English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
heresiarch رئیس بدعت کاران ومرتدین
Other Matches
neurone یاخته پی و کاران
neurones یاخته پی و کاران
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
felonry گروه تبه کاران
jockey club باشگاه سوار کاران
gangster همدست تبه کاران
gangsters همدست تبه کاران
innovation بدعت
innovations بدعت
haunt محل اجتماع تبه کاران
haunts محل اجتماع تبه کاران
underworld دنیای تبه کاران واراذل
innovated بدعت گذاردن
heretic بدعت گذار
heretics بدعت گذار
innovator بدعت گذار
novelize بدعت گذاردن
innovatory بدعت امیز
heretical بدعت امیز
innovating بدعت گذاردن
innovates بدعت گذاردن
innovate بدعت گذاردن
trend-setter بدعت گذار
innovators بدعت گذار
trend-setters بدعت گذار
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
i had best to leaveit بهترین کاران است که ان راول کنیم
miscreant بدعت گذار خبیث
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
vampire روح تبه کاران وجادوگران که شب هنگام ازقبربیرون امده و خون اشخاص رامیمکد
vampires روح تبه کاران وجادوگران که شب هنگام ازقبربیرون امده و خون اشخاص رامیمکد
black book دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
mastered رئیس
masters رئیس
provost رئیس
master رئیس
superintendents رئیس
administering رئیس
head رئیس
administered رئیس
administer رئیس
head master رئیس
superintendent رئیس
provosts رئیس
director generals رئیس کل
directors general رئیس کل
headsman رئیس
chairman رئیس
chairmen رئیس
leader رئیس
leaders رئیس
warden رئیس
chiefs رئیس
superiors رئیس
administrator رئیس
administrators رئیس
higher up رئیس
superior رئیس
administers رئیس
chief رئیس
wardens رئیس
ruler رئیس سر
sheikh رئیس
headmen رئیس
headman رئیس
director general رئیس کل
warden رئیس
sheik رئیس
director رئیس
Deans رئیس
Dean رئیس
syndic رئیس
rulers رئیس سر
sheikhs رئیس
header رئیس
sheiks رئیس
directors رئیس
headers رئیس
president رئیس
commandants رئیس
mugwump رئیس
presidents رئیس
commandant رئیس
figureheads رئیس بی نفوذ
chairpersons رئیس جلسه
First Lady زن رئیس جمهور
anchor man رئیس گروه
anchormen رئیس گروه
chairperson رئیس جلسه
Chancellor رئیس دانشگاه
vice chairman نایب رئیس
vice president نایب رئیس
wagon master رئیس قطار
wharfmaster رئیس بندر
chairman رئیس جلسه
wharfmaster رئیس اسکله
chairmen رئیس جلسه
Chancellors رئیس دانشگاه
figureheads رئیس پوشالی
figurehead رئیس بی نفوذ
vice-chancellor نایب رئیس
bossed رئیس کارفرما
vice chancellor نایب رئیس
stationmasters رئیس ایستگاه
stationmaster رئیس ایستگاه
station master رئیس ایستگاه
Chief Justices رئیس دادگاه
bossing رئیس کارفرما
vice-chancellors نایب رئیس
vice president معاون [رئیس]
First Ladies زن رئیس جمهور
shop steward رئیس گروه
shop stewards رئیس گروه
He is in bad with the boss. با رئیس اش بد است
anchor men رئیس گروه
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
boss رئیس کارفرما
figurehead رئیس پوشالی
bosses رئیس کارفرما
office manager رئیس اداره
lord chancellor رئیس کل داوران
sagamore رئیس ایل
leadden limbs رئیس اسپ
lady principal خانم رئیس
kapell meister رئیس ارکستر
jurat رئیس شهرداری
section chief رئیس قبضه
sheik رئیس قبیله
hierarch رئیس روحانی
sachem رئیس ایل
ring master رئیس سیرک
presidentess زن رئیس جمهور
mint master رئیس ضرابخانه
mess president رئیس باشگاه
office manager رئیس دفتر
phylarch رئیس قبیله
podesta رئیس شهربانی
post general رئیس کل پست
president of the court رئیس دادگاه
president of the republic رئیس جمهور
sheik رئیس خانواده
shipmaster رئیس کشتی
site manager رئیس کارگاه
subprincipal نایب رئیس
gun captain رئیس قبضه
dominie رئیس اموزشگاه
communication chief رئیس ارتباطات
chief of state رئیس دولت
chief of protocol رئیس تشریفات
chief of police رئیس شهربانی
beach master رئیس بارانداز
the pro tem chief رئیس موقت
gun captain رئیس توپ
harbor master رئیس بندر
harbour master رئیس بندر
social secretary رئیس دفتر
speaker of parliament رئیس مجلس
heresiarch رئیس رافضیون
heguman رئیس دیر
speaker of parliament رئیس پارلمان
head of the state رئیس دولت
head of business firm رئیس تجارتخانه
head mistress خانم رئیس
staff manager رئیس کارگزینی
veep نایب رئیس
Chief Justice رئیس دادگاه
principal رئیس مدیر
president رئیس دانشگاه
presidents رئیس جمهور
presidents رئیس دانشگاه
Chiefs of Staff رئیس ستاد
Chief of Staff رئیس ستاد
chamberlain رئیس خلوت
surgeons رئیس بهداری
surgeon رئیس بهداری
Prime Ministers رئیس الوزرا
warden رئیس زندان
wardens رئیس زندان
ringmasters رئیس گود
ringmasters رئیس سیرک
president رئیس جمهور
sheikhs رئیس خانواده
sheikhs رئیس قبیله
sheikh رئیس خانواده
sheikh رئیس قبیله
arches موذی رئیس
arch- موذی رئیس
arch موذی رئیس
sheiks رئیس قبیله
sheiks رئیس خانواده
schoolmistress خانم رئیس
schoolmistresses خانم رئیس
prefects رئیس فرمانده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com