم بندی کردن
foozle بدزدن سرهم بندی کردن
slubber نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
fudging نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudge نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudges نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudged نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
pasted سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting سر هم کردن سرهم بندی کردن
paste سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes سر هم کردن سرهم بندی کردن
overpacking دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
resorts رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resort رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resorted رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
patches وصله ناجور وصله کردن
patch وصله ناجور وصله کردن
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
fiddle around <idiom> سرهم بندی
snow job سرهم بندی
patchery سرهم بندی
tinkered سرهم بندی
tinker سرهم بندی
tinkering سرهم بندی
botchery سرهم بندی
patching سرهم بندی
tinkers سرهم بندی
patch cord سیم سرهم بندی
patch panel تابلوی سرهم بندی
identikits سرهم بندی شده
ersatz سرهم بندی شده
shake-ups سرهم بندی دگرگونی
shake-up سرهم بندی دگرگونی
shake up سرهم بندی دگرگونی
patchboard تخته سرهم بندی
identikit سرهم بندی شده
what a pretty mess he made خوب سرهم بندی کرد
to put a patch on a garment وصله بر جامهای دوختن جامهای را وصله کردن
redintegrate دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
reship دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
clout وصله کردن
patches وصله کردن
clouts وصله کردن
clouting وصله کردن
pieces وصله کردن
patch وصله کردن
pasting وصله کردن
pastes وصله کردن
piece وصله کردن
pasted وصله کردن
paste وصله کردن
to p up وصله کردن
clouted وصله کردن
to patch up وصله کردن اصلاخ کردن
regain دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
assemble سرهم کردن
patch سرهم کردن
assembles سرهم کردن
assembled سرهم کردن
patches سرهم کردن
clobbering جامه وصله کردن
revamp وصله پینه کردن
clobbers جامه وصله کردن
patches وصله دوزی کردن
vamp وصله تعمیر کردن
clobbered جامه وصله کردن
clobber جامه وصله کردن
revamps وصله پینه کردن
patch وصله دوزی کردن
revamping وصله پینه کردن
revamped وصله پینه کردن
assembly line دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly lines دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
groups دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grades دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
group دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
fishplate قطعات ریل را با وصله وصل کردن پشت بند
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
relays دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
relayed دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
relay دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
reconfiguration پیکر بندی دوباره
ratings طبقه بندی کردن درجه بندی
rating طبقه بندی کردن درجه بندی
repair جبران کردن دوباره دایر کردن
repaired جبران کردن دوباره دایر کردن
rigs نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rig نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigged نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
laggin اب بندی کردن اب بندی ناوها
recriminate اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
downgrades کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrading کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
types ماشین کردن طبقه بندی کردن
resort جدا کردن طبقه بندی کردن
grades طبقه بندی کردن کلاسه کردن
partition جدا کردن جزء بندی کردن
portions تسهیم کردن سهم بندی کردن
portion تسهیم کردن سهم بندی کردن
partitions جدا کردن جزء بندی کردن
resorted جدا کردن طبقه بندی کردن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
resorts جدا کردن طبقه بندی کردن
gradate درجه بندی کردن مخلوط کردن
segregation جدا کردن درجه بندی کردن
gaduate درجه بندی کردن تغلیظ کردن
sort دسته کردن طبقه بندی کردن
type ماشین کردن طبقه بندی کردن
typed ماشین کردن طبقه بندی کردن
sorts دسته کردن طبقه بندی کردن
grade طبقه بندی کردن کلاسه کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
sorted دسته کردن طبقه بندی کردن
gift wrap بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
double-check <idiom> دوباره چک کردن
refilling دوباره پر کردن
refill دوباره پر کردن
refilled دوباره پر کردن
refills دوباره پر کردن
replenish دوباره پر کردن
refresh دوباره پر کردن
refreshed دوباره پر کردن
refreshes دوباره پر کردن
replenishing دوباره پر کردن
replenishes دوباره پر کردن
replenished دوباره پر کردن
redefining دوباره تعریف کردن
redefines دوباره تعریف کردن
redefined دوباره تعریف کردن
redefine دوباره تعریف کردن
reforge دوباره جعل کردن
reexamine دوباره امتحان کردن
regain دوباره تصرف کردن
reengage دوباره استخدام کردن
regarding دوباره تسطیح کردن
rejuveoize دوباره جوان کردن
reorganizes دوباره متشکل کردن
reopened دوباره باز کردن
reconditions دوباره درست کردن
reopen دوباره باز کردن
revise دوباره چاپ کردن
rewake دوباره بیدار کردن
revises دوباره چاپ کردن
revising دوباره چاپ کردن
reemploy دوباره استخدام کردن
regained دوباره تصرف کردن
remarry دوباره عروسی کردن
recommit دوباره زندان کردن
recompose دوباره انشاء کردن
redeveloping دوباره پیشرفته کردن
reorganised دوباره متشکل کردن
redeveloped دوباره پیشرفته کردن
reorganises دوباره متشکل کردن
redevelop دوباره پیشرفته کردن
reorganising دوباره متشکل کردن
cold start دوباره روشن کردن
reorganized دوباره متشکل کردن
reappraising دوباره ارزیابی کردن
reappraises دوباره ارزیابی کردن
reappraised دوباره ارزیابی کردن
reappraise دوباره ارزیابی کردن
remarried دوباره عروسی کردن
redeliver دوباره مستخلص کردن
remarries دوباره عروسی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com