Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (7 milliseconds)
English
Persian
forced marching
راه پیمایی اجباری
Other Matches
surveying
زمین پیمایی
levelling rod
زمین پیمایی
gunters chain
زنجیرزمین پیمایی
hypsometry
بلندی پیمایی
perambulation
زمین پیمایی
odometry
مسافت پیمایی
stereometry
گنج پیمایی
measurement ofland
زمین پیمایی
march
راه پیمایی
marched
راه پیمایی
measuring rod
گز زمین پیمایی
marches
راه پیمایی
marching
راه پیمایی
trudging
راه پیمایی بازحمت
trudges
راه پیمایی بازحمت
fathomed
عمق پیمایی کردن
fathoms
عمق پیمایی کردن
to cast the lead
ژرف پیمایی کردن
sashay
راه پیمایی تفریحی
trudged
راه پیمایی بازحمت
trudge
راه پیمایی بازحمت
mountaineers
کوه پیمایی کردن
fathoming
عمق پیمایی کردن
mountaineer
کوه پیمایی کردن
surveys
زمین پیمایی مساحی
surveyed
زمین پیمایی مساحی
survey
زمین پیمایی مساحی
fathom
عمق پیمایی کردن
stereometry
حجم پیمایی جسم سنجی
fathoms
واحد عمق پیمایی برابر با 6 پا
geodetically
ازروی علم زمین پیمایی
fathoming
واحد عمق پیمایی برابر با 6 پا
fathomed
واحد عمق پیمایی برابر با 6 پا
funeral march
راه پیمایی درمراسم جنازه
fathom
واحد عمق پیمایی برابر با 6 پا
marched
ماه مارس راه پیمایی کردن
marches
ماه مارس راه پیمایی کردن
marching
ماه مارس راه پیمایی کردن
march
ماه مارس راه پیمایی کردن
fieldwork
کارهای صحرایی :زمین پیمایی ومانندان
geodetic
وابسته به علم زمین پیمایی درسطح کره
jacob's staff
چوبی که نوک اهنی داردودرزمین پیمایی بکارمیرود
geodesical
وابسته بعلم زمین پیمایی درسطح کره
leagues
واحد راه پیمایی که تقریبامساوی 4/2 تا 6/4 میل است
league
واحد راه پیمایی که تقریبامساوی 4/2 تا 6/4 میل است
compulsory
اجباری
obligatory
اجباری
strained
اجباری
forcible
اجباری
binding
اجباری
bindings
اجباری
obliging
اجباری
of obligation
اجباری
constrained
اجباری
de rigueur
اجباری
forced
اجباری
mandatory
اجباری
compulsive
اجباری
forced landing
فرود اجباری
forced movement
حرکت اجباری
forced oscillations
نوسانهای اجباری
forced sale
فروش اجباری
statute labour
کار اجباری
compulsory hospitalization
بستری اجباری
forced labor
کار اجباری
compulsory education
اموزش اجباری
compulsory freestyle
حرکات اجباری
levied
سربازگیری اجباری
juxtaposition
ارتباط اجباری
compulsory
حرکات اجباری
compulsorily
بطور اجباری
levying
سربازگیری اجباری
blessing in d.
توفیق اجباری
coercive
اجباری قهری
conscription
خدمت اجباری
prescribed exercise
حرکات اجباری
forced labour
کار اجباری
levy
سربازگیری اجباری
levies
سربازگیری اجباری
compulsury deduction
فرانشیز اجباری
forced saving
پس انداز اجباری
compulsory saving
پس انداز اجباری
compulsory levies
مالیات اجباری
scoolable
مشغول تحصیل اجباری
schoolable
مشمول تحصیل اجباری
servitude
خدمت اجباری رعیتی
forced withrawal
عقب نشینی اجباری
commitments
بستری کردن اجباری
crossing site
محل عبور اجباری
forced convection
تبادل حرارت اجباری
forced crossing
عبور اجباری از رودخانه
concentration camp
اردوگاه کار اجباری
forced landing
فرود اجباری هواپیما
forced move
حرکت اجباری شطرنج
forced page break
قطع اجباری صفحه
compulsury deduction
کسر گذاری اجباری
commitment
بستری کردن اجباری
concentration camps
اردوگاه کار اجباری
imperative planning
برنامه ریزی اجباری
impressment
بکار اجباری گماری
minuteman
نوعی موشک سه مرحلهای قاره پیمایی که کلاهک اتمی حمل میکند
to have compulsory insurance
[cover]
اجباری
[الزامی]
بیمه بودن
to be compulsorily insured
اجباری
[الزامی]
بیمه بودن
work farm
اردوی کار اجباری زندانیان
retreating
عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreated
عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreats
عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreat
عقب نشینی اجباری بازگشتن
canalize
هدایت اجباری منشعب کردن
closed shops
قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shop
قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
The convicts are being sent to concentration camps .
محکومین به اردوگاههای کار اجباری اعزام می شوند
power approach
تقرب به روش فرود اجباری در فرودگاههای نامناسب با سیستم برقی
commandeered
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
indeterminate change of station
انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
inductive coordination
توافق بین تولیدکننده توان الکتریکی و تولیدکننده ارتباط به روش کاهش واسط های اجباری
levy in mess
نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
fatigues
کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigue
کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigued
کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com