Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 188 (9 milliseconds)
English
Persian
agonist
دچار اضطراب
Other Matches
neurotic anxiety
اضطراب روان رنجوری اضطراب نوروتیک
anguish
اضطراب
disquietness
اضطراب
disquietude
اضطراب
worriment
اضطراب
worries
اضطراب
anxiousness
اضطراب
commotion
اضطراب
uneasiness
اضطراب
feeze
اضطراب
unreest
اضطراب
worry
اضطراب
fury
اضطراب
anxieties
اضطراب
anxiety
اضطراب
discomposure
اضطراب
separation anxiety
اضطراب جدایی
unrest
اشفتگی اضطراب
an anxious time
مرحله پر اضطراب
kiaugh
اضطراب ناراحتی
future shock
اضطراب دگرگونی
free floating anxiety
اضطراب فراگیر
hurly
غوغا اضطراب
objective anxiety
اضطراب عینی
over anxiety
اشفتگی اضطراب
existential anxiety
اضطراب وجودی
primary anxiety
اضطراب نخستین
real anxiety
اضطراب واقعی
inquietude
اضطراب تشویش
pertubative
اضطراب اور
anxieties
دل واپسی اضطراب
ferments
خروش اضطراب
fermenting
خروش اضطراب
ferment
خروش اضطراب
have butterflies in one's stomach
اضطراب داشتن
anxiety
دل واپسی اضطراب
examination anxiety
اضطراب امتحان
test anxiety
اضطراب امتحان
castration anxiety
اضطراب اختگی
basic anxiety
اضطراب بنیادی
anxiety attack
حمله اضطراب
antianxiety drugs
داروهای ضد اضطراب
manifest anxiety scale
مقیاس اضطراب اشکار
generalized anxiety disorder
اختلال اضطراب فراگیر
panicked
اضطراب و ترس ناگهانی
panicking
اضطراب و ترس ناگهانی
panic
اضطراب و ترس ناگهانی
pangs
اضطراب سخت وناگهانی
perturbable
براشفتنی اضطراب پذیر
perturation
براشفتگی تشویش اضطراب
pang
اضطراب سخت وناگهانی
taylor manifest anxiety scale
مقیاس اضطراب اشکار تیلور
pother
امد ورفت ه حالت اضطراب
furore
هیجان واضطراب مسری اضطراب عمومی
upset _
واژگونی واژگون سازی اشفتگی اضطراب
hypochondriasis
اضطراب واندیشه بیهودی راجع بسلامتی خود
hypochondria
اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود
backwash
اضطراب یااشفتگی بعداز انجام عملی عواقب
stricken with fever
دچار تب
stricken
دچار
afoul
دچار
hysterically
دچار هیستری
hysterically
دچار تپاکی
perverted
دچار ضلالت
catch
دچار شدن به
strikebound
دچار اعتصاب
hydrocephalous
دچار استسقای سر
hysterical
دچار تپاکی
hysterical
دچار هیستری
insomnious
دچار بیخوابی
snow bound
دچار برف
strangurious
دچار چکمیزک
measled
دچار سرخجه
vertiginous
دچار سرگیجه
wind broken
دچار پربادی
neuralgic
دچار درداعصاب
dysenteric
دچار زحیر
in queer street
دچار رسوایی
cropsick
دچار رودل
consumptives
دچار مرض سل
hungry
دچار گرسنگی
hungriest
دچار گرسنگی
hungrier
دچار گرسنگی
seizes
دچار حمله
dizzy
دچار دوران سر
embroil
دچار کردن
embroiled
دچار کردن
embroiling
دچار کردن
seize
دچار حمله
consumptive
دچار مرض سل
bitten with
الوده دچار
embroils
دچار کردن
agonist
دچار کشمکش
hydrocephalic
دچار استسقای سر
seized
دچار حمله
plaguing
دچار طاعون کردن
understaffed
دچار کمبود کارمند
wind bound
دچار باد مخالف
rhematicky
دچار باد مفاصل
pellagrous
دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
porriginous
دچار سعفی یا کچلی
convulse
دچار تشنج کردن
neurotic
دچار اختلال عصبی
plagued
دچار طاعون کردن
plague
دچار طاعون کردن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
to get into
دچار
[حالتی]
شدن
to let in for
گرفتار یا دچار کردن
To get into difficulties.
دچار اشکال شدن
thunderstrike
دچار رعدوبرق شدن
thunderstrike
دچار صاعقه شدن
serpiginous
دچار زرد زخم
convulsed
دچار تشنج کردن
neuropath
دچار اختلالات عصبی
lumbaginous
دچار کمر درد
iritic
دچار اماس عنبیه
plagues
دچار طاعون کردن
to fall into
دچار
[حالتی]
شدن
trouble
دچار کردن اشفتن
troubling
دچار کردن اشفتن
troubles
دچار کردن اشفتن
convulsing
دچار تشنج کردن
feel the pinch
<idiom>
دچار بی پولی شدن
moon blind
دچار اماس نوبتی
bulimious
دچار جوع گاوی
convulses
دچار تشنج کردن
necrotic
دچار غانقرایایا فساداستخوان
embroiled in war
دچار یا گرفتار جنگ
mycotic
دچار ناخوشی قارچی
hypochondriacal
دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
traumatises
دچار روان زخم کردن
hangry
<adj.>
گشنگی که دچار عصبانیت میشود
traumatised
دچار روان زخم کردن
wronged
دچار خطا و انحطاط مظلوم
traumatising
دچار روان زخم کردن
asthmatic
دچار تنگی نفس اسمی
asthmatics
دچار تنگی نفس اسمی
astigmatic
دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
to cach one's death
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
i am in a sorry hopeless etc
دچار وضع بدی شده ام
swamps
دچار کردن مستغرق شدن
paretic
دچار فلج ناقص یا عضلانی
swamping
دچار کردن مستغرق شدن
phlebitic
دچار اماس جدار ورید
plunged in war
سخت گرفتاریا دچار جنگ
swamp
دچار کردن مستغرق شدن
traumatizing
دچار روان زخم کردن
swamped
دچار کردن مستغرق شدن
traumatizes
دچار روان زخم کردن
stenosed
دچار هرگونه تنگی مجرا
traumatized
دچار روان زخم کردن
traumatize
دچار روان زخم کردن
neurasthenic
دچار خستگی یاضعف اعصاب
parotitic
دچار اماس در غده بنا گوشی
chain react
دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
melanotic
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
fate
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
fates
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
person running amok
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
frenzied attacker
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
euthanasia
مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
nymphomanic
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
The warning light seems to have malfunctioned.
چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
muddy weather
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
vives
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
unstressed
بدون اضطراب بدون کشش
to run into a bad practice
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapse
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up
دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
bomb
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restrict
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricts
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
i suffer from headache
سردرد دارم دچار سردرد هستم
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
apoplectic
دچار سکته سکته اور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com