Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
to set
ذیحق قلمداد کردن
Other Matches
justifying
تصدیق کردن ذیحق دانستن
justifies
تصدیق کردن ذیحق دانستن
justify
تصدیق کردن ذیحق دانستن
to describe as
قلمداد کردن
to palm off as
قلمداد کردن
incriminates
مقصر قلمداد کردن
criminate
جانی قلمداد کردن
extenuate
کم ارزش قلمداد کردن
pronounce quilty
مجرم قلمداد کردن
incriminated
مقصر قلمداد کردن
incriminate
مقصر قلمداد کردن
incriminating
مقصر قلمداد کردن
assigning
قلمداد کردن اختصاص دادن
assigns
قلمداد کردن اختصاص دادن
assign
قلمداد کردن اختصاص دادن
assigned
قلمداد کردن اختصاص دادن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
plead not guilty
خود رابیگناه قلمداد کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
incriminated
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
penalised
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
incriminate
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminates
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminating
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
penalize
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalizing
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalizes
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalized
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalises
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalising
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
rightful
ذیحق
righting
ذیحق
righted
ذیحق
entitled
ذیحق
having a just claim
ذیحق
beneficiaries
ذیحق
right
ذیحق
beneficiary
ذیحق
by in the right
ذیحق بودن
be in the right
ذیحق بودن
beneficiary
بهره بردار ذیحق
right
شایسته خوب ذیحق
righted
شایسته خوب ذیحق
beneficiaries
بهره بردار ذیحق
righting
شایسته خوب ذیحق
putative
قلمداد شده
he could p for an englishman
بجای یک نفرانگلیسی قلمداد میشود
profits a prendre
درCL عامل در حق علف چر وسایر منافع حاصله از زمین هم ذیحق میشود
pseudoscience
مجموعه تئوریها وفرضیه هاوروشهایی که بغلط علمی قلمداد میگردند
arrest of judgment
سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
detaching
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
lubricating
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricates
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
parallelize
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
expended
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
lubricated
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
detaches
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
detach
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
lubricate
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
compensates
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
evaporating
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
modulate
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulates
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
modulating
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
endorse
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
evaporates
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
refers
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mends
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
evaporate
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
compensated
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
ascertian
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
evaporated
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
endorsed
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
judging
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
compensate
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
judges
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
endorsing
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
judged
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com