English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
circumambulate دور چیزی گردیدن
Other Matches
revolves گردیدن
roamed گردیدن
roaming گردیدن
swirl گردیدن
to go for a stroll گردیدن
to take a stroll گردیدن
roves ول گردیدن
revolved گردیدن
revolve گردیدن
rove ول گردیدن
roved ول گردیدن
Hinduism گردیدن
roam گردیدن
swirls گردیدن
roams گردیدن
swirled گردیدن
swirling گردیدن
seach گردیدن
rotate برمحورخود گردیدن
accrue منتج گردیدن
circumgyrate گردیدن دورزدن
rotates برمحورخود گردیدن
rotated برمحورخود گردیدن
mucker پول جمع کن ول گردیدن
accrues منتج گردیدن تعلق گرفتن
accruing منتج گردیدن تعلق گرفتن
swivelled روی محورگرداندن یا گردیدن چرخیدن نوسان
swivels روی محورگرداندن یا گردیدن چرخیدن نوسان
swivel روی محورگرداندن یا گردیدن چرخیدن نوسان
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
something یک چیزی
indigence بی چیزی
something چیزی
anything چیزی
destitution بی چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
light purse بی چیزی
aught چیزی
the thing is چیزی که هست
long haired علاقمند به چیزی
lay hands on something چیزی را یافتن
to grieve over anything برای چیزی
fill پر کردن چیزی
longhair علاقمند به چیزی
pull up with به چیزی رسیدن
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
mindful of anything ملتفت چیزی
make something do با چیزی تا کردن
make do with something با چیزی تا کردن
the search of جستجوی چیزی
consigns سپردن چیزی به
consigning سپردن چیزی به
defrost یخ چیزی را اب کردن
consigned سپردن چیزی به
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
consign سپردن چیزی به
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
To tear oneself away from something . دل از چیزی کندن
pull up to به چیزی رسیدن
to have something چیزی داشتن
waterish هر چیزی شبیه اب
mindful of anything باخبر از چیزی
to have something at one's disposal چیزی داشتن
nothing was left over چیزی زیادنیامد
not that i know of چیزی که من بدانم نه
use [of something] استفاده [از چیزی]
To pinch some thing . چیزی را کش رفتن
lion's share همهی چیزی
deduct کم کردن چیزی از کل
to abstain from something پرهیزکردن [از چیزی]
deducted کم کردن چیزی از کل
spiel از چیزی دم زدن
deducting کم کردن چیزی از کل
exordium اول هر چیزی
deducts کم کردن چیزی از کل
resignation [from something] استعفا [از چیزی]
i said nothing to him چیزی به او نگفتم
To go after something. پی چیزی رفتن
To discover (realize, assess) something. به چیزی پی بردن
get wind of something از چیزی بوبردن
bonks خوردن سر به چیزی
hold by به چیزی چسبیدن
he has nothing of his own چیزی ندارد
to throw something overboard چیزی را ول کردن
hard surface سطح چیزی
unstring نخ چیزی را کشیدن
to obtain something گرفتن چیزی
hunger for ارزوی چیزی
wriggler چیزی که می لولد
hunger for اشتیاق به چیزی
bonk خوردن سر به چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com