Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (10 milliseconds)
English
Persian
cyclist
دوچرخه سوار
cyclists
دوچرخه سوار
bicyclist
دوچرخه سوار
biker
دوچرخه سوار
Search result with all words
suck wheels
رکاب زدن پشت سر دوچرخه سوار دیگر به منظور کاستن از فشار هوا
wheel sucker
دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
wheelman
دوچرخه سوار شراعبان
wheelsman
دوچرخه سوار شراعبان
Other Matches
staging
سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
to ride and tie
اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
embarked
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
cavalry
سوار نظامی سوار اسبی
horse guards
گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
cavalry man
سوار در سوار نظام
bikes
دوچرخه
bicycle
دوچرخه
bike
دوچرخه
bicycles
دوچرخه
carted
دوچرخه
carts
دوچرخه
carting
دوچرخه
cart
دوچرخه
handle bar
دسته دوچرخه
cycle track
راه دوچرخه رو
two wheel tractor
تراکتور دوچرخه
velocipede
دوچرخه پایی
cartwright's shop
دوچرخه سازی
buglet
بوق دوچرخه
push bike
دوچرخه پایی
bicycle pump
تلمبه دوچرخه
bicycle
دوچرخه پایی
hansoms
درشکه دوچرخه
hansom
درشکه دوچرخه
cabriolet
درشکه دوچرخه
tandems
دوچرخه دونفری
caisson
ارابه دوچرخه
tandem
دوچرخه دونفری
folding bicycle
دوچرخه تاشو
bicycle path
راه دوچرخه رو
cycling
دوچرخه سواری
push bikes
دوچرخه پایی
motor-assisted pedal cycle
[British English]
دوچرخه موتوردار
bicycles
دوچرخه پایی
bicycle kick
پای دوچرخه
bicycle path
مسیر دوچرخه سواری
bicycles
دوچرخه سواری کردن
bicycle
دوچرخه سواری کردن
motor cycle
دوچرخه موتوردار موتورسیکلت
shay
درشکه دوچرخه دونفره
to walk a bicycle
دوچرخه را با دست بردن
velodrome
پیست دوچرخه سواری
gearwheel
چرخ رکاب دوچرخه
to ride a bicycle
دوچرخه سواری کردن
bikes
مخفف bicycle دوچرخه
bike
مخفف bicycle دوچرخه
to go by bicycle
دوچرخه سواری کردن
full-suspension bike
دوچرخه کاملا معلق
to hop on your bicycle
روی دوچرخه خود جهیدن
motor paced
حرکت اتومبیل جلو دوچرخه
fixie bicycle
[fixie , one-gear bike without brakes]
دوچرخه تک دنده
[با چرخ آزاد]
She wobbled on her bike.
او
[زن]
روی دوچرخه خود می لرزید.
peloton
گروه دوچرخه سواران جادهای
stage race
مسابقه مرحلهای دوچرخه سواری
tilbury
درشکه روباز سبک دوچرخه
To dismount from a horse(bicycle).
از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
I bought the bicycle on impulse .
یکدفعه زد بکله ام واین دوچرخه راخریدم
australian pursuit
مسابقه تعقیبی 8 نفره دوچرخه سواری
trailers
یدک دوچرخه یاسه چرخه یاواگن
trailer
یدک دوچرخه یاسه چرخه یاواگن
cyclo cross
مسابقه دوچرخه درمسیرهای شیبدار و ناهموار
to bike
دوچرخه سواری کردن
[اصطلاح روزمره]
ralliear
یکجور گردونه سبک دوچرخه وچهارنفری
It was wrong of you to take the bicycle .
کار غلطی کردی که دوچرخه را برداشتی
fixed-gear bicycle
دوچرخه دنده ثابت
[بدون چرخ آزاد]
He fell off his bike and bruised his knee.
او
[مرد]
از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته
[کبود]
شد.
banking track
انحنای پیست دوچرخه سواری بطرف داخل
I'm saving up for a new bike.
من برای یک دوچرخه جدید صرفه جویی می کنم.
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
italian pursuit
مسابقه تعقیبی تیمی دوچرخه سواری از 2 تا 5 نفر
kermesse
مسابقه دوچرخه سواری 3 تا5 مایل در شهر و خارج
pursuits
مسابقه دوچرخه سواری انفرادی یا تیمی تعقیبی بازمانگیری
madison
مسابقه دوچرخه سواری استقامت 6 روزه بین 2 تیم
pursuit
مسابقه دوچرخه سواری انفرادی یا تیمی تعقیبی بازمانگیری
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
golf cart
گاری دوچرخه برای حمل وسایل بازیگران در زمین گلف
dog cart
یکجورگردونه دوچرخه که کرسیهای ان پشت بپشت گذاشته شده وبرای
sag wagon
وسیله نقلیه که به دنبال دوچرخه سواران در جاده حرکت میکند تا کسانی را که از مسابقه خارج می شوندسوار کند
horsewomen
سوار
boarded
سوار
outside ofa horse
سوار
horsewoman
سوار
horseback
سوار
in the saddle
سوار
board
سوار
troopers
سوار
trooper
سوار
piece
سوار
pieces
سوار
rider
سوار کار
ride
سوار شدن
horsewomen
سوار اسب
biker
موتورسیکلت سوار
board surfer
موج سوار
skim boarder
موج سوار
surfer
موج سوار
horsewoman
سوار اسب
boot and saddle
سوار شوید
rides
سوار شدن
riders
سوار کار
upped
سوار براسب سر پا
upping
سوار براسب سر پا
cavalry
سوار زرهی
motorist
ماشین سوار
assemble
سوار کردن
mounted
سوار شده
acheval
سوار بر اسب
armored cavalry
سوار زرهی
motorists
ماشین سوار
boaters
زورق سوار
equestrian
چابک سوار
get in
سوار شدن
get on
سوار شدن
assembles
سوار کردن
jockeys
چابک سوار
jockey
چابک سوار
horse breaker
چابک سوار
horse man
اسب سوار
take up
سوار کردن
reinsman
اسب سوار
on shipboard
سوار کشتی
horsemen
اسب سوار
tobogganer
سورتمه سوار
chevalier
سوار دلاور
assembled
سوار کردن
equestrian
اسب سوار
washine
موج سوار زن
vedette
قراول سوار
tobogganist
سورتمه سوار
enchase
سوار کردن
equestrienne
زن اسب سوار
equitant
سوار بر اسب
on stilts
سوار چوب پا
mounts
سوار شدن بر
modulate
سوار کردن
on board a ship
سوار کشتی
fabricates
سوار کردن
fabricating
سوار کردن
modulates
سوار کردن
modulating
سوار کردن
rigs
سوار کردن
mount
سوار شدن بر
horseman
سوار کار
horseback
سوار براسب
mount
سوار کردن
fabricated
سوار کردن
mounts
سوار کردن
horseman
اسب سوار
cantered
سوار اسب
rig
سوار کردن
cavalier
اسب سوار
cavalier
سرباز سوار
cantering
سوار اسب
canters
سوار اسب
modulation
سوار سازی
fabricate
سوار کردن
canter
سوار اسب
Mt
سوار شدن
up
سوار براسب سر پا
Mts
سوار شدن
rigged
سوار کردن
uhlan
سوار نیزه دار
to hitch
مجانی سوار شدن
entrain
سوار کردن کشیدن
to go backpacking
مجانی سوار شدن
enplane
سوار هواپیما شدن
unmounted
سوار نشده پیاده
to give somebody a lift
کسی را سوار کردن
flatlander
موج سوار کم استعداد
take on
مسافر سوار کردن
assembles
سوار کردن قطعات
jockey club
باشگاه سوار کاران
surfboat
قایق موج سوار
staging area
منطقه سوار شدن
setting up apparatus
دستگاه سوار کردن
light piece
سوار سبک شطرنج
ridable
رام و سوار شدنی
reinsman
سوار کار ماهر
to ride for a fall
بی پروا سوار شدن
imbark
در کشتی سوار کردن
horseback archer
کمانگیر سوار بر اسب
to take ship
در کشتی سوار کردن
jockeys
اسب سوار حرفهای
to ride shanks's mare
سوار پای خودشدن
heavy piece
سوار سنگین شطرنج
to ride on a horse
اسبی را سوار شدن
to ride on a horse
براسبی سوار شدن
jockey
اسب سوار حرفهای
mountie
پلیس سوار کانادا
set
سوار کردن جاانداختن
To board a plane.
سوار هواپیما شدن
To get on board.
سوار کشتی شدن
dragon
گردان سوار اسبی
dragons
گردان سوار اسبی
To get into (ride in)a car .
سوار اتوموبیل شدن
pick up
سوار کردن مسافر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com