English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English Persian
usher راهنمایی کردن یساولی کردن
ushered راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering راهنمایی کردن یساولی کردن
ushers راهنمایی کردن یساولی کردن
Other Matches
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cue : اشاره کردن راهنمایی کردن
leads راهنمایی کردن هدایت کردن
steers راهنمایی کردن هدایت کردن
steer راهنمایی کردن هدایت کردن
steered هدایت کردن راهنمایی کردن
steer هدایت کردن راهنمایی کردن
steers هدایت کردن راهنمایی کردن
steered راهنمایی کردن هدایت کردن
cues : اشاره کردن راهنمایی کردن
lead راهنمایی کردن هدایت کردن
marshal راهنمایی کردن با
marshaling راهنمایی کردن با
heralding راهنمایی کردن
herald راهنمایی کردن
heralded راهنمایی کردن
guide راهنمایی کردن
heralds راهنمایی کردن
instructions راهنمایی کردن
marshaled راهنمایی کردن با
instruction راهنمایی کردن
conduce راهنمایی کردن
marshalled راهنمایی کردن با
airt راهنمایی کردن
guides راهنمایی کردن
marshals راهنمایی کردن با
directing راهنمایی کردن
misguide بد راهنمایی کردن
guided راهنمایی کردن
lead رهبری کردن راهنمایی
leads رهبری کردن راهنمایی
instructing اموختن به راهنمایی کردن
redirects دوباره راهنمایی کردن
redirecting دوباره راهنمایی کردن
redirected دوباره راهنمایی کردن
instruct اموختن به راهنمایی کردن
instructed اموختن به راهنمایی کردن
instructs اموختن به راهنمایی کردن
redirect دوباره راهنمایی کردن
guide راهنمایی کردن غلاف
guides راهنمایی کردن غلاف
guided راهنمایی کردن غلاف
misdirecting راهنمایی غلط کردن
misdirect راهنمایی غلط کردن
misdirects راهنمایی غلط کردن
misdirected راهنمایی غلط کردن
beacons باچراغ یانشان راهنمایی کردن
to e. a person an a subject کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
guides راهنمایی کردن تعلیم دادن
guide راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilot راهنمای ناو راهنمایی کردن
piloted راهنمای ناو راهنمایی کردن
directs مستقیم راست راهنمایی کردن
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
pilots راهنمای ناو راهنمایی کردن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
guided راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacon باچراغ یانشان راهنمایی کردن
to bow in or out با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
call time تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
guidance راهنمایی
orientates راهنمایی
leading راهنمایی
steerage راهنمایی
orientate راهنمایی
orientation راهنمایی
instruction راهنمایی
instructions راهنمایی
admonition راهنمایی
a piece of advice یک راهنمایی
orientating راهنمایی
pilotage راهنمایی کشتی
lighted چراغ راهنمایی
misdirection راهنمایی غلط
lightest چراغ راهنمایی
indication signs علایم راهنمایی
light چراغ راهنمایی
admonitions تذکر راهنمایی
leads : راهنمایی رهبری
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
main ی تر راهنمایی میکند
traffic lights چراغ راهنمایی
traffic light چراغ راهنمایی
traffic signal چراغ راهنمایی
intelligence office دفتر راهنمایی
educational guidance راهنمایی اموزشی
redirection راهنمایی مجدد
vocational guidance راهنمایی شغلی
lead : راهنمایی رهبری
aim مراد راهنمایی
aimed مراد راهنمایی
aims مراد راهنمایی
guidable قابل راهنمایی
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
department of motor vehicles [DMV] [American E] اداره راهنمایی و رانندگی
leading questions پرسش راهنمایی کننده
road traffic offences جرائم راهنمایی و رانندگی
vehicle registration office اداره راهنمایی و رانندگی
lead out of danger با راهنمایی از خطر رهانیدن
directional وابسته به راهنمایی و هدایت
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
leading question پرسش راهنمایی کننده
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
guidance راهنمای طرح ریزی راهنمایی
Road signs علائم راهنمایی و رانندگی جاده
Turn left at the traffic lights. از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
character guidance راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
advisory system سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
commenting نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
point duty نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
instruction راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
commented نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
comment نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instructions راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
pillotage وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com