Dictiornary-Farsi | رئیس تازه یک ادم بی وجودی بود | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
the new chief was a nothing	رئیس تازه یک ادم بی وجودی بود


Other Matches

existential	وجودی
function	خاصیت وجودی
existential therapy	درمان وجودی
daseinanalyse	تحلیل وجودی
raison d'etre	علت وجودی
existential analysis	تحلیل وجودی
existential anxiety	اضطراب وجودی
functioned	خاصیت وجودی
functions	خاصیت وجودی
existential psychology	روانشناسی وجودی
lord high stew of england	رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
he has nothing in him	همچو ادم با وجودی نیست
paymaster general	رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
homograft	پیوند زنی از بافت وجودی مشابه باخود
enactory	دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
new coined	تازه بنیاد تازه سکه زده
letter of recall	نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
emcees	بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee	بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officers	رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer	رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
newlywed	تازه داماد تازه عروس
republic	حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics	حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
hobbledehoy	کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
recredential	نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
headmen	رئیس
headsman	رئیس
Deans	رئیس
headman	رئیس
wardens	رئیس
warden	رئیس
head master	رئیس
leaders	رئیس
leader	رئیس
syndic	رئیس
Dean	رئیس
sheikhs	رئیس
sheiks	رئیس
directors general	رئیس کل
administrators	رئیس
administrator	رئیس
superintendent	رئیس
superintendents	رئیس
master	رئیس
mastered	رئیس
masters	رئیس
director general	رئیس کل
commandant	رئیس
commandants	رئیس
higher up	رئیس
sheik	رئیس
president	رئیس
presidents	رئیس
mugwump	رئیس
head	رئیس
director generals	رئیس کل
rulers	رئیس سر
superior	رئیس
chiefs	رئیس
chief	رئیس
director	رئیس
provosts	رئیس
provost	رئیس
warden	رئیس
directors	رئیس
administered	رئیس
header	رئیس
headers	رئیس
superiors	رئیس
ruler	رئیس سر
sheikh	رئیس
chairmen	رئیس
administer	رئیس
administering	رئیس
administers	رئیس
chairman	رئیس
mess president	رئیس باشگاه
Chief Justices	رئیس دادگاه
office manager	رئیس اداره
premiers	مهمتر رئیس
lord chancellor	رئیس کل داوران
premier	مهمتر رئیس
leadden limbs	رئیس اسپ
chieftains	رئیس قبیله
boss	رئیس کارفرما
bossed	رئیس کارفرما
kapell meister	رئیس ارکستر
mint master	رئیس ضرابخانه
phylarch	رئیس قبیله
post general	رئیس کل پست
postmasters	رئیس پست
lady principal	خانم رئیس
Chief Justice	رئیس دادگاه
office manager	رئیس دفتر
patriarch	رئیس خانواده
podesta	رئیس شهربانی
patriarchs	رئیس خانواده
chieftain	رئیس قبیله
abbots	رئیس راهبان
abbot	رئیس راهبان
postmaster	رئیس پست
station master	رئیس ایستگاه
jurat	رئیس شهرداری
wardens	رئیس زندان
Chancellor	رئیس دانشگاه
chief of state	رئیس دولت
communication chief	رئیس ارتباطات
dominie	رئیس اموزشگاه
figureheads	رئیس بی نفوذ
figureheads	رئیس پوشالی
figurehead	رئیس بی نفوذ
gun captain	رئیس قبضه
gun captain	رئیس توپ
chief of protocol	رئیس تشریفات
Chancellors	رئیس دانشگاه
chairmen	رئیس جلسه
warden	رئیس زندان
chairman	رئیس جلسه
Prime Ministers	رئیس الوزرا
Prime Minister	رئیس الوزرا
principals	رئیس مدیر
principal	رئیس مدیر
beach master	رئیس بارانداز
chief of police	رئیس شهربانی
harbor master	رئیس بندر
harbour master	رئیس بندر
figurehead	رئیس پوشالی
heresiarch	رئیس رافضیون
hierarch	رئیس روحانی
stationmasters	رئیس ایستگاه
stationmaster	رئیس ایستگاه
ringmaster	رئیس گود
bossing	رئیس کارفرما
bosses	رئیس کارفرما
magistrate	رئیس کلانتری
vice chancellor	نایب رئیس
heguman	رئیس دیر
premiere	مهمتر رئیس
premiered	مهمتر رئیس
premieres	مهمتر رئیس
premiering	مهمتر رئیس
vice-chancellors	نایب رئیس
head mistress	خانم رئیس
head of business firm	رئیس تجارتخانه
head of the state	رئیس دولت
vice-chancellor	نایب رئیس
magistrates	رئیس کلانتری
emcees	رئیس تشریفات
sheikh	رئیس خانواده
sheikh	رئیس قبیله
site manager	رئیس کارگاه
social secretary	رئیس دفتر
speaker of parliament	رئیس مجلس
speaker of parliament	رئیس پارلمان
arches	موذی رئیس
staff manager	رئیس کارگزینی
arch-	موذی رئیس
ringmasters	رئیس سیرک
prior	رئیس صومعه
master of ceremonies	رئیس تشریفات
shipmaster	رئیس کشتی
schoolmistresses	خانم رئیس
schoolmistress	خانم رئیس
sheiks	رئیس خانواده
masters of ceremonies	رئیس تشریفات
sheiks	رئیس قبیله
sheikhs	رئیس خانواده
sheikhs	رئیس قبیله
ringmasters	رئیس گود
arch	موذی رئیس
First Ladies	زن رئیس جمهور
anchor men	رئیس گروه
anchor man	رئیس گروه
wharfmaster	رئیس اسکله
wharfmaster	رئیس بندر
wagon master	رئیس قطار
veep	نایب رئیس
vice chairman	نایب رئیس
vice president	نایب رئیس
prefect	رئیس فرمانده
anchormen	رئیس گروه
chairperson	رئیس جلسه
chairpersons	رئیس جلسه
surgeon	رئیس بهداری
surgeons	رئیس بهداری
Chief of Staff	رئیس ستاد
subprincipal	نایب رئیس
Chiefs of Staff	رئیس ستاد
prefects	رئیس فرمانده
emcee	رئیس تشریفات
president of the court	رئیس دادگاه
He is in bad with the boss.	با رئیس اش بد است
Chief of protocol. Master of ceremonies.	رئیس تشریفات
section chief	رئیس قبضه
sagamore	رئیس ایل
the pro tem chief	رئیس موقت
ring master	رئیس سیرک
chamberlain	رئیس خلوت