English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 167 (8 milliseconds)
English Persian
belated دیرتر از موقع
belatedly دیرتر از موقع
Other Matches
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
subsequent دیرتر
posterior دیرتر خلفی
delaying مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delay مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delays مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
storage ذخیره سازی داده به صورتی که به آن امکان پردازش دیرتر داده میشود
interrupting سیگنالی که واحد پردازش مرکزی را از یک کار به کار دیگر با حق تقدم بیشتر می برد و به CPU اجازه میدهد دیرتر به کار اول برگردد
interrupts سیگنالی که واحد پردازش مرکزی را از یک کار به کار دیگر با حق تقدم بیشتر می برد و به CPU اجازه میدهد دیرتر به کار اول برگردد
interrupt سیگنالی که واحد پردازش مرکزی را از یک کار به کار دیگر با حق تقدم بیشتر می برد و به CPU اجازه میدهد دیرتر به کار اول برگردد
at the precise moment در سر موقع
behind time بی موقع
occasioned موقع
siting موقع
occasions موقع
occasioning موقع
occasion موقع
premature بی موقع
when در موقع
terming موقع
inapposite بی موقع
at an unearthy hour بی موقع
inopportunely بی موقع
nails به موقع
seasonably به موقع
nail به موقع
periods موقع
period موقع
unseasonably بی موقع بی جا
ill-timed بی موقع
unseasonable بی موقع بی جا
term موقع
termed موقع
nailed به موقع
till his return تا موقع برگشتن او
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
by this تا این موقع
criticalness اهمیت موقع
the proper time to do a thing موقع مناسب
situations محل موقع
noontime موقع فهر
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
e. to the occasion درخور موقع
at a later period در موقع دیگر
fieldcorn موقع جولان
in due course در موقع خود
on the button <idiom> درست سر موقع
meal time موقع خوراک
on one occasion دریک موقع
payment in due cource پرداخت به موقع
post entry ثبت پس از موقع
seed time موقع تخمکاری
to be proper for به موقع بودن
places مکان موقع
positioning موقع یابی
nick موقع بحرانی
nicked موقع بحرانی
nicking موقع بحرانی
situation محل موقع
nicks موقع بحرانی
juncture موقع بحرانی
tactfully موقع شناس
tactful موقع شناس
inopportune بی موقع نامناسب
tactless موقع نشناس
placing مکان موقع
tactlessly موقع نشناس
place مکان موقع
room محل موقع
discreet <adj.> موقع شناس
rooms محل موقع
discrete <adj.> موقع شناس
time فرصت موقع
nailed به موقع پرداختن
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
nail به موقع پرداختن
timed فرصت موقع
discretional <adj.> موقع شناس
times فرصت موقع
nails به موقع پرداختن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
show up سر موقع حاضر شدن
seedtime موقع تخم کاری
the hour has struck موقع بحران رسید
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
put in force به موقع اجرا گذاشتن
pro hac vice برای این موقع
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
opportuneness موقعیت موقع بودن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
exigence ضرورت موقع تنگ
mealtimes موقع صرف غذا
premature قبل از موقع نابهنگام
mealtime موقع صرف غذا
here در این موقع اکنون
d. situation موقع یا موقعیت باریک
playtime موقع شروع نمایش
early resupply تجدید اماد به موقع
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
backfire منفجر شدن قبل از موقع
backfired منفجر شدن قبل از موقع
cut short پیش از موقع قطع کردن
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
backfires منفجر شدن قبل از موقع
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
bombing height ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com