English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English Persian
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
Other Matches
insconce خودرا جای دادن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
incase در صندوق قرار دادن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
to sweat coins مسکوکات رادرکیسه ریختن وتکان دادن برای اینکه ذراتی ازانهاساییده شود
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
programs برنامه دادن برنامه ریختن
program برنامه دادن برنامه ریختن
to rangeoneself خودرا
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to dress up خودرا اراستن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to a onself خودرا اراستن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
minces حرف خودرا خوردن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
flatten روحیه خودرا باختن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
pontify خودرا مقدس نمودن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
flattens روحیه خودرا باختن
mince حرف خودرا خوردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
self assertion خودرا جلو اندازی
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to breakin خودرا داخل کردن
topull oneself together خودرا جمع کردن
case صندوق
boxes صندوق
cash صندوق
chests صندوق
fund صندوق
funded صندوق
chest صندوق
hutches صندوق
cashed صندوق
cashing صندوق
coffers صندوق
cashes صندوق
lacunar صندوق
coffer صندوق
chest set صندوق
cash office صندوق
hutch صندوق
water jacket صندوق اب
cases صندوق
box صندوق
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
underplay دست خودرا ادا نکردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
risk money کسر صندوق
money box صندوق دستگیری
cashier's allowance کسر صندوق
cash office دایره صندوق
money box صندوق اعانه
cash box صندوق پول
cash deficit کسر صندوق
letter drop صندوق پست
bins جازغالی صندوق
penny bank صندوق پس انداز
savings bank صندوق پس انداز
kench تغار صندوق
provident bank صندوق پس انداز
box type van body بدنه صندوق
trustee savings bank صندوق پس انداز
letter box صندوق پست
to coffer در صندوق اندوختن
caisson صندوق مهمات
mailboxes صندوق پست
loan fund صندوق وام
mailbox صندوق پست
bin جازغالی صندوق
aid fund صندوق تعاون
cases پوشانیدن صندوق
cases صندوق جعبه
case پوشانیدن صندوق
case صندوق جعبه
post-boxes صندوق پست
post-box صندوق پست
letterboxes صندوق مراسلات
ballot boxes صندوق ارا
poor box صندوق اعانه
postbox صندوق پست
strongbox گاو صندوق
closet صندوق خانه
closeted صندوق خانه
closeting صندوق خانه
closets صندوق خانه
savings bank صندوق پس انداز
altar-tomb صندوق مزار
letterboxes صندوق پست
pension fund صندوق بازنشستگی
bank of deposit صندوق پس انداز
money-box صندوق اعانه
money-boxes صندوق اعانه
box caisson صندوق قالب پی
trunks بشکه صندوق
box maker صندوق ساز
letterbox صندوق پست
ballot box صندوق ارا
letterbox صندوق مراسلات
crates صندوق مشبک
trunk بشکه صندوق
crate صندوق مشبک
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
exchanged stabilization fund صندوق تثبیت ارز
gold pool صندوق مشترک طلا
european monetary fund صندوق پولی اروپا
caisson [محفظه یا صندوق زیرآبی]
trunks چمدان بزرگ صندوق
trunk چمدان بزرگ صندوق
chested صندوق یا سینه دار
unemployment fund صندوق تامین بیکاری
crates صندوق بزرگ چوبی
boxy بشکل صندوق مشت زن
boxlike بشکل صندوق یاجعبه
orderly bin صندوق زباله در خیابان
boot locke قفل صندوق عقب
depositary for a fund سپرده برای یک صندوق
crate صندوق بزرگ چوبی
cash register صندوق پول شمار
cash registers صندوق پول شمار
yegg دزد صندوق شکن
safecracker دزد صندوق باز کن
post- صندوق پست تعجیل
repository صندوق تابوت فرف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com