Dictiornary-Farsi | دوبار زندگی کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (21 milliseconds)

English	Persian
relive	دوبار زندگی کردن
relived	دوبار زندگی کردن
relives	دوبار زندگی کردن
reliving	دوبار زندگی کردن


Other Matches

it occurs twice a day	روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
doubled up	مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double	مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
doubled	مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
it is impossible to live there	نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
doubled	دوبار
twice	دوبار
tow	دوبار
tows	دوبار
doubled up	دوبار
double	دوبار
biweekly	هفتهای دوبار
semi weekly	هفتهای دوبار
semimonthly	ماهی دوبار
biyearly	سالی دوبار
reecho	دوبار منعکس شدن
We've already been burglarized twice.	[خانه ] ما را دوبار دزد زد.
double bogey	دوبار کسب امتیاز
Once bitten,twice shy. <proverb>	یک بار گزش ,دوبار ترس .
doubled up	دوبار چرخش کامل ژیمناست
double	دوبار چرخش کامل ژیمناست
doubled	دوبار چرخش کامل ژیمناست
biannual	سالی دوبار دوسال یکبار
vellicate	دوبار دودفعه دو مرتبه دوبرابر
not up	توپ دوبار به زمین خورده دبل
habits	زندگی کردن
habit	زندگی کردن
To do well in life .	در زندگی ترقی کردن
live in a small way	با قناعت زندگی کردن
knock about	نامرتب زندگی کردن
freewheels	ازاد زندگی کردن
freewheeled	ازاد زندگی کردن
chums	باهم زندگی کردن
freewheel	ازاد زندگی کردن
chum	باهم زندگی کردن
shanties	در کلبه زندگی کردن
to vegetate	پر از بدبختی زندگی کردن
cohabit	باهم زندگی کردن
walk of life <idiom>	طرز زندگی کردن
cohabited	باهم زندگی کردن
to live in luxury	با تجمل زندگی کردن
to live to oneself	تنها زندگی کردن
To leade a dogs life .	مثل سگ زندگی کردن
to live in poverty [want]	در تنگدستی زندگی کردن
live	: زندگی کردن زیستن
lived	: زندگی کردن زیستن
shanty	در کلبه زندگی کردن
cohabits	باهم زندگی کردن
cohabiting	باهم زندگی کردن
To embitter ones life.	زندگی رازهر کردن
pull bread	مغز نان تازه که دوبار به پزندتا سرخ شود
a hand to mouth existence <idiom>	دست به دهان زندگی کردن
living from hand to mouth <idiom>	دست به دهان زندگی کردن
to live outside Tehran	بیرون از تهران زندگی کردن
to live extempore	کردی خوردی زندگی کردن
live high off the hog <idiom>	خیلی تجملاتی زندگی کردن
bach	مجرد و عزب زندگی کردن
to live outside Tehran	در حومه تهران زندگی کردن
vegetate	مثل گیاه زندگی کردن
vegetated	مثل گیاه زندگی کردن
vegetates	مثل گیاه زندگی کردن
vegetating	مثل گیاه زندگی کردن
to live out of town	در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out [British E]	در بیرون از شهر زندگی کردن
live in a small way	بدون سر و صدا زندگی کردن
to keep the pot boiling	زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
to muddle on	با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.	ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
to live in cloves	روی تشک پرقو زندگی کردن
cohabits	با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
live out of a suitcase <idiom>	تنها بایک چمدان زندگی کردن
cohabiting	با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit	با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited	با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
eurybathic	قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
doubled up	ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double	ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
doubled	ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
nuptias non concubitus , sedconsensus ,	قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate	تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to live like animals [in a place]	مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals [in a place]	در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
lead a dog's life <idiom>	زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
coulomb's law	نیروی بین دوبار الکتریکی یا مغناطیسی باحاصل ضرب بارهای انهانسبت مستقیم و با مربع فاصله انها از هم نسبت عکس دارد
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.	زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.	زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
to live en pension	شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
vita	زندگی
togetherness	زندگی با هم
wile a	در زندگی
lives of great men	زندگی
habitancy	زندگی
habitance	زندگی
lifelines	خط زندگی
existence	زندگی
existences	زندگی
vivification	زندگی
lives	زندگی
eau de vie	اب زندگی
life	زندگی
living	زندگی
lifeline	خط زندگی
renascence	زندگی مجدد
dwelt	زندگی کرد
lifetimes	دوره زندگی
careers	دوره زندگی
monkery	زندگی راهبی
concubinage	زندگی بطورصیغه
resident <adj.>	محل زندگی
social life	زندگی اجتماعی
married life	زندگی زناشویی
cost of living	هزینه زندگی
domiciled [law] [politics] <adj.>	محل زندگی
soldiering	زندگی سربازی
cohabitation	زندگی باهم
lifetime	مدت زندگی
lifetime	دوره زندگی
lifetimes	مدت زندگی
happy life	زندگی اسوده
bane	مخرب زندگی
life expectancies	امید به زندگی
life expectancies	امید زندگی
life expectancy	امید به زندگی
firesides	زندگی خانگی
fireside	زندگی خانگی
life expectancy	امید زندگی
standard of living	سطح زندگی
lifeless	عاری از زندگی
monandry	زندگی با یک شوهر
standards of living	معیار زندگی
standard of living	استاندارد زندگی
standard of living	معیار زندگی
standards of living	سطح زندگی
Shame on you !	تف بر این زندگی
taedium vitae	بیزاری از زندگی
happy life	زندگی باخوشدل
single life	زندگی مجردی
enliven	زندگی بخشیدن
standards of living	استاندارد زندگی
intravitam	در زمان زندگی
intravital	در زمان زندگی
career	دوره زندگی
marriage life	زندگی زناشویی
careered	دوره زندگی
careering	دوره زندگی
lifeway	طرز زندگی
joie de vivre	نشاط زندگی
life-cycles	چرخه زندگی
lark	روش زندگی
larks	روش زندگی
vital	وابسته به زندگی
life-cycle	چرخه زندگی
enlivens	زندگی بخشیدن
enlivening	زندگی بخشیدن
enlivened	زندگی بخشیدن
tribalism	زندگی ایلیاتی
parasitism	زندگی طفیلی
planetary life	زندگی دربدر
livers	زندگی کننده
livable	قابل زندگی
rurality	زندگی روستایی
a life full of incidents	زندگی پر رویداد
lifestyle	شیوهی زندگی
biographies	تاریخچه زندگی
lifestyles	شیوهی زندگی
vitalize	زندگی دادن
biography	تاریخچه زندگی
facts of life <idiom>	حقایق زندگی
vital energy	نیروی زندگی
hutment	زندگی در کلبه
live forever	زندگی ابدی
living death	زندگی مرگبار
living expenses	هزینه زندگی
living cost	هزینه زندگی
living area	منطقه زندگی
liveable	قابل زندگی
life insurance	بیمه زندگی
animality	زندگی جانوران
sequestered life	زندگی مجرد
life chance	مجال زندگی
uterine life	زندگی زهدانی
life cycle	دوره زندگی
life experiences	تجارب زندگی
life history	تاریخچه زندگی
life instinct	غریزه زندگی
eremitism	زندگی زاهدانه
eremitic life	زندگی زاهدانه
going	مشی زندگی
life sustenance	گذران زندگی
life style	سبک زندگی
pied-a-terre	جای زندگی
pieds-a-terre	جای زندگی
ever lasting life	زندگی جاویدان
evening of life	شام زندگی
sentience	زندگی فکری
incertitude	ناپایداری زندگی
vegetation	زندگی گیاهی
afterlife	زندگی پس از مرگ
scheme of life	رویه زندگی
scheme of life	نقشه زندگی