English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
wear stripes دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
Other Matches
habeas corpus دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
escort guard محافظ زندانی جنگی بدرقه زندانی
to serve time زندانی بودن
serve a sentence به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
jailbird زندانی
gaolbirds زندانی
termer زندانی
jailŠetc زندانی
prisoners زندانی
prisoner زندانی
jailbirds زندانی
incarcerated زندانی کردن
incarcerate زندانی کردن
gaoled زندانی کردن
gaoling زندانی کردن
gaols زندانی کردن
prisoner of war زندانی جنگی
prisoners of war زندانی جنگی
politic زندانی سیاسی
incarcerating زندانی کردن
incarcerates زندانی کردن
jailing زندانی کردن
jails زندانی کردن
take prisoner زندانی کردن
immure زندانی کردن
jail زندانی کردن
releasing a prisoner ازادسازی زندانی
send-up زندانی کردن
prisoner's dilemma معمای زندانی
run in زندانی کردن
run-in زندانی کردن
run-ins زندانی کردن
jailed زندانی کردن
gaol زندانی کردن
The fujitive ( elusive ) prisoner . زندانی فراری
imprisonment زندانی شدن
send up زندانی کردن
send-ups زندانی کردن
inmates اهل بیت زندانی
inmate اهل بیت زندانی
extradition تسلیم اسیر یا زندانی
qoud درزندان افگندن زندانی کردن
probationers زندانی ازاد شده بقیدشرف
quads زندانی کردن در زندان افکندن
quad زندانی کردن در زندان افکندن
probationer زندانی ازاد شده بقیدشرف
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
bars جای ویژه زندانی درمحکمه
bar جای ویژه زندانی درمحکمه
black flag پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
probationers زندانی مشروطی که برای کار اعزام میشود
local parole زندانی که به قید ضمانت محلی ازاد میشود
probationer زندانی مشروطی که برای کار اعزام میشود
administrative segregation زندانی کردن به طور انفرادی تفکیک اداری
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
arraign احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
incarcerate زندانی کردن حبس کردن
incarcerated زندانی کردن حبس کردن
incarcerates زندانی کردن حبس کردن
incarcerating زندانی کردن حبس کردن
to put in to prison زندانی کردن حبس کردن
convalescing بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesce بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesced بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
serves گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
to keep a person company پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
holocene وابسته به دوره زمین شناسی حاضر که ازپایان دوره پلیستوسن شروع میگردد
cooling off period دوره رسیدگی دوره ارامش موقت برای حل مسالمت امیز اختلاف نظرات
cooling-off period دوره رسیدگی دوره ارامش موقت برای حل مسالمت امیز اختلاف نظرات
cooling-off periods دوره رسیدگی دوره ارامش موقت برای حل مسالمت امیز اختلاف نظرات
interregnums فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
interregnum فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
interregna فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
colporteur کتاب فروش دوره گرد فروشنده دوره گرد
light period دوره تناوب روشنایی چراغ دریایی دوره تناوب روشن شدن فار دریایی
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
to have a rough time بد گذراندن
surviving گذراندن
pass گذراندن
passes گذراندن
passed گذراندن
to be at ease به گذراندن
survived گذراندن
survives گذراندن
to make a shift گذراندن
averted گذراندن
averting گذراندن
averts گذراندن
survive گذراندن
to rime away one's time گذراندن
avert گذراندن
aestivate تابستان را گذراندن
filrate از صافی گذراندن
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
filtration از صافی گذراندن
filtering از صافی گذراندن
temporalize وقت گذراندن
to sleep away one's time بخواب گذراندن
piddle وقت گذراندن
piddled وقت گذراندن
idles وقت گذراندن
belate ازموقع گذراندن
niggled وقت گذراندن
piddles وقت گذراندن
play away به بازی گذراندن
idlest وقت گذراندن
idle وقت گذراندن
idled وقت گذراندن
niggle وقت گذراندن
temporises وقت گذراندن
laugh away با خنده گذراندن
Sundays یکشنبه را گذراندن
temporized وقت گذراندن
to rough it سخت گذراندن
niggles وقت گذراندن
interlace ازهم گذراندن
to rub through or along بسختی گذراندن
temporizes وقت گذراندن
to gain time به بهانه گذراندن
to laugh away با خنده گذراندن
temporizing وقت گذراندن
to enjoy oneself خوش گذراندن
token passing گذراندن نشانه
Sunday یکشنبه را گذراندن
temporize وقت گذراندن
temporised وقت گذراندن
leach از صافی گذراندن
temporising وقت گذراندن
temporize بدفع الوقت گذراندن
temporized بدفع الوقت گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
temporizes بدفع الوقت گذراندن
temporizing بدفع الوقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To review the past in ones minds eye . گذشته را از نظر گذراندن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
weekends تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekend تعطیل اخرهفته را گذراندن
infltrate از سوراخهای صافی گذراندن
temporising بدفع الوقت گذراندن
temporises بدفع الوقت گذراندن
outwear کهنه شدن گذراندن
jauk بیهوده وقت گذراندن
pass گذراندن تصویب شدن
grip بریدگی برای گذراندن اب
gripped بریدگی برای گذراندن اب
gripping بریدگی برای گذراندن اب
grips بریدگی برای گذراندن اب
moon بیهوده وقت گذراندن
passed گذراندن تصویب شدن
get on گذران کردن گذراندن
passes گذراندن تصویب شدن
get through به پایان رساندن گذراندن
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
fare گذراندن گذران کردن
temporised بدفع الوقت گذراندن
while سپری کردن گذراندن
procrastinated بدفع الوقت گذراندن
dawdle بیهوده وقت گذراندن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
moons بیهوده وقت گذراندن
temporalize بدفع الوقت گذراندن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
to mope a way به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
procrastinate بدفع الوقت گذراندن
procrastinates بدفع الوقت گذراندن
lobby برای گذراندن لایحهای
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
lobbied برای گذراندن لایحهای
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
fared گذراندن گذران کردن
fares گذراندن گذران کردن
faring گذراندن گذران کردن
procrastinating بدفع الوقت گذراندن
lobbies برای گذراندن لایحهای
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
reeve طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
To bring something to someones attention . چیزی را ازنظر کسی گذراندن
passed گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
passes گذرگاه کارت عبور گذراندن
dally وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
stand-offs دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dallies وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com