Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Two witnesses should testify.
دو شاهد باید شهادت بدهند
Other Matches
witnessing
گواه شاهد شهادت دادن
witness
گواه شاهد شهادت دادن
witnessed
گواه شاهد شهادت دادن
witnesses
گواه شاهد شهادت دادن
witness stand
محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
voir dire
سوالاتی که پیش از پرس ازمایی اصلی از شاهد میشود و هدف از ان احرازصلاحیتش برای ادای شهادت است
They must give not less than 2 weeks' notice.
آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
The regulations prescribe that all employees must undergo a medical examination.
آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
instead of doing
بجای اینکه انجام بدهند
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
portions
سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
portion
سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
ES IS
امکان مکان یابی router سیستم میانی بدهند
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
mutual terms
شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
to be at a loss as to what to advise
آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
The doctors cannot understand why I am suddenly so well again.
پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
testifier
شاهد
testate
شاهد
voucher
شاهد
vouchers
شاهد
blankest
شاهد
beholder
شاهد
warranter
شاهد
beholders
شاهد
blank
شاهد
observer
شاهد
looker on
شاهد
themes
شاهد
theme
شاهد
observers
شاهد
witnessing
شاهد
witnessed
شاهد
testimonials
شاهد
testimonial
شاهد
affiant
شاهد
witnesses
شاهد
witness
شاهد
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
inns of court
کانون چهار انجمن قانونی درلندن که حق دارندمردم رااجازه وکالت بدهند
luck money
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
witnessed
شاهد مدرک
ocular witness
شاهد عینی
instance
مثال شاهد
instances
مثال شاهد
witnessing
شاهد مدرک
witnesses
شاهد مدرک
rebutting evidence
شاهد معارض
eyewitness
شاهد عینی
eye witness
شاهد عینی
eye-witness
شاهد عینی
skilled witness
شاهد متخصص
expert witness
شاهد خبره
witness
شاهد مدرک
challenging a witness
جرح شاهد
eye witness
شاهد عینی
testator
شاهد میراث گذار
I swear by the almighty that…
خدا شاهد است که ...
as God is my witness ...
خدا شاهد است ...
To produce a witness.
دردادگاه شاهد آوردن
The written statements of the witness.
اظهارات کتبی شاهد
witnessing
شهادت
witnessed
شهادت
oral evidence
شهادت
witness
شهادت
testimony
شهادت
martyry
شهادت
hearsay evidence
شهادت بر شهادت
attestation
شهادت
testimonial
شهادت
certification
شهادت
testimonies
شهادت
testimonials
شهادت
witnesses
شهادت
testis
شهادت
evidence
شهادت
martyrdom
شهادت
eye-witnesses
شاهد عینی گواه خوددیده
eyewitness
شاهد عینی گواه خوددیده
History is the best testimony.
تاریخ بهترین شاهد است
I saw it for myself . I was an eye –witness
خودم شاهد قضیه بودم
evidence
شاهد باگواهی ثابت کردن
eyewitnesses
شاهد عینی گواه خوددیده
the first or index finger
انگشت شهادت
giving evidence
اداء شهادت
hearsay evidence
شهادت سماعی
perpetuting testtimony
حفظ شهادت
passionary
شهادت نامه
affidavit
شهادت نامه
testable
شهادت پذیر
affirming
شهادت دادن
voucher
شهادت دادن
forefingers
انگشت شهادت
evidence
شهادت دادن
oral evidence
شهادت شفاهی
attest
شهادت دادن
attested
شهادت دادن
attesting
شهادت دادن
attests
شهادت دادن
affirm
شهادت دادن
vouchers
شهادت دادن
parol evidence
شهادت شفاهی
affirmed
شهادت دادن
certificate
شهادت نامه
certificates
شهادت نامه
martyrs
به شهادت رساندن
forefinger
انگشت شهادت
affirms
شهادت دادن
acknowledgment
شهادت نامه
witness
شهادت دادن
witnessed
شهادت دادن
witnesses
شهادت دادن
perjury
شهادت کذب
bear testimony
شهادت دادن
witnessing
شهادت دادن
bear witness
شهادت دادن
call to witness
به شهادت طلبیدن
deponont
شهادت دهنده
to bear testimony
شهادت دادن
martyr
به شهادت رساندن
false testimony
شهادت کذب
affidavits
شهادت نامه استشهاد
perjuring
شهادت دروغ دادن
to bear witness to
شهادت دادن نسبت به
affidavy
شهادت نامه استشهاد
perjures
شهادت دروغ دادن
perjure
شهادت دروغ دادن
My clothes are a witness to my poverty.
لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
onlooker
رهگذری که چیزی را تماشا می کند یا شاهد می شود
test
شهادت گواهی بازرسی کردن
testifying
شهادت دادن تصدیق کردن
tests
شهادت گواهی بازرسی کردن
tested
شهادت گواهی بازرسی کردن
testify
شهادت دادن تصدیق کردن
testifies
شهادت دادن تصدیق کردن
warrantable
دارای ارزش برای شهادت
testate
وصیت کردن شهادت دادن
testified
شهادت دادن تصدیق کردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
prevarication
ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
to have something made
[by somebody]
بدهند
[به کسی]
چیزی را برای کسی بسازند
certifying
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
outh
باید
in due f.
باید
the f. of a table
باید
maun
باید
must
باید
shall
باید
should
باید
there is a rule that...
که باید.....
to have to
باید
ought
باید
i ougth to go
باید بروم
i must go
باید بروم
i ought to go
باید بروم
how shall we proceed
چه باید کرد
ought
باید وشاید
i ougth to go
باید رفت
as it deserves
چنانکه باید
It must be granted that …
باید تصدیق کر د که …
it is to be noted that
باید دانست که
it is necessary for him to go
باید برود
one must go
باید رفت
it is necessary to go
باید رفت
We have to go as well.
ما هم باید برویم .
you must know
باید بدانید
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
certificate
رضایت نامه شهادت نامه
affidavits
شهادت نامه قسم نامه
certificates
رضایت نامه شهادت نامه
comme il faut
چنانکه باید وشاید
chicane
مانعی که باید دور زد
You should have told me earlier.
باید زودتر به من می گفتی
you might have come
باید امده باشید
he must have gone
باید رفته باشد
prettily
بخوبی چنانکه باید
to d. what to say
اندیشیدن که چه باید گفت
shall i go?
ایا باید بروم
to do a thing the right way
کاری راچنانکه باید
Let us see how it turns out.
باید دید چه از آب در می آید
meetly
چنانکه باید و شاید
I must leave at once.
باید فورا بروم.
you must go
شما باید بروید
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
it is to be noted that
باید توجه کردکه
it is to be noted that
باید ملتفت بود که
One must suffer in silence.
باید سوخت وساخت
enow
بسنده انقدرکه باید
he needs must go
ناچار باید برود
we must winnow away the refuse
اشغال انرا باید
What can't be cured must be endured.
<idiom>
باید سوخت و ساخت.
the needful
انچه باید کرد
if i know what to do
اگر میدانستم چه باید کرد
We must find a basic solution.
باید یک فکر اساسی کرد
One must take time by the forelock .
وقت را باید غنیمت شمرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com