Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
iritic	دچار اماس عنبیه
Other Matches
iritis	اماس عنبیه
iritic	وابسته به اماس عنبیه
moon blind	دچار اماس نوبتی
phlebitic	دچار اماس جدار ورید
parotitic	دچار اماس در غده بنا گوشی
antineuritic	برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
appendicitis	اماس ضمیمه روده اماس اپاندیس
irises	عنبیه
iris	عنبیه
iridotomy	برش عنبیه
irid	عنبیه چشم
afoul	دچار
stricken with fever	دچار تب
stricken	دچار
dysenteric	دچار زحیر
neuralgic	دچار درداعصاب
vertiginous	دچار سرگیجه
cropsick	دچار رودل
strangurious	دچار چکمیزک
hungrier	دچار گرسنگی
hungriest	دچار گرسنگی
hungry	دچار گرسنگی
embroils	دچار کردن
embroiling	دچار کردن
embroil	دچار کردن
consumptive	دچار مرض سل
consumptives	دچار مرض سل
in queer street	دچار رسوایی
embroiled	دچار کردن
wind broken	دچار پربادی
hysterical	دچار هیستری
dizzy	دچار دوران سر
bitten with	الوده دچار
seizes	دچار حمله
seized	دچار حمله
seize	دچار حمله
agonist	دچار کشمکش
measled	دچار سرخجه
agonist	دچار اضطراب
hydrocephalic	دچار استسقای سر
hydrocephalous	دچار استسقای سر
catch	دچار شدن به
insomnious	دچار بیخوابی
hysterical	دچار تپاکی
hysterically	دچار هیستری
hysterically	دچار تپاکی
perverted	دچار ضلالت
strikebound	دچار اعتصاب
snow bound	دچار برف
trouble	دچار کردن اشفتن
rhematicky	دچار باد مفاصل
thunderstrike	دچار صاعقه شدن
thunderstrike	دچار رعدوبرق شدن
serpiginous	دچار زرد زخم
troubling	دچار کردن اشفتن
porriginous	دچار سعفی یا کچلی
troubles	دچار کردن اشفتن
pellagrous	دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
bulimious	دچار جوع گاوی
to let in for	گرفتار یا دچار کردن
mycotic	دچار ناخوشی قارچی
wind bound	دچار باد مخالف
necrotic	دچار غانقرایایا فساداستخوان
to get into	دچار [حالتی] شدن
neurotic	دچار اختلال عصبی
feel the pinch <idiom>	دچار بی پولی شدن
lumbaginous	دچار کمر درد
understaffed	دچار کمبود کارمند
To get into difficulties.	دچار اشکال شدن
plague	دچار طاعون کردن
plagued	دچار طاعون کردن
plagues	دچار طاعون کردن
plaguing	دچار طاعون کردن
convulsing	دچار تشنج کردن
convulses	دچار تشنج کردن
convulsed	دچار تشنج کردن
convulse	دچار تشنج کردن
embroiled in war	دچار یا گرفتار جنگ
neuropath	دچار اختلالات عصبی
to fall into	دچار [حالتی] شدن
To have an accident.	دچار تصادف شدن
vulvitis	اماس کس
pulmonitis	اماس شش
double pneumonia	اماس هر دو شش
inturgescence	اماس
lymphangitis	اماس
dilation	اماس
encephalitis	اماس مخ
neuritis	پی اماس
myelitis	اماس
edema	اماس
lymphdenomia	اماس
phlegmasia	اماس
phrenitis	اماس مخ
intumescence	اماس
tuberosity	اماس
tumidity	اماس
tumescence	اماس
swellings	اماس
swelling	اماس
tumefaction	اماس
inflammation	اماس
frost hoil	اماس
poking	اماس
pokes	اماس
poked	اماس
single pneumonia	اماس یک شش
turgidity	اماس
poke	اماس
swamps	دچار کردن مستغرق شدن
swamp	دچار کردن مستغرق شدن
neurasthenic	دچار خستگی یاضعف اعصاب
swamped	دچار کردن مستغرق شدن
hypochondriacal	دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
swamping	دچار کردن مستغرق شدن
traumatizing	دچار روان زخم کردن
traumatizes	دچار روان زخم کردن
wronged	دچار خطا و انحطاط مظلوم
hangry <adj.>	گشنگی که دچار عصبانیت میشود
traumatising	دچار روان زخم کردن
traumatises	دچار روان زخم کردن
traumatised	دچار روان زخم کردن
traumatize	دچار روان زخم کردن
to cach one's death	دچار سرماخوردگی کشنده شدن
stenosed	دچار هرگونه تنگی مجرا
plunged in war	سخت گرفتاریا دچار جنگ
astigmatic	دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
asthmatics	دچار تنگی نفس اسمی
traumatized	دچار روان زخم کردن
paretic	دچار فلج ناقص یا عضلانی
asthmatic	دچار تنگی نفس اسمی
i am in a sorry hopeless etc	دچار وضع بدی شده ام
phlogosis	اماس برونی
podarthritis	اماس بندهای پا
splenitis	اماس اسپرز
scleritis	اماس صلبیه
intumescent	اماس کننده
intumescent	اماس کرده
salpingitis	اماس شیپور
intumesce	اماس کردن
quinsy	اماس چرکدارلوزتین
odontitis	اماس دندان
keratitis	اماس قرنیه
tracheitis	اماس نای
turgescent	اماس کننده
turgescence	اماس بادکردگی
tumid	اماس کرده
nephritis	اماس گرده
tumefactive	اماس دار
nasitis	اماس بینی
myositis	اماس ماهیچه
orchitis	اماس خایه
ophthalmitis	اماس چشم
metritis	اماس زهدان
osteitis	اماس استخوان
otitis	اماس گوش
retinitis	اماس شبکیه
lentitis	اماس جلیدیه
swelled	اماس کردن
enteritis	اماس روده
arthritis	اماس مفصل
faucitis	اماس گلو
carcinoma	اماس سرطانی
colitis	اماس قولون
fibroma	اماس لیفی
inoma	اماس لیفی
swollen	اماس کرده
fretty	اماس کرده
colpitis	اماس مهبل
turgid	اماس دار
dactylitis	اماس انگشت
swells	اماس کردن
dermatosis	اماس پوست
cutitis	اماس زیرپوست
crystallitis	اماس جلیدیه
swell	اماس کردن
conjunctivitis	اماس ملتحمه
enchondroma	اماس غضروفی
cystitis	اماس مثانه
tonsillitis	اماس لوزه
gastritis	اماس معده
bunchout	اماس کردن
antiphlogistic	اماس نشان
ague cake	اماس اسپرزازنوبه
hydrocile	اماس خایه
hysteritis	اماس زهدان
glandular swelling	اماس غدد
pyelitis	اماس لگن چه
bronchitis	اماس نایژه
arteritis	اماس شریان
hepatitis	اماس کبدی
blepharitis	اماس پلک
palpebritis	اماس پلک
dermatitis	اماس پوست
brainfever	اماس مغز
huff	اماس کردن
garget	اماس پستان
ileitis	اماس ایلئون
gnathitis	اماس گونه
chain react	دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com