Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (2 milliseconds)
English
Persian
life
دوران زندگی
lives
دوران زندگی
Search result with all words
age earnings profile
برنامه درامد در دوران زندگی
We are living in the age of mass communication.
ما در دوران ارتباطات جمعی زندگی می کنیم.
Other Matches
business cycle
دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Safavid period
دوران صفویه
[اوج دوران شکوفایی فرش ایران که دیگر هرگز تکرار نشد. ایجاد کارگاه های بزرگ قالبافی اصفهان و کاشان تحولی شگرف به دنبال داشت و شاهکارهای آن هنوز در موزه های جهان جلوه گری می کند.]
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
cycled
دوران
cycle
دوران
vertigo
دوران
cycles
دوران
rotation
دوران
gyration
دوران
gyrations
دوران
circulation
دوران
eras
دوران
swimming
دوران
era
دوران
circulations
دوران
period
دوران
periods
دوران
rotate
دوران کردن
revolutions
دوران شورش
revolutions
چرخش دوران
revolution
دوران شورش
revolution
چرخش دوران
wifehood
دوران زوجیت
the whirligig of fashion
دوران دایمی مد
rotation
چرخش دوران
races
دوران مسیر
off season
در دوران کم کاری
rotated
دوران کردن
dizzy
دچار دوران سر
rotates
دوران کردن
race
دوران مسیر
raced
دوران مسیر
peacetime
دوران صلح
space age
دوران کیهان
off season
در دوران کسادی
circulation
دوران خون
climacteric
دوران یائسگی زن
distance between centers
طول دوران
wartime
دوران جنگ
fulcrum
نقطه دوران
circulations
دوران خون
aftertime
دوران پیری
angle of rotation
زاویه دوران
axis of rotation
محور دوران
stound
دوران درد
rotation about a line
دوران دور یک خط
plane of rotation
سطح دوران
paleozoic
دوران اول
qyaternary
دوران چهارم
till in old
[great]
age
تا در دوران سالمندی
sense of rotation
جهت دوران
lucid interval
دوران افاقه
instantaneous center of rotation
مرکز دوران لحظهای
rotation
دوران گردش بدور
rotational
دوران گردش بدور
azoic
دوران ماقبل تاریخ
golden age
دوران رونق و رفاه
golden ages
دوران رونق و رفاه
jumped-up
تازه به دوران رسیده
rotation about a point
دوران دور یک نقطه
obligated tour
دوران مشمولیت وفیفه
geocentric
دوران زمین مرکزی
geriatrician
امراض دوران پیریgyrfalcon
geriatrist
امراض دوران پیری
off season
وابسته به این دوران
vertiginous
سرگیجهای دوران کننده
iceman
یخی بستر دوران یخ
seasoned
دوران چاشنی زدن
spinning
چرخش
[گردش]
[دوران ]
revolution
دور دوران کامل
revolutions
دور دوران کامل
rotation around
[about]
a point
دوران دور نقطه ای
season
دوران چاشنی زدن
seasons
دوران چاشنی زدن
circulatory
مربوط یه دوران خون
The whirligig of time revolves.
دوران دایمی زمان می چرخد.
long run period
دوران محاسبه بلند مدت
unemployment benefit
کمک دریافتی در دوران بیکاری
whirligig of something
دوران دایمی
[اصطلاح مجازی]
protectorate
دوران حکومت کرامول درانگلستان
protectorates
دوران حکومت کرامول درانگلستان
peripheral course
دوران پیش دانشگاهی نظامی
retrograde
دوران در خلاف جهت معمول
Early Christian architecture
سبک معماری دوران مسیحیت
mesozoic era
دوران دوم زمین شناسی
gyrating
چرخ زدن دوران داشتن
rotation about ...
دوران دور ...
[محوری یا جایی]
Difficult times lie ahead.
دوران سختی درپیش است
whirl
چرخش یا دوران جریان سیال
whirled
چرخش یا دوران جریان سیال
whirling
چرخش یا دوران جریان سیال
whirls
چرخش یا دوران جریان سیال
Victoriana
وابسته به دوران ملکه ویکتوریا
anthropic
مربوط به دوران پیدایش انسان
gyrates
چرخ زدن دوران داشتن
gyrate
چرخ زدن دوران داشتن
yawed
دوران هواپیما حول محورقائم
yaw
دوران هواپیما حول محورقائم
gyrated
چرخ زدن دوران داشتن
period
منتهادرجه دوران مربوط به دوره بخصوصی
lathe center
مرکز یا محور دوران ماشین تراش
lying in
دوران استراحت ونقاهت بعداز زایمان
hallstatt
وابسته به دوران قبل از عصراهن اروپا
periods
منتهادرجه دوران مربوط به دوره بخصوصی
paleontology
مبحث زیست شناسی دوران قدیم
paleocene
قسمتی از دوران سوم زمین شناسی
vorticity
میزان برداری دوران موضعی سیال
rolls
دوران حول محور طولی غلطش
twisting
دوران حول محور افقی پیچش
twist
دوران حول محور افقی پیچش
Pre-Raphaelites
هر نقاش ایتالیایی پیش از دوران رافائل
Pre-Raphaelite
هر نقاش ایتالیایی پیش از دوران رافائل
twists
دوران حول محور افقی پیچش
rolled
دوران حول محور طولی غلطش
roll
دوران حول محور طولی غلطش
It reminds me of my schooldays .
مرا بیاد دوران مدرسه می اندازد
banks
دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
quadrangle
حیاط یافضای بزرگ که دوران ساختمان باشد
dog days
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
bank
دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
quadrangles
حیاط یافضای بزرگ که دوران ساختمان باشد
Edwardian
معماری دوران ادوارد اول و دوم وسوم
Edwardian
ادبیات و هنر و مد لباس دوران ادوارد هفتم
rhythm method
روش تنظیم خانواده از راه شناخت دوران باروری زن
mastodon
پستانداری شبیه فیل که در دوران الیگوسن وپلیستوسن میزیسته
golden age
دوران طلایی که در آن بشر شاد و سعادتمند و معصوم بود
ornithopter
هواپیمایی که در ان بالهاحول محوری نوسان میکنندولی دوران نمیکنند
golden ages
دوران طلایی که در آن بشر شاد و سعادتمند و معصوم بود
paleontologist
ویژه گر زیست شناسی دوران قدیم یا کهنه سنگی
autumns
برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
disturbing moment
گشتاوری که در جهت دوران هواپیما حول یک محور بر ان اثر میکند
autumn
برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
inertia welding
جوشکاری توسط دوران سریع و فشار بین سطوح تماس
rotor incidence
زاویه بین سطوح عمود برمحور دوران و باد نسبی
pinning
میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
hunger cloth
پرده روی صلیب ومجسمه ها
[دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
pinned
میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
lenten veil
پرده روی صلیب ومجسمه ها
[دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
shamanism
پیروی از عقاید جادوگران وکاهنان دوران اولیه تمدن بشر
pin
میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
wheel mode
ماهواره یا بخشی از ان که اغلب با سرعت کم بمنظورپایدارسازی وضعیت دوران میکند
pitch speed
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
sabbatical year
در دوران یهودیان باستان سال هفتم که طی آن زمین را آیش می کردند و بدهکاران را می بخشیدند
dendrochronology
دوران شناسی و مطالعه قدمت محیط از روی حلقههای متشکله در چوب درختان
probation officers
ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer
ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
eau de vie
اب زندگی
togetherness
زندگی با هم
vivification
زندگی
lives of great men
زندگی
wile a
در زندگی
habitancy
زندگی
habitance
زندگی
vita
زندگی
lifelines
خط زندگی
lifeline
خط زندگی
existences
زندگی
existence
زندگی
living
زندگی
life
زندگی
lives
زندگی
enlivens
زندگی بخشیدن
live forever
زندگی ابدی
livable
قابل زندگی
social life
زندگی اجتماعی
living area
منطقه زندگی
liveable
قابل زندگی
living cost
هزینه زندگی
pieds-a-terre
جای زندگی
monkery
زندگی راهبی
monandry
زندگی با یک شوهر
pied-a-terre
جای زندگی
life-cycle
چرخه زندگی
life-cycles
چرخه زندگی
living death
زندگی مرگبار
married life
زندگی زناشویی
marriage life
زندگی زناشویی
enlivening
زندگی بخشیدن
Shame on you !
تف بر این زندگی
life motto
شعار زندگی
facts of life
<idiom>
حقایق زندگی
(the) high life
<idiom>
زندگی تجملاتی
enliven
زندگی بخشیدن
life of Riley
<idiom>
زندگی بی دغدغه
intravitam
در زمان زندگی
intravital
در زمان زندگی
career
دوره زندگی
incertitude
ناپایداری زندگی
level of living
سطح زندگی
living standard
سطح زندگی
enlivened
زندگی بخشیدن
lifeway
طرز زندگی
life sustenance
گذران زندگی
life style
سبک زندگی
life instinct
غریزه زندگی
life history
تاریخچه زندگی
life experiences
تجارب زندگی
life cycle
دوره زندگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com